موردِستان / شعری از احسان نعمت اللهی
ادبیات اقلیت ـ شعری از احسان نعمت اللهی:
موردِستان
چندی آینهها را خسوف گرفته بود،
دستان برفیات جلایشان داد
و من که تاب نیاوردم شفیره ماندن را
به آغوشت کوچیدم،
سیلابهای پنهانی / رگبارهای درونی
خوشه خیز – تَر کرده
مدارِ تجلّی و اعتدالِ زخمهایم را
در کالبد این آشوبِ تازه،
شهادت میدهم
به ظهور کرشمهها
و حلول عیسی
در موسمِ انتقامِ لالههای پابرهنه
از تیغهٔ سنگها،
که از دهان نمیافتی
تندیسی میشوی از بوسه
و در چشمهٔ بی وزنی اکنون
تعمید به لهجهٔ آذرخشها
و نواختنیتر از ناودانها،
مینوشمت از سرکشیدن / سرخِ من
که از نامرئیِ چشمهایت
انتهای تمام قافلهها پیداست
و توبره کشیدنام
از نخستین ثانیهها،
از غبارِ تزئینیِ همین شومینه
دست در گردنِ سلالههایم
جیوه از پوستم برکشیدند یکجا
به حلقوم این تخت ریختند
که از حضیضِ دَهُمِ موردِستان
جهانم را جرقه میزد،
دیوار به دیوارِ خدایان
هوش – تکانیِ این شبهایم
عالمی دارد،
چشمت را دور نبینم
که آفتاب از تن میگیرم
و رو به عرشهٔ خیزاب
دلشوره هایم را
ناخن میکشم …
ادبیات اقلیت / ۲۳ بهمن ۱۳۹۶