نمودارِ تلاش برای ورزیدگی / نگاهی به شماره ناشناس آرش آذرپناه
احمد ابوالفتحی: شمارهی ناشناس نمودارِ حرکتِ آرشِ آذرپناه از تجربهورزیهای بهنسبت بدیع در سبکهای جاافتادهی داستانِ کوتاه به سوی یافتنِ شیوهای خودویژه در داستاننویسی را نمایان میسازد. در اولین داستانهای مجموعه با نویسندهای در آستانهی «ورزیدگی» مواجه میشویم و از جایی به بعد نمودهای ورزیدگی و خروج از زیرِ سایهی بزرگان را میتوان در اثر مشاهده کرد. این تلاش برای ورزیده شدن را در آثارِ پیشینِ آذرپناه هم میشود مشاهده کرد. از تجربهگراییِ فرمی در «کسی به گلدانها آب نمیدهد» تا زبانورزیِ متاثر از ابراهیمِ گلستان در «جرمِ زمانهساز» (رمانی که همزمان با داستانهای متقدمِ شمارهی ناشناس و پیش از بروزِ خودویژگیهای سبکیِ آذرپناه نوشته شده و پس از آن منتشر شده است).
اگر در داستانهای ابتداییِ (و به احتمالِ زیاد متقدم از نظرِ زمانِ نوشته شدن)ِ شمارهی ناشناس (جز داستانِ اول، به هیچ باختن) با تنوعِ سبکی و نیز تاثیرپذیری از (و البته برقراریِ گفتوگوی سبکی با) نویسندگانِ صاحبسبکِ ایرانی و خارجی چون گلشیری، گلستان، مندنیپور و همینگوی مواجه هستیم؛ در داستانهای نیمهی دومِ کتاب (جز داستانِ آخرِ مجموعه، نقطهی تاریکِ آدمها که داستانِ بدی است و جایش در این مجموعه نیست) با داستانهایی مواجه میشویم که ویژگیهای سبکیِ مشترکی دارند و البته گردآمدنِ این ویژگیها در کنارِ هم علاوه بر آن که برای آذرپناه دستاورد محسوب میشود، میتواند پیشنهادهایی به جریانِ داستاننویسیِ ایران ارائه بدهد. به زبانِ دیگر، اگر در «به هیچ باختن» که بهنظر میرسد از داستانهای اولیهی دورهی دومِ داستاننویسیِ آذرپناه محسوب میشود و از آنجا که نحوهی چینشِ داستانها در مجموعه بر مبنای تقدم و تاخرِ زمانی نوشتن نیست در ابتدای مجموعه قراره گرفته، آذرپناهی را مشاهده میکنیم که در حالِ تلاش برای یافتنِ شیوهی داستاننویسیِ خودویژهاش است و در داستانِ «خوفخانه» آذرپناه را در حالِ گفتوگو با شگردهای داستانیِ گلشیری مییابیم و در داستانِ سوم «سفر کویری» (که داستانی دوپاره و سست است) شیوهی پردازشِ رواییِ همینگوی (تا نیمهی داستان) و شیوههای زبانورزیِ گلستان (در جایجای داستان) خود را نمودار میسازند و در داستانِ چهارم، «شاعرانهی شیرها» نوعِ روایتپردازی و زبانورزیِ مندنیپور بیش از هر چیز خود را مینمایاند و پس از آنکه در داستانِ ششم، «شبِ سردِ سردارِ جنگل» بازیِ رواییِ زیبایی که همسطح و همکیفیت با داستانهای خوبِ سالهای اخیر است و البته چیزِ چندانی بیش از آنها ندارد را میخوانیم؛ در داستانهایی نظیرِ «شمارهی ناشناس»، «فراموشیِ فردا»، «قدمزدن در تمامِ شهرهای جهان» و «گمشده در گرما» آذرپناهی را مشاهده میکنیم که حرفهای تازهای برای گفتن دارد. توجه به روندِ نوشتاریِ آرشِ آذرپناه ما را با نویسندهای مواجه میسازد که همواره در پیِ ارائهی آثاری آلترناتیو بوده است و البته این دغدغه را هم داشته که از میراثِ داستاننویسیِ فارسی گسسته نشود و حالا در چند داستان از مجموعهی شمارهی ناشناس توانسته در عینِ حفظِ توجه به میراث، از سایهی آن بیرون بیاید و آلترناتیوی ارائه بدهد که بسیار به کارِ این روزهای داستانِ فارسی میآید. در مجالِ اندکِ باقیمانده، تبیینِ ویژگیهای سبکیِ داستانهای تازهترِ آذرپناه چندان ساده نیست ولی میتوان اشارههایی به برجستهترینِ این ویژگیها داشت و البته پیشنهادِ اساسیِ آذرپناه برای داستانِ امروز را هم مورد توجه قرار داد.
