رؤیای یک مجاهد و طرح یک پرسش / دربارۀ سعید سلماسی

ادبیات اقلیت ـ یادداشتی دربارۀ زندگی و شعر سعید سلماسی به قلم محمدعلی حسنلو:
رؤیای یک مجاهد و طرح یک پرسش
محمدعلی حسنلو
صفحات کتاب تاریخ را که ورق بزنیم نامهای بسیاری وجود دارند که شرحِ تلاشها و فداکاریهایشان کمتر به گوشِ ما رسیده است. شاید علت آن است که به مرورِ زمان، ذهنِ فراموشکار بر حافظۀ انسانی غلبه میکند و دشواریهای زندگی نیز خود مزید بر علت میشود تا درهایی بهروی توجیهگری انسانها گشوده شود. با اینحال بازخوانی تاریخ همواره برای ما یک ضرورتِ مهم است. در این بازخوانیها گاهی با شخصیتهایی روبهرو میشویم که در راهِ سعادت وطن خود هیچگونه کوتاهی نکردهاند. عجیب آن است که در این میان عدهای تا ابد جواناند. هر کسی در هر زمانی به سراغشان برود و بخواندشان همچنان به آنها چون جوانی نگاه میکند که دفترچۀ عمرش خیلی زود به پایان رسیده است. نامهایی چون تقی رفعت، جهانگیر خان صوراسرافیل، سعید سلماسی و… از این دستهاند.
در این میان سعید سلماسی نامی است که کمتر دربارۀ او شنیدهایم. اگرچه از او مختصر چیزهایی گفتهاند و دربارۀ شجاعتش نگاشتهاند، با این حال او کمتر شناخته شده است. سعید سلماسی از جمله مجاهدانی است که در کورانِ عصرِ مشروطیت و مبارزات و مقاومتهای یازدهماهۀ مردم تبریز به تاریخ ۱۸ اسفند ۱۲۸۷ شمسی زمانی که تازه وارد ۲۱ سالگی خود شده بود در شهرستان خوی بهدست نیروهای دولتی مخالف مشروطه کشته میشود. احمد کسروی که خود در آنزمان در تبریز زندگی میکرده است، دربارۀ چگونگی مرگ او میگوید: «شب چهارشنبه سه ساعت پیش از بامداد مجاهدان از ترک و ایرانی به چند دسته تقسیم شده به فرماندهی خلیلبیک همراه ابراهیم آقا و میرزا سعید، از سعدآباد بتکان آمده از رود قوتور گذشته خود را به کنار دیه حاشرود رسانیدند. و هنوز آفتاب ندمیده بود که با دشمنان به جنگ پرداختند. مجاهدان سهش بسیاری از خود نشان میدادند. هم جنگ میکردند و هم پیاپی آواز به “زنده باد ستارخان سردار ملی” بلند میداشتند، خلیلبیک زود زود میگفت: “آرقاداشلار قورقمایون، ورون، یاشاسون مشروطه”[۱]، شادروران سعید از بس خونش جوش میزد آرامش نتوانسته، گاهی آواز به “یاشاسون حریت”[۲] بلند میکرد. گاهی با مجاهدان به سخن پرداخته میگفت “برادران بزنید، نترسید، خونبهای ما پایداری مشروطه است… نام نیک ما را در تاریخها خواهند نوشت.” گاهی روی سخن را به دشمنان گردانیده میگفت: “ای بیغیرتان کجا میگریزید؟! مگر میپندارید با گریختن از شما دست خواهیم داشت؟!”.» و سپس با استناد به روزنامۀ مکافات اضافه میکند: «امروز یکی از سران کرد کشته شده چهار تن دیگر دستگیر افتاد. از مجاهدان دلیری بسیار دیده شد. در کنار رود قوتور آنقدر از دشمن کشته و زخمدار افتاده بود که از جریان خون آنها آب تغییر داشت. راستی آنکه صد تن کما بیش از آنان کشته شده بود. از اینسو شادروان میرزا سعید با شش تن دیگر از مجاهدان کشته گردیدند. شادروان سعید به آرزوی خود رسیده خونش را در راه آزادی به خاک ریخت.»
