گفتوگوی عدالتخواهان / یادداشتی دربارۀ نمایشنامۀ صالحان از آلبر کامو
گفتوگوی عدالتخواهان
یادداشتی دربارۀ نمایشنامۀ صالحان از آلبر کامو
نگارنده: محمدعلی حسنلو
از آلبر کامو نویسنده، فیلسوف و روزنامهنگار فرانسوی آثار متعددی با ترجمههای گوناگون به زبان فارسی ترجمه شده است. یکی از آنها نمایشنامهای است که ناشران مختلف با عناوینی چون صالحان، دادگستران، عادلها و یا راستان منتشر کردهاند. اخیراً فرصتی دست داد تا این نمایشنامه را با ترجمۀ آقای خشایار دیهیمی و عنوان صالحان بخوانم. داستان این نمایشنامه دربارۀ یک گروه سازمانیافتۀ تروریستی است که هدفشان سوءقصد به جان عموی تزار است. در مقدمۀ کتاب که در سال ۱۹۴۹ نوشته شده است، کامو صراحتاً بیان کرده است که شخصیتهای این نمایشنامه واقعاً وجود داشتهاند و تمام تلاش او صرف این شده است که واقعهای را که رخ داده است، به شکلی رئالیستی تصویر کند.
داستان نمایشنامه در سه پردۀ نخست، گفتوگوی پنج شخصیت اصلی بهنامهای دورا دوبلیوف، بوریا آننکوف، استپان فدوروف، آلکسی وُینوف و ایوان کالیایف است که هر پنج نفرشان اعضای مهمی از گروهاند که وظیفهشان زدن ضربۀ نهایی و از پا در آوردن عموی تزار با یک بمب دستساز است. زمان اجرای ترور نیز بهدقت پیشبینی شده است. آنها نخستینبار بنا به دلایلی موفق به ترور نمیشوند اما بار دوم همهچیز مطابق میلشان پیش میرود. آنچه بیشتر برای نگارنده مهم و چشمنواز است، دیالوگهایی است که میان این پنج نفر در سه پردۀ اول رد و بدل میشود. بارها و بارها کلمۀ عدالت بر زبان افراد میآید. نخستینبار که حرفی از عدالت به میان میآید، زمانی است که وُینوف میگوید: «فهمیدم حرف زدن از بیعدالتی کافی نیست، باید جونت رو کفِ دستت بگیری و مبارزه کنی.» و اوج آن مربوط به دیالوگهایی است که میان دو شخصیت مهم نمایشنامه که به یکدیگر علاقه دارند، رخ داده است. در این دیالوگها عشق، عدالت و اهداف سازمان از زبان این دو نقد میشود و بهگونهای مقابل یکدیگر قرار میگیرند. دورا، تنها شخصیت زنی که در نمایشنامه حضور دارد میگوید: «آدمهایی که واقعاً عدالت رو میخوان حق ندارن عاشق بشن، اونا بیچارهن، مثل من، گرفتار، سرهاشون بالا، و نگاهشون خیره فقط به یک جهت. عشق چه جایی میتونه توی این دلهای مغرور داشته باشه؟ عشق سر آدم رو میندازه پایین…» و کالیایف که در ادامه به دورا میگوید: «من نمیتونم عشقِ تو، عدالت و سازمان رو از هم جدا کنم.» اجرای عدالت مهمترین عاملی است که این افراد را گردِ هم جمع کرده است. آنها خود را متعلق به این دنیا نمیدانند. به قول خودشان جزو صالحاناند. وَ صالحان ـ طبق یک روایت عبری ـ آمدهاند که بارِ رنجِ جهان را بر دوش بکشند. جهان را از پلیدی مصون کنند و چه باک اگر در این راه جان خود را نیز از دست بدهند.
غیر از دوگانۀ عشق و عدالت که در سه پردۀ نخست برابر یکدیگر قرار میگیرند، کامو دوگانۀ آشنای دیگری را نیز در پردۀ آخر نمایشنامه روبهروی هم قرار میدهد. مرگ و زندگی که بارها و بارها در سایرِ آثارِ او و یادداشتهایش با آنها میتوان برخورد داشت. مرگ اگرچه در پردۀ پنجم راهِ رسیدن به آرامش تلقی میشود، راه رسیدن به رهایی و خلاص شدن از تمامِ تضادهایی است که انسان مجبور است در زندگی بارش را بر دوش بکشد، اما در برابر زندگی انتخابی آسان است و این زندگی است که سخت است؛ همانطور که دورا میگوید: «راه درست باید راه به زندگی ببره، به نور، به آفتاب. من دیگه تحمل این سرمای ابدی رو ندارم.»
