یادداشتی دربارۀ رمان “ایشان” اثر احمد ابوالفتحی / رامین سلیمانی
ادبیات اقلیت ـ یادداشتی از رامین سلیمانی دربارۀ رمان ایشان اثر احمد ابوالفتحی:
«آنچه ما را از دیگران برآشفته میکند، راهنمایی است که میتوانیم با کمک آن، خودمان را درک کنیم.»
کارل گوستاو یونگ
قصههایی که در روزگار کودکی میشنویم بهیادماندنیترین آنها هستند. ما قصههای کودکی را باور میکنیم و تا وقتی زنده هستیم باور خواهیم داشت. قصههایی که در کودکی شنیدهایم آخرین دادههایی هستند که از خاطر ما پاک میشوند. قصههای عامیانه از مکانی نامعلوم در زمان گذشته آغاز شدهاند، بهواسطگی راویان شفاهی، شهربهشهر و کشوربهکشور چرخیده و از جغرافیا و باورهای مختلف بومی تأثیر گرفتهاند. قصهها شاید آنقدر چرخیده باشند تا مبدأ خود را گم کرده باشند اما سینهبهسینه نقل شدهاند و هر بار تراش خورده و جذابتر شده و تا امروز زنده ماندهاند تا تبدیل به پُرکششترین روایتهایی شوند که شنیدهایم. قصههایی که شاید به اندازۀ یک عمر ذهن مخاطب را درگیر خود کند.
آغاز
سینا، قهرمان رمان ایشان مخاطب قصههای سنگین بانوست. قصههایی که پا فراتر از «یکی بود یکی نبود»های کودکانه گذاشتهاند، قصههایی بومی و اسطورهای که طی سالیان طولانی غنی شده و اکنون در نهایت باورپذیری و کشش قرار دارند، قصههایی از «دیو» و «مردآزما» و «ایشان». سینا متأثر از قصههای سنگین بانو زندگی کرده اما در گذر از آنها عاجز مانده است. مرگ سنگین بانو محرک سینا برای حرکت است، آغاز حرکت برای گذر از یک دوران طولانی برای افشا کردن تمام پنهانها. پنهانهایی که نیاز است آشکار شوند.
دلیلِ نوشتنِ من نه زنده نگه داشتنِ نامِ سنگینبانوست و نه قولی که بیست سال پیش به مظاهر داده بودم. دلیلش این هم نیست که در تهوتوی مخیّلهام خودم را رقیبِ همینگوی و بهرام صادقی فرض میکنم. درست است که دوست ندارم دچار پیچاب هراسی شوم، اما حتی به این دلیل هم نیست که این چیزها را مینویسم. دلیلش این است: حالا که سنگینبانو مرده است، ما بهرهمندها میتوانیم با خیالِ راحت بیقصه شویم. او مخزنِ قصهها بود و حالا بهرهمندها خانوادهای هستند که قصۀ تازهای بهوجود نخواهند آورد. ماجراهای پدربزرگم و ایشان و ماجرای باغ کوهانی و ربطِ آن به گوشۀ هفت آسیابه، تنها قصههایی هستند که سنگینبانو ناتمام گذاشت. دلم میخواهد تمامشان کنم. دلم میخواهد گفته شویم.
جستوجو در گذشته
سینا بهرهمند، نوۀ حکیم حافظِ بهرهمند؛ آنگونه که خودش را معرفی میکند، خیال حکیم شدن دارد. رؤیای پا جای پدربزرگ حکیم خود گذاشتن. قهرمان در جستوجوی سرِّ بهرهمند شدن است. بهرهمندی از نیروهای ایشان.
دربارۀ بهرهمند شدنِ حکیم فقط این را میدانستم که با یک موجودِ عجیبِ اسمش را نبر که از بچههای مدرسه شنیده بودم مردآزما نام دارد کشتی گرفته و شکستش داده و بعد از آن توانسته از نیروهای آن موجود بهره ببرد. چهوقت و چهطور؟ سنگینبانو نمیگفت. هرچه اصرار میکردم نمیگفت.
سینا در پی راز حکیم شدن است، رازها را در قصههای سنگینبانو میجوید اما چیزی جز کابوس نصیبش نمیشود. میگوید از خوابهایش رهایی ندارد و شبادراریهایش را به همین ربط میدهد. شبادراریهایی که باعث شده حتی سنگینبانو بزرگ شدنش را نپذیرد. شبادراریهای سینا نماد جا ماندن از بلوغ است.
سفر قهرمان
هدف قهرمان کشف حقیقت مستور مانده میان گذشته، اسطوره، باورها و اطرافیان است. ناخودآگاهی که انبارهای از برآشفتگیهای قهرمان است اما مکاشفۀ قهرمان تنها از همین مسیر میگذرد. مکاشفۀ قهرمان از مسیر مرور تلاشهای بیحاصل سینا برای بهرهمند شدن در گذشته میگذرد و کشف ارتباط آن باورها با روزگار امروز. تلاشهایی که گاه فاصلۀ او را از حقیقت بیشتر میکرده است؛ تلاشهایی که با تصاویر درخشانی در رمان به خواننده نشان داده میشود.
یکی از کاغذهای کتاب را کندم و بردم به آشپزخانه. شعلۀ گاز را روشن کردم و کاغذ را روی شعله گرفتم. چیزهایی نرمنرم معلوم شد اما خبری از کلمه نبود. از پائینِ کاغذ یک خطِ کج آرامآرام معلوم شد و رفت و رسید به انتهای کاغذ. بعد دو خطِ هلالیِ افقی که نوکشان به هم چسبیده بود، وسطِ کاغذ پیدا شدند و بعد، کمی بالاتر از آن دو خط، کاغذ آتش گرفت. نه همهاش. فقط دو جای کاغذ. دو جا که میتوانستند جای چشمها باشند. از دیدنِ آن چشمهای آتشی جا خوردم و خواستم کاغذ را ول کنم که چشمم به دهان افتاد. دهان حالا یک حفرۀ خیلی عمیقِ سیاه بود. به من لبخند میزد و صدایی فشّهمانند از خودش بیرون میداد.
رمان ایشان حکایت بلوغ است. بلوغی که قرار است با جستوجو در گذشته آغاز شود. قهرمان نیاز است که حقیقتی را در گذشته کشف کند. حقیقتی که قرار است به مکاشفۀ نهایی قهرمان ختم شود. راوی راه گذر از گذشته را در نوشتن میبیند. نوشتههایی که با مرور گذشته پُلی به سوی حقیقت میسازد، مانند نویسندۀ رمان که در پی خلق اثری پُرکشش بوده است؛ رمانی که میخواهد بین قصهها و اسطورهها و حقیقت پُل بزند. رمانی افشاگرانه که نویسندهاش انبوهی از قصههای بومی سرزمین مادریاش را به کار گرفته است.
ایشان دومین رمان احمد ابوالفتحی پس از سال سی و سومین اثر داستانی او است که توسط نشر نیماژ در ۲۵۴ صفحه منتشر شده است.
ادبیات اقلیت / ۱۰ شهریور ۱۴۰۰