ادبیات اقلیت ـ شعری از لیلا درخش:
بی نماز به خاک بسپاریدم
باید بریزم به خاک سرازیر
لب به لب
لبریز از زیستن
من آن نطفۀ سرخ شرابم
بنوشم خاک!
ای من در تو روشنتر از آب
ای زندهتر از آیینه و چراغ
ای آشکارِ جاری در من
ای خاک!
من طعم آخرین بوسۀ قبل از اعدامم
شاید آخرین حرفِ نگفتهام
یا گناه رازآلودِ شیرینی، شبیه وسوسۀ حوا
من کی؟
و
کجا؟
زاده شدم از تو
که اینچنین بوی گذشته میدهم؟
ای خدایان خاموش همۀ ادیان
من کافرم به ایمان خویش
اگر زندهاید هنوز
مهمانم کنید
به مرگ با عطر یاس
من حق دارم گَردِ افشان ِگُلی خوشبو باشم که سگی به بازی از شاخه میچیندم به خنده
من مرگ را به خنده میخواهم
آخ ای پیامبران راستکردار جهان دروغ
بگذارید
برزخ من دیدن هیجان شاد بازی کودکان باشد
و دوزخم حبس شدن در شکم سگی شاد
من این شکل باشیدن را دوستتر دارم به احترام
بهشتم آن زمان
تماشای گامهای عابران
و زیستنم بر بالِ شادِ باد
رفتن به سوی نور
به سوی مهر است
از من بگذرید
من کافرم به ایمان خویش
من مرگ را با زیستن مردهام بارها
برزخ را به رنجِ جان چشیدهام
دوزخ را با سر معلق بریدۀ زنی در دستان قاتلی آزاد
زندگی کردهام
آی پیامبران راستی
من زندگی را بارها مردهام
بگذارید مرگ را جهانی زندگی کنم.
ادبیات اقلیت / ۱۱ خرداد ۱۴۰۱
آخرین دیدگاه ها