مسئلۀ دیگری که در نمایشنامۀ صالحان در میانِ دیالوگهای شخصیتها مورد نقد و گاه تاخت و تاز قرار میگیرد، انقلاب است. خواننده از همان نخستین دیالوگها در پردۀ اول با این موضوع روبهرو میشود. در میانِ پنج شخصیت اصلی نمایشنامه استپان یا استفان که سه سال را در زندان به سر برده است و جراحتهای ناشی از شکنجه و شلاق نیز بر بدنش نقش بسته است بیش از همه خود را فدای اهداف گروه در جهت براندازی استبداد نشان میدهد. خواننده بهوضوح متوجه اختلافِ نظر اساسی اعضای گروه میشود. در نظر کالیایف انقلاب باید در جهتی باشد که به انسانها فرصتِ زندگی کردن و لذت بردن بدهد. چیزی که استبداد انسانها را از آن منع میکند. استپان ولی معتقد است: «به هر شکل و هر گونهای با زور هم که شده باید انقلاب را تحمیل کرد و بشریت را از شر نادانی خود و بردگیاش نجات داد.» موضع دورا حمایت از مردم است. مردمی که ممکن است انقلاب را نخواهند. پرسشی که او مطرح میکند این است که آیا در صورت عدم تمایل مردم به انقلاب باید آنها را کُشت و به قول کالیایف بساط یک استبداد تازه را به هر قیمتی که شده فراهم کرد؟ آیا این خود زایش استبداد دیگری نیست و بوی بیعدالتی نمیدهد؟ تمامی این دیالوگها که نگارنده مضمونِ کلی و بخشِ مختصری از آنها را در اینجا آورده است، پرده از اختلاف نظرهایی برمیدارد که میانِ اعضای گروه وجود دارد. این اختلافات اگرچه بسیار تند بر زبان میآید اما سرانجام از سوی رهبر گروه آننکوف همهچیز جمع میشود تا آنها را از رسیدن به هدف اصلیشان که برنامهریزی برای یک ترور انقلابی است، دور نکند. البته باید توجه داشت افراد انقلابی که تمام هدفشان رسیدن به آرمانشان و براندازی استبداد است نیز ممکن است در لحظاتی از زندگیشان حسرت کمبودهایی را بخورند که هیچگاه نداشتهاند. آننکوف در صحنهای از پردۀ اول خطاب به دورا که در حال صحبت کردن دربارۀ ترسهای درونی خود است میگوید: «میدونی، حسرت روزهای گذشته رو میخورم، زندگی راحت. آخ! من عاشق خوردن و نوشیدنم. عاشق اون شبهایی که تمومی ندارن.» کامو اینچنین به ما نشان میدهد که چگونه اعضای یک گروه تروریستی نیز خود میتوانند در این جهان قربانی باشند و در حسرت لذتهای عادی زندگی بسوزند.
یکی دیگر از مسائلی که رد پای آن را میتوان هم در یادداشتهای کامو و هم سایر آثارش دید، مسئلۀ معصومیت از دست رفتۀ بشر است. در دفتر پنجم مجموعه یادداشتها در صفحۀ ۳۱۱ آمده است: «غایت جنبش پوچی، طغیان، و غیره، و در نتیجه غایت جهان معاصر، شفقت در معنای اصلیاش؛ یعنی، نهایتاً عشق و شعر. اما این نیازمند معصومیتی است که من دیگر از دست دادهام. آنچه میتوانم انجام دهم بازشناختن راهی است به سوی آن و منتظر نشستن امیدوارانه که عصر معصومان فرا برسد. و دستکم، پیش از مردن، این عصر را ببینم.» مضمون کلی همین یادداشت را میتوان درشیوۀ زندگی یکی از شخصیتهای نمایشنامه به نام کالیایف که دست بر قضا شاعر نیز هست، مشاهده کرد. کالیایف دارای شخصیتی است که عشق، شعر و آرمانهای انقلابی را در خود جای داده است و سرانجام نیز طنابِ چوبۀ اعدام گردنِ او را لمس میکند. در جایی از پردۀ دوم نمایشنامه که استپان و کالیایف در حال صحبت دربارۀ مردم فرودستِ جامعه و ستمهاییاند که به آنها شده است، استپان دربارۀ آنها میگوید: «وقتی کسی نونشون رو دزدیده، جز به امید عدالت دیگه با چی زندگی میکنن؟» و کالیایف در جواب میگوید: «عدالت به اضافۀ معصومیت.» این همان مسئلهای است که کامو در یادداشت ذکرشده نیز به آن اشاره کرده است. از نگاه کامو انجام دادن هر کاری و اعتقاد به آن، بدون برخورداری از معصومیت کامل نیست. چه نویسندهای صاحب جایزۀ نوبل باشی و چه یک انقلابی عدالتخواه. آرزوی قلبی او فرا رسیدن عصر معصومان است.
بهطور کلی نمایشنامۀ پنج پردهای صالحان نزاع درونی افرادی انقلابی با مفاهیمی چون عشق، نفرت، مرگ و زندگی و… را به تصویر میکشد. مرزِ میان آنچه میتواند اخلاقی باشد و آنچه غیر اخلاقی، در هر فرد با توجه به بینشِ او به تصویر کشیده میشود.
محمدعلی حسنلو / شهریور ۱۴۰۰
منابع:
۱. صالحان، آلبر کامو، ترجمۀ خشایار دیهیمی، نشر ماهی، چاپ پنجم، بهار
۲. یادداشتهای، آلبر کامو، ترجمۀ خشایار دیهیمی و شهلا خسرو شاهی، نشر ماهی، چاپ ششم، پاییز
ادبیات اقلیت / ۲۸ شهریور ۱۴۰۰