اما چهرهای که از سلماسی به یادگار مانده است، بیشتر چهرۀ دلاوری است که مضایقهای از بذل جان و مال خود در راه آرمانهای وطندوستانهاش نداشته است. مجاهدی که در نهایت در این راه نیز جان میدهد. اما او چهرۀ دیگری نیز دارد که خبر از عشق و علاقۀ بسیارش به شعر و ادبیات میدهد. سعید سلماسی اگرچه بهعنوان یک شاعر آثاری عرضه نکرده است یا به احتمال زیاد از او باقی نمانده است که بتوان او را شاعری مؤثر بر شاعران پس از خود دانست، زیرا که به قدر کافی از او آثاری نه در حوزۀ نقد و نظریه داریم و نه آن دسته از آثار او که به زبان فارسی و ترکی به دستِ ما رسیده است چندان متقاعدکننده است که بتوان چنین داعیهای داشت، اما دستِکم میتوان اذعان کرد که سلماسی به سبب موقعیت جغرافیایی محل زندگی خود در شهر مرزی سلماس و به مدد ارتباطاتی که با کشورهای هممرز با ایران در آنزمان وجود داشته است و همچنین به علت موقعیت شغلی خود که تجارت و بازرگانی میبود از وقوع تحولاتی در حوزۀ ادبیات و علیالخصوص شعر با خبر بوده است و دستِکم در این زمینه تلاشهایی کرده است.
قطعات و شعرهایی که از سلماسی به زبان ترکی و فارسی اخیراً در کتابی با نام شاعری مجاهد و مجاهدی شاعر اثر رضا همراز منتشر شده است، گواه این تأثیر است. در تنها شعر بدون عنوانی که به زبان فارسی نوشته شده و در صفحۀ ۱۸ کتاب آورده شده است به لحاظ وزنی ما شاهد هیچگونه نوآوری تازهای نیستیم اما استفادۀ قافیه بهصورت متوالی در سه مصراع و یا جابهجایی آن در بند سوم شعر نشان میدهد که شاعر تلاش میکند نوآور باشد. زبان شعر بسیار ساده است و به لحاظ محتوایی نیز انگار با قطعهای طرف هستیم که سرایندۀ آن در حال گفتوگو با خود و موردِ خطاب قرار دادن و پرسش از خویش است:
مترس از چه هراسانی؟ اضطراب زِ چیست؟
منال آتش آهت بسوخت قلبِ مرا
فغان و آه کشیدن… برای خاطر کیست؟
زِ تار و ماری گیسویت ای جهان پیرا
در بند دوم صدایی به او یادآوری میکند که در این سن و سال و آغاز دورۀ جوانی شایسته است که شادتر باشد، او بهجای آنکه گریه و فریادِ جانخراش سر بدهد مستحقِّ شادی بیشتر است:
نماند صبر و قرارم، دمی بگیر آرام
نظر به طرف چمن کن ببین چه سان مخمور
بنفشههای، ریاحین غریق وجد و غرام
درین بهارِ جوانی سزای تُست سرور
نه گریه کردن و فریاد جانخراش زدن
«مگر تو نیستی واقف بجد امجد من»
و یا که بیخبری از مالِ حبِّ وطن
بند سوم اثر اما تلاشی است برای روشن کردن علت آن اضطرابها و نگرانیها. تلاشی که نشاندهندۀ ترکیبِ دو نگاهِ مهمی است که جامعۀ ایرانی در آن زمان بسیار به آن باورمند بود. دو نگاه اسلامگرایانه و ملیگرایانه محتوای بسیاری از شعرهای عصر مشروطه را به خود اختصاص داده است. در شعر سلماسی هر دو نگاه به شکلی تلفیقی، خام و شعارگونه که نشان از باور قلبی شاعری جوان دارد مطرح شدهاند:
من از نژاد نجیب اصیلِ اسلامم
من از از زمینِ گُهربار پاک ایرانم
به هر بلای جهالت نشان گهست تنِ من.