توجه به هارمونیِ زبانیِ داستان، پنهان کردنِ مسئلهی اصلیِ روایت با این ابزار که شخصیتِ اصلیِ روایت در ابهام یا تردید دربارهی ماجرا به سر میبرد و سپردنِ وظیفهی کشفِ مسئلهی اصلی به مخاطب و نیز ارائهی روایتی سرِ صبر و ماکسیمالیستی که از توصیفهای هدفمند ابایی ندارد و البته پنهان کردنِ گرههای اصلی در دلِ توصیفهای بهتفصیل از جملهی این ویژگیهای سبکی است. علاوه بر اینها، ویژگیِ مشترکِ داستانهایی نظیرِ گمشده در گرما، قدم زدن…، شمارهی ناشناس، فراموشیِ فردا و بههیچ باختن بیرون کشیدنِ گرههای رواییِ عمیقاً اگزیستانسیالیستی از جنجالهای اجتماعیِ روز است که در نگاه اول بهنظر میرسد به دردِ صفحاتِ روزنامه میخورند و برای یک داستانِ مدرن، «آن»ِ روایی ندارد. شاید در میراثِ داستانِ فارسی که نویسنده بهاِشراف با آن آشناست نمونههایی از اینگونه برخورد با مسائلِ اجتماعی را بشود دید. بهنمونه، در داستانی نظیرِ «انفجارِ بزرگ» از هوشنگِ گلشیری ریشههای نوعِ برخوردِ انتقادی آذرپناه نسبت به اجتماع در داستانهایی نظیرِ بههیچباختن و قدم زدن… را میشود یافت، اما میشود گفت در روندِ داستانِ فارسی و بهویژه در داستانِ کوتاه، از امکاناتی که اینگونه از روایتپردازی میتوانند فراهم سازند، غفلت شده است. داستانهای متاخرِ آذرپناه هر یک به واقعه یا حادثهای اجتماعی نظر دارند. «بههیچباختن» فردی درونگرا و علاقهمند و آشنا با فلسفه را در موقعیتی تراژیک و البته واقعی قرار میدهد: زیرِ دستوپای تماشاگرانِ فوتبالی که میخواهند استادیومِ آزادی را ترک کنند؛ پس از بازیِ ایران و ژاپن در فروردینِ سال هشتادوچهار. آذرپناه در این داستان البته هنوز ورزیدگی لازم برای بیرون کشیدنِ شیرههای اگزیستانسیالیستی از حادثهای ژورنالیستی را ندارد. این ورزیدگی در داستانِ قدمزدن… که در نوعِ پرداختنش به خبرهای رسانهای (اعتراضهای مردمِ سوریه در سالِ ۲۰۱۲) شباهتی با «بههیچ باختن» قابلِ مشاهده است، بهدلیل گره زدنِ مسئلهی روز با مسائلی نظیرِ مفهومِ وطن، مسئلهی مهاجرت، مسئلهی ارتباط و مسئلهی زبانِ مادری با عمقِ اندیشهورزانهی قابلِ توجهی مواجه میشویم. این اتفاقی است که در داستانهایی نظیرِ شمارهی ناشناس، فراموشی فردا و گمشده در گرما به گونهای دیگر رخ داده است. در اینجا مسئلهی جنجالیِ اجتماعی در سایه قرار گرفته و پنهان شده است و جای آن را گیجی و ابهامِ فردِ متاثر از آن مسئلهی جنجالی گرفته است. با خواندنِ این داستانها ناگزیر میشویم به بعضی مسائل وجودی بیندیشیم و شاید عجیب باشد اما این برای داستانِ امروزِ فارسی پیشنهادی آلترناتیو محسوب میشود.
ادبیات اقلیت / ۲۱ تیر ۱۳۹۵