درباره نویسنده

مطالب مشابه

یک دیدگاه

  1. 1

    یک کتاب خوان

    من از نیرویی که محرک جناب جنانی است سخت در حیرتم.
    این همه وقت و انرژی برای نوشتن این همه چیز که به حجم یک کتاب رسیده است و شگفتا که هیچ چیز هم نمی گوید خود نشانی از حال روز ادبیات ایران است.
    قبل از اینکه درباره محتوای این سریال نوشته های جناب جنانی چیزی بگویم بد نیست به یکی دیگر از نوشته های این بزرگوار اشاره کنم که به درک ما از محرک و سطح آگاهی شان کمک می کند.
    جناب جنانی نوشته دیگری دارد که از قضا باز در مورد گلشیری است و نزدیک به سی صفحه است. محرک این نوشته ایشان ادعای کذب آقای محمد محمد علی در مصاحبه ای در شماره دوهزار و دویست و بیست و پنج روزنامه اعتماد در صفحه ی هفت است.
    آقای محمد علی در این مصاحبه می گوید رمان تهمینه اش حاصل یک شرطبندی با گلشیری بوده در جدال شان بر سر رمان بامداد خمار. گلشیری درآورده که رمانی می نویسم که دوبرابر بامداد خمار بفروشد و می رود آینه های در دار را می نویسد و ایشان هم تهمینه را.
    چرا این ادعا کذب است؟ چون آینه های در دار در سال هفتاد و یک منتشر شده است و بامداد خمار در سال هفتاد و چهار.

    جناب جنانی در این مقاله به خیال اینکه سوژه ای دیگر برای تاختن به گلشیری جسته، این ادعای کذب را جومه ی عثمان کرد و دوباره داد سخن داده که عامل سیه روزی ادبیات ما گلشیری و هم فکرانش است.
    گویا ایشان به دلیل آن محرک قدرتمند و ناشناخته شان حتی زحمت این را به خود نداده اند که نگاهی به تاریخ انتشار این کتاب ها بیاندازند.
    این مورد به خوبی نشان می دهد که شخصی را چه می شود که سی صفحه در تحلیل یک ادعای کذب می نویسد تا فقط نشان بدهد که گلشیری ریشه تمام مشکلات ادبیات روز ایران است.

    ***

    حالا برویم سراغ این نوشته های سریالی با عنوان هیجان انگیز و پلیسی کشف شخصی که ادبیات ما را به اینجا کشاند.

    این ادعا که یک شخص عامل سیه روزی ادبیات ماست آن قدر بچه گانه است که لبخند بر لب می نشاند.
    جناب جنانی مانند آن نوشته دیگرشان که بهش اشاره شد یک جمله گنگ را پایه ی این سریال کرده است. اینکه گلشیری محتوا را از فرم جدا می دانست.
    جناب جنانی به خیالش توانسته یک سوتی از گلشیری کشف کند و تمام انرژی اش را گذاشته تا ثابت کند گلشیری نه تنها نویسنده نیست که هیچ چیزی هم از داستان نویسی حالی اش نمی شود و تمام داستان ها و رمان هاش بر اساس سوء تفاهم هاش از ادبیات شکل گرفته، حتا شجاعت این را نداشته که یک بار هم به متن داستان های گلشیری نزدیک شود و این ماجرای نوشته شدن آن ها بر اساس سوء تفاهم و بیسوادی گلشیری را در آن ها نشان بدهد.

    از آنجا که عامل نوشته شدن این نوشته های سریالی ریشه یاب همین یک جمله است و خالی از هر گونه مثال و ارجاع به متن داستان های گلشیری پس به گمانم یک ارجاع به سخنان خود گلشیری برای پنبه کردن تمام این رشته ها کافی است.
    گلشیری در مستند هوشنگ گلشیری از مجوعه ریشه ها از احمد نیک آذر در این باره می گوید فرم از محتوا جدا نیست. خلاف فرموده جناب جنانی که تاکید دارد محتوا برای گلشیری مهم نبود و این دو را از هم جدا می دانست و فقط به فرم اهمیت می داد. و این زیربنای تمام این نوشته هاست و البته درک سطحی ایشان از گفته ها و نوشته ها و داستان های گلشیری. و در همین مستند گلشیری مفصل درباره محتوا و تاثیرش بر جامعه با زبانی ساده و همه فهم سخن می گوید.

    من به جناب جنانی پیشنهاد می دهم به جای صرف این همه وقت و انرژی و سخنان خیالی با متن رو به رو بشوند. به سراغ داستان های گلشیری بروند و این کج فهمی و بیسوادی و سوء تفاهمش را در متن داستان هاش با ذکر نمونه و تحلیل، البته اگر توان و سوادش را دارند، نشان بدهند. تا بسا کج فهمی مثل من موضوع را درک کند.

    این نوشته های جناب جنانی نمونه کامل و روشنی است از فضایی که نقد ما را فراگرفته است. یعنی کلی بافی و تئوری بازی و جمله های پرطمطراق و گنده گویی در مورد اثر یا آثار یک نویسنده بدون اینکه حتا برای نمونه و در حد یک جمله با خود اثر و متن رو به رو بشوند و یک مثال از متن بیاورند و یا به جای این همه خیالپردازی و روی ابرها سیر کردن پا بر زمین بگذارد و اثر را به عنوان یک کار مستقل و قائم به ذات خود بررسی بکنند. نه پای هر چه تئوری و نظریه و فلان فیلسوف و جامعه شناس و زبان شناس و منتقد و روانشناس را وسط بکشند و از هر چه بگویند جز خود اثر. که اخر سر حاصل متنی شبه فلسفی جامعه شناختی و … است که از هر چه در زمین و زمان است می گوید جز خود اثر.
    البته می دانم چنین کاری سوادش را می خواهد و کار راحتی نیست. پس در این فضای به بیراهه رفته چه بهتر از غرغره کردن گفته های این آن و از هر دری گفتن جز آن چیزی که باید گفت.

    جناب جنانی، اینکه دلیل حال بد ادبیات امروز ایران یک شخص است آنقد کودکانه است که هر که را پاش روی زمین است به خنده می اندازد. شما از جامعه و ارتباطش با ادبیات می گوید ولی گویا حتا نمی دانید در کجا دارید زندگی می کنید. نمی بینید یا چشم تان را بر واقعیت بسته اید؟ دلیل حال و روز ادبیات امروز ما سانسور و خفقانی است که هر فکر زنده و پویایی را خفه می کند. اینکه کار بلدها را دفن کرده و رانده اند و فرمان و فضا را به دست نابلدان و بیسوادها داده اند.

نظرات بسته شده است.

تمام حقوق برای وردپرس یار محفوظ است