کوشش برای نگفتن داستان
ادبیات اقلیت ـ متن زیر، یادداشتی از احمد آرام، داستان نویس است، که به مناسبت درگذشت محسن شریف، نویسندۀ معاصر ایرانی، در روزنامه فرهیختگان منتشر شده است:
بدونشک محسن شریف نویسندهای خاص بود که خوانندهاش را منتظر نمیگذاشت تا داستانی اتفاق بیفتد؛ و آنچه خواننده میخواند قطعهای از یک رویداد مهآلود بود؛ یا حواشیای تلخ پیرامون داستانهایی که نمیخواست نقل کند. چیزی که به خواننده میرسید توصیف ارتباط آدمها در جهانی رو به تاریکی بود، که در برشهای منقطع و پازلمانند به خواننده نزدیک میشدند و این توصیفها نیز برآمده از ذهن غریزی نویسندهای بود که نمیتوانستیم او را وصل کنیم به یک ژانر یا آیین اروپایی نوشتن. این که در این سبک و شیوه بیانی تا چه اندازه موفق بود برمیگردد به جنس ماجرایی که قرار نبود روایت خطی داشته باشد، و همین باعث سردرگمی خوانندهها میشد.
نخستین کتابش (فصلهای تکراری) یک اثر «ضد داستان» بود که به سوررئالیسم تنه میزد اما نمیتوانست یک فضای سوررئال را مستحکم نگاه دارد. فضای این داستان بلند پر از واژههایی بود که گاه خوب پیدایشان میشد و گاه هم حضوری بیثمر داشتند. اما هرچه بودند، درنهایت، فضاسازی خاص خودش را انجام میداد؛ همان فضاسازیای که ذهن شریف را به خود مشغول داشته بود. از قضا، چه خوب و چه بد، من این کتاب را دوست میداشتم؛ و خواهم گفت چرا. خوانندههای بسیاری بودند که این کتاب را تا نیمه میخواندند و آن را کنار میگذاشتند، در این میان نه محسن شریف مقصر بود و نه خواننده، چراکه در آن سالهای دور رویدادی اینچنینی در ادبیات معاصر کمیاب بود. همه به دنبال داستانهایی بودند که مو به مو و طبق وصیت مرحوم مغفور جناب ارسطو، نوشته میشدند. شریف در کتاب فصلهای تکراری نگران نقل داستان نبود. او بیشتر دغدغه چگونه نوشتن داشت.
من داستان بلند (فصلهای تکراری) را در برنامه رادیویی که داشتم نقد کردم. نقد بسیار مثبت بود و تصمیم گرفتم نویسنده را در همان برنامه محاکمه ادبی کنم که چرا بعضیها کتابش را نیمهتمام رها کرده بودند و بعضیهای دیگر مانند من، کتاب را دوست داشتند. تا آن زمان نویسنده را ندیده بودم و در تصور خودم مطمئن بودم جوانی است که چند سال است در سر شور دیگری دارد. اما وقتی با او روبهرو شدم با کمال تعجب مرد جاافتاده مسنی را دیدم که اصلا شکل این رقمنویسی نبود، ولی خودش بود با موهای سفید و صورتی پر از چین و چروک، مردی آرام، مهربان، صمیمی و بیادعا.با تردید گفتوگو را با او شروع کردم تا دریابم محسن شریف اصلی کیست. آخر، این داستان بلند را دوست داشتم و بیسبب نبود که چند بار آن را خوانده بودم و هربار بیشتر کنجکاو میشدم تا بدانم پشت این فضای خاص چه نوع نویسندهای و با چه اندیشهای پنهان است!
فصلهایی که در این کتاب، روی شانه واژهها، به تکرار مینشست، زیباییشناسی بکری داشت که اصلا ربطی به گرتهبرداری از سبک و شیوه خاصی نداشت؛ حال آنکه تب و تاب (رمان نو) هنوز در نظریههای ادبی بهعنوان یک رویکرد نوین ادبی مورد بحث و جدل بود. وقتی که از داستان بلندش حرف میزد، از مقابل چشمهای من همان تصاویری رد میشدند که در کتاب با یک نظم خاص سازماندهی شده بود. فهمیدم که او درصدد پیدا کردن راههایی است تا بتواند آن همه تصاویر مغشوش و گاه دور از دسترس را سامان بدهد.
اینکه داستان خواننده را پس میزد یک ادای فرمالیستی یا مدرن نبود که از آبشخور نظریههای ادبی گذر کرده باشد، بلکه مربوط به دغدغههای روستازادهای میشد که میخواست واگویههایش در شهر پرواز کند تا فراتر از داستان شهری روایت شوند.
ادبیات اقلیت / ۱۲ مهر ۱۳۹۵
mahmood
شاید بشه گفت سبک جدیدی بود برای روایت حالا چقدر رسید بهش آینده مشخص میکنه . انگار مطلب نصفه نیمه بود مطلب کامل نبود