دو شعر از الهام گردی
ادبیات اقلیت ـ دو شعر از الهام گردی:
۱
دیوانۀ توام
و زیارتِ منارههاى سینهام
دست کجت را شفا نمىدهد
اهل قبرهاى نشسته در منى
اهل حیاتهاى رو به باران
در این حیاط اما لبت را شستهام
و در حوضچۀ نافم
ماهىِ زبانت، وارو مىزند
تعلق منى
به ساعت شش صبح
و چسبندگى نان در کف دستهایم
تعلق منى
به زیبایىِ در خود نشستهام
حصرِ خانگى
و پیراهنى که به ذبح مىرود.
دیوانۀ توام
و پشت به گردنت، درختهاى داغدیده
زنجیر مىزنند.
بلند شو
بلند شو
در این مهمانىِ شام آخر
رقصى دونفره
دایرهها را پنهان مىکند.
بلند شو
بلند شو
پناه بر دستانت
با جذبههاى محدود
بچسب به این کلمهها
ساعت از روبهرو، زخم مىزند
و خاطره اى که در گذشته، به آینده نزدیکتر است.
***
۲
لبریزم از چای
که ساقِ پای زنی
در آن سُر میخورد
از کیسهای
که مزرعه را در آن داغ کردهاند
و از بورژوایى که لهجۀ گیلکى دارد
دراز کشیدهام
در شمال این فنجان
و در جنوب کارگری که نیشکر را زخمى میکند
تکه
تکه
تکه
شیرین میشود دهانم
شیرین میشود خونى که در تظاهرات مرده است
و کورمال، کورمال راه میرود
تا دانشگاه
تا روسریام
تا گشتی که موهایم را ارشاد کرده به تاریکی
اعتراف کردهام
به دستبندهای سبز
به شفای خواهرم
در امین آباد
که پشت به زندگی، سلفی میاندازد
اعتراف کردهام
به افسردگیام
در جشنهای ملی، که مولودی خوانده است
و در جمهوری بزرگ
فکرهای روشنش، سد معبر کرده
به چنارهای بریده
کارگران شهرداری
و تهران با گردنبندِ یاقوت
پرده
پرده
بگذار شهر را ببینم
مجسمهٔ دربند را
و جرثقیلى که با مردهها دوستی بیشترى دارد.
ادبیات اقلیت / ۲ اسفند ۱۳۹۵
بوشهری
شعر خیلی خوبی بود تنها شعری که تو این یک سال خوندم رو من اثر کرد