این شعرِ بدون نام که در سه بند نوشته شده و به یادگار از سلماسی باقی مانده است به نقل از رضا همراز از مجلۀ فیوضات انتخاب شده است. تاریخ انتشار اثر قطعاً قبل از اسفند ۱۲۸۷ است. احتمالاً در سال ۱۲۸۵ یا ۱۲۸۶ شمسی یعنی در زمانی که سلماسی ۱۹ یا ۲۰ سال داشته سروده شده است.[۳]
در آن دسته از آثار سعید سلماسی که به زبان ترکی نوشته شدهاند نیز دوباره با کاربرد قافیه به صورت تازهای روبهرو هستیم. گاهی سه مصراع پشت سر یکدیگر همقافیهاند و گاهی نیز با مصراعهایی روبهرو هستیم که با هیچ مصراعی همقافیه نیستند. از این جمله میتوان به شعرهای «امتحان ادبی» و «خیال منفور» اشاره کرد.
از نظر نگارنده تمام اینها نشان از تمایل شاعر به عدول از قراردادهای پیشین دارد. مؤلف کتاب، رضا همراز نیز دربارۀ شعرها نوشته است: «چنانکه مشاهده میگردد تنوع قوافی، ترتیب مصراعها و زبان شعر، اشعار فوق را از دیگر اشعار آن دوره متمایز میکند و بدیع بودنِ آن را به کرسی مینشاند. جالب است که این اشعار در سال ۱۳۲۵ هجری قمری (۱۲۸۵ یا ۱۲۸۶ شمسی) و چه بسا قبل از آن سروده شدهاند.»
شاید ادعاهای مطرحشده دربارۀ سعید سلماسی از نظر عدهای تصادف یا زیادهروی تلقی شود. اما به سبب نوع زندگی سلماسی و شغل اجدادیاش او دائماً در حال مسافرت به روسیه و باکو بوده است و قطعاً با تحولات خارج از ایران علیالخصوص روسیه و عثمانی آشنایی داشته است. علاقۀ او به امور فرهنگی بهقدری بوده است که پس از بازگشت از باکو و روسیه به ایران اقدام به تأسیس نخستین چاپخانۀ سربی در آذربایجان و همچنین راهاندازی مدرسهای به نام سعیدیه در سلماس میکند. در کنارِ تمام اینها او فرزندِ زمانِ خود بوده است و با عضویت در انجمنی چهارده نفره در سلماس به مشروطهطلبان شهر خود میپیوندد.
اما سند دیگری که نگارنده را متقاعد میکند به اینکه او نه از سر تصادف بلکه آگاهانه در فکر طریقتی تازه در شعرنویسی بوده است، نامهای است که در نوامبر ۱۹۰۷ (آبان ۱۲۸۶ شمسی) در روزنامۀ مجاهد منتشر شده است. دو بند پایانی این نامه را به زبان ترکی بههمراهِ ترجمۀ فارسی در اینجا میآورم:
متن تُرکی:
منم مسلکم ادبیات فارسی کمترانه بر خدمت و عصر حاضرک طرز جدیدینی ارائه ائتمک و بو وسیله ایله بقدر امکان بر چوق سیاسی و اجتماعی و ملی و اقتصادی سببلره گوره بر انقلاب جدید ظهور گتورمک ایچون لزوماً وجوبا چالشوب وطنمزون آتیه سنه قائل[۴] و لایق و خبردار آداملر حاضر لاماغه صرف مقدرت ایلیه جغم.
بز آذربایجانلیلره واجب درکه دوائر دولت و مجالس ملتده قبول و مستخدم اولماغیچون فارسیجه یاخشی تعلیم گوراخ، زیرا بزم رسمی دیلمز فارسدور؛ و در ثانی برده آذربایجان لساننی کویچک کویچک فایدهلی حکایات کتابلاری واسطه سیله ایتمک و بر حسن ملی و محبت وطنی اویاندرمق منم مسلکمده آخر مجی سیدر. دوشندیکم ترقی ایران. افتخارم ایرانلیک مقدس طانیدیغیم وطن دیر.
ترجمۀ فارسی[۵]:
روش من بهعنوان کمترین خدمت به زبان فارسی و ارائۀ اصول جدید در عصر حاضر تلاشی است به قدر امکان تا بدین طریق بر مبنای عوامل متعدد سیاسی، اجتماعی، ملی و اقتصادی اسباب انقلاب جدیدی را به ظهور برسانم. و در این راه تلاش لازم و واجب باید انجام گیرد تا برای آیندۀ وطنمان افرادی قابل و لایق و آگاه تربیت شود.
