از تهران تا کابل دوستت دارم / پوریا گل محمدی

ندیدن، نبودن نیست
هیچ وقت نبوده است که نباشی
بودهای
هستی
خواهی بود.
□
زیباییات، از مرزهای تنت گذشته است
لبخندت، فراتر از جغرافیا زیست میکند
قلبت، کشور دوستیهاست
گیسوانت، پرچم سرزمین مادری
دستانت، خطوط مرزی هستند
و تنم را در خود گرفتهاند.
تو را به دوست داشتن دعوت میکنم
هیچ جنگی نمیتواند دوست داشتن را از یاد انسان ببرد
اما با دوست داشتن
میتوان جنگ را از یاد برد.
مهربان!
من، طالب تو هستم
طالبان تو نیستم.
تفنگت را زمین بگذار
برای فتح زمین
لبخند تو کافی است.
بخند
خندهات را دوست دارم
خندهات
هر جنگجویی را خلع سلاح میکند.
از تهران تا کابل
در جنگ
در صلح
کنار تانکها دوستت دارم
کنار میدان مین دوستت دارم
کنار موشکهای عمل نکرده دوستت دارم
کنار مجسمههای بامیان دوستت دارم
کنار نعش برادرم
کنار تفنگ برادرت
شیعه باشی یا سنی
هزاره باشی یا پشتون
دوستت دارم.
نامت
همچون کبوتر صلح در دهانم لانه کرده است.
جنگ زیبا نیست
اما تو زیبایی
زیباییات
جنگ را به مسخره گرفته
هر که تو را میبیند
به خودش شلیک میکند.
یکی، تو را برای خودش میخواهد
یکی، تو را برای همه میخواهد.
یکی، تو را با نام فرزندانت صدا میزند
یک، تو را با نام خانوادگی شوهرت
اما من
تو را به نام کوچکت صدا میزنم
و اعتراف میکنم
از تهران تا کابل دوستت دارم
و صلح از همین جا آغاز میشود.
مهربان،
دوست داشتن تو
از من جنگجویی بی آزار ساخته است
که کبوتران در سنگرش آشیانه ساختهاند.
* از مجموعه شعر در دست انتشار شاعر در نشر آوای کلار.
ادبیات اقلیت / ۲۰ آبان ۱۳۹۴
