سه شعر از حسن فرخی
ادبیات اقلیت ـ سه شعر از حسن فرخی:
.
۱
شعری به دست من رسیده است
همراه عکسی از دخترم کنار یک شیر سنگی.
قصهای به دست من رسیده است
همراه عکسی از زنم کنار یک خانۀ قدیمی
که روشنایی ماه را کمرنگ میکند.
.
کلمات هیچ نقصی ندارند،
عکسها هیچ نقصی ندارند.
.
چشمانم را باز میکنم و میبندم
صدایی میشنوم:
کبریتی بگیرانید در دل این شب.
.
بفهمی نفهمی دلتنگ شدهام
سابق براین صدای یک پرنده و عطر و بوی یک گل
خانهام را روشن میکرد
حالا حتمن باید
به عکس زنم نگاه کنم دراین چهاردیواری
و به عکس دخترم در این بند
.
۲
رفتنیام به هرکجا تا کجا
و دیوانه را تا بیدردی در بر میگیرم در پرانتز.
.
از تبریز تا نیریز هزار و یک شب فاصله است
و از ریشه تا میوه،
به آنچه در بالاست و قرار است توی دست من بیفتد.
از پشت تنش تا زلال چشمها
زیباترین اتفاق طعم انتظار است.
ــ هر کجا را به تو میدهم با من باش.
دستم را به تو میدهم.
.
از شریف جان تا کهریزک یک فصل فاصله است.
از ری تا یمن همه چیز عادی است به جز ای کاش.
به جمعه روز به تبارتان رگ میزنم
به سه شنبه روز با تبار نیاکانم دم میزنم.
در قلعهای عبوس
رقاصهای رازهایش را به پای دیو میریزد.
ــ غافلگیر نشدم.
تا آب از آب تکان نخورده است
خوابهای مخدوشم را در خیابان بالا میآورم.
.
بکوب بکوب دارم میاندیشم به طبیعت زن
و چشم میدوزم به چشم…
بعید نیست دوستت داشته باشم.
.
۳
به موهایت خواب میریزم
من دستهای تو را وقتی که نیستی
من لبهای تو را وقتی که نیستی
من گلوی تو را وقتی که نیستی
ــ میگیرم میبوسم میبویم.
به جهان گفتم.
.
میخوانمات
آهو، در عبور از خوابهای من
به چشمهای تو میرسد.
ــ میآویزم به دیدۀ برگشته
از تهی این دنیا.
.
از مجموعۀ دنیا با احتیاط کامل پوست می اندازد، حسن فرخی ،انتشارات مهر و دل، تهران،خرداد ۱۳۹۹
ادبیات اقلیت / ۲۴ آذر ۱۳۹۹