برای ما آذربایجانیها واجب است جهت استخدام در دوائر دولتی و مجلسهای ملی فارسی را خوب آموزش ببینیم، زیرا زبان رسمی ما فارسی است. در ثانی زبان آذربایجانی را هم باید با کتابهایی از قصههای مفید و زیبا احیا نمود. و یک بیداری بر پایۀ حُسن ملی و محبت وطنی آرزوی غایی من است. اندیشۀ من ترقی ایران و افتخارم ایرانیت است و آنچه را مقدس میدانم وطن است.
با خواندن متن اصلی نامه و همچنین ترجمۀ فارسیاش آنچه که واضح بهنظر میرسد آن است که مؤلف این نامه باورمند است که ادبیات نیز به مقتضای زمانۀ خود به تغییر و دگرگونی نیاز دارد. نگارندۀ نامه خوب میداند که ادبیات خود بهتنهایی عامل نیست بلکه وابسته به بسیاری از مسائل دیگر از جمله شرایط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. از این جهت احتمالاً بتوانیم منظورِ سلماسی را از کلمۀ انقلاب، نوعی انقلاب فرهنگی و شاید ادبی (ارائۀ طرز جدید) بدانیم که در ذهن خود به ضرورت آن میاندیشیده است اما روزگار هرگز فرصت نداد تا او به پیریزی آنچه در ذهن داشته بپردازد. روزگار و تحولاتش نه تنها به سلماسی جوان بلکه سیزده سال پس از انتشار این نامه به تقی رفعت نیز به اندازۀ کافی فرصت نداد که رؤیای متجددانۀ خود را جامۀ عمل بپوشاند. سلماسی، تقی رفعت و همچنین یارانِ رفعت که اغلب آثارشان در مجلۀ آزادیستان و روزنامۀ تجدد منتشر میشد، در حقیقت پایهگذارانی بودهاند که میوۀ تلاششان سالها بعد در کوششهای جسورانۀ نیما یوشیج در حوزۀ نقد، نظریه و تجربهگراییهای متعدد شاعرانه به ثمر مینشیند.
اما موضوع مهم دیگری که به واسطۀ تاریخ انتشار این نامه میتوان بر آن انگشت نهاد آن است که اگرچه برخی از محققان ابوالقاسم لاهوتی یا جعفر خامنهای را بهعنوانِ نخستین شاعری که اقدام به سرودن شعر نو کرده است، معرفی نمودهاند، پرسشی که در اینجا میتوان آن را مطرح کرد و ما بررسی دقیقتر پاسخ آن را به آینده میسپاریم این است که آیا با پذیرفتن ادعای نویسنده و پژوهشگر آذربایجانی، رضا همراز باید سلماسی را نخستین نگارندۀ شعر نو بدانیم یا همچنان لاهوتی و یا جعفر خامنهای را؟ اصولاً مبنای ما برای تشخیص نخستین شعر نوِ سرودهشده در تاریخ ادبیات ایران چه چیزی باید باشد؟
لازم به ذکر است که محمدشمس لنگرودی در جلد اول کتاب تاریخ تحلیلی شعر نو در شعری از ابوالقاسم لاهوتی به نام «وفای به عهد» او را به عنوان نخستین سرایندۀ شعر نو در ایران معرفی میکند. از طرفی یحیی آرینپور نیز در جلد دوم کتاب از صبا تا نیما دربارۀ جعفر خامنهای میگوید: «خیلی پیش از این گفتوگوها، یکی از جوانان روشنفکر و آزادیخواه آذربایجان، که زبان فرانسه را پنهانی از پدر متعصب خود آموخته و به ادبیات نوین عثمانی نیز آشنایی داشت، از شکل معمول اشعار فارسی عدول کرده و قطعاتی بیامضا با قافیهبندی جدید و بیسابقه و مضامین نسبتاً تازه انتشار میداد.»
آقای همراز نیز در کتابشان موضوع را اینگونه مطرح کردهاند: «به گواهی و شهادت اشعار و اسنادِ موجود و بازمانده از دورۀ مشروطه و پس از آن، که برای اولبار توسط این قلم مطرح گشته نخستین منادی مکتب تجدد سعید سلماسی بود.» همچنین ایشان در کتاب دیگری که با عنوان اشعار و آثار میرزا جعفر خامنهای منتشر کردهاند بر این باورند که «اگر سعید سلماسی را بهعنوان اولین سرایندۀ شعر نو بشناسیم، به تحقیق میرزا جعفر خامنهای دومین شخصی هستند که پیگیر موضوع گردیده و با سرودن اشعار به طرزهای نوین در مطبوعات عصر مشروطیت صدای حقطلبانۀ مردم آذربایجان را تا دورها میرساند!»
البته برای نگارنده روشن نیست که ذکر نشدن نام سعید سلماسی در بسیاری از منابع تحقیقی و ادبی که در طی سالهای اخیر نوشته شده است، از روی سهلانگاری و عمدی بوده است یا عدم دسترسی محققان به منابع دستِ اول باعث آن شده است! حتی ممکن است برخی محققان همین تک شعر سعید سلماسی به زبان فارسی را دیده باشند و به سبب آنکه شعر خام و ضعیفی است و از طرفی هیچگونه آثاری در حوزۀ نقد و نظریهپردازی از سلماسی موجود نیست، این اثر را تصادفی و ناگهانی تلقی کردهاند و در نظر نگرفتهاند. به هر حال امروز پس از ۱۱۳ سال، کتابی از سلماسی منتشر شده است که ما را وادار میکند بیشتر به قضاوت دربارۀ سلماسی با توجه به زمانهاش بیندیشیم. روشن نیست که آیا شعرهای دیگری نیز به زبان فارسی یا ترکی از او وجود دارد یا خیر. طبق مکاتبات نگارنده با رضا همراز ایشان هر آنچه در طی سالها تحقیق و پژوهش دربارۀ این شاعر و مجاهد آزاده یافتهاند در کتاب درج کردهاند.
در پایان لازم است به یاد داشته باشیم زندگی و زمانۀ برخی شاعران در سالهای نخست پس از انقلاب مشروطه چنان به تار و پود انقلاب پیچیده است که گویا تجزیه و جدا نمودن دو عنصر شاعری و مجاهدت در راه وطن از زندگی آنها غیر ممکن است. جوانمرگی وجهِ مشترک بسیاری از آنهاست و از طرفی خوانش بهتر و دقیقترِ آنها زمانی میتواند به بهترین شکل ممکن رخ بدهد که با آگاهی از وضعیت زمانۀ آنها و بسیاری از عقایدشان دست به قضاوت دربارهشان بزنیم.
محمد علی حسنلو
۵ مرداد ۱۳۹۹
[۱] . برادران نترسید، بزنید، زندهباد مشروطه.
[۲] . زندهباد آزادی.
[۳] . متأسفانه تاریخ دقیق انتشار مجلۀ فیوضات در کتاب ذکر نشده است و بهطور کلی نحوۀ ارجاعدهی مؤلف کتاب از نظر نگارنده چندان علمی نیست. در مکاتبهای شخصی که با ایشان داشتم به بنده گفتند که در ارائۀ منابع، عمداً تاریخ دقیق بعضی چیزها را ذکر نکردهاند، چراکه متأسفانه برخی از محققان عادت بدی دارند و بدون آنکه به کتاب ایشان ارجاع دهند، صرفاً به منابع اصلی ارجاع میدهند بدون آنکه منابع اصلی را خوانده باشند.
[۴] . در متن کتاب قائل آمده اما به نظر میرسد باید قابل باشد که منظور تربیت انسانهای قابل و لایق است.
[۵] . با تشکر از شاعر آذربایجانی احد زمانی (آنیر قوجام) که زحمت ترجمۀ دقیق نامۀ سلماسی را برای بنده کشیدند.
- سعید سلماسی
- سعید سلماسی
- سعید سلماسی
- سعید سلماسی
- سنگ مزار سعید سلماسی
- سعید سلماسی
ادبیات اقلیت / ۹ اسفند ۱۳۹۹
