شعری از مهدی علیمرادی
ادبیات اقلیت ـ شعری از مهدی علیمرادی:
#
مرگ ماهی
آب را راکد میکند
مرگ پرنده
آسمان را بدون باد
و مرگ هر انسان
دل زمین را زیر و رو خواهد کرد.
میترسم
یک روز صبح
در آینه دو نفر را ببینم
و ندانم به کدام یک سلام بدهم
که خودم نباشم.
میترسم
از باد ظهر تابستان
و می دانم آنچه بید را
خمیدهتر میکند
جمعیتی ست که نرفته برمیگردند
نیامده میروند
و سایهها که گواهی میدهند
هیچ کس میل ماندن ندارد.
میترسم
گمشدهای باشم
که آگهی خود را
روی دیوار اتاقش میبیند
و فرار میکند
اما تنها ماندهام
مثل قطرهای آب در لیوانی
بعد از مهمانی مردگان
تنها ماندهام
و نمیدانم این تمام شدن کی تمام میشود.
میترسم
میترسم
من از اختراع آنچه که از تنهایی درم بیاورد میترسم
من از مخترع قفس
که هم تنها مانده بود و
هم نمیتوانست
کسی را کنار خودش ببیند میترسم.
میترسم از مخترع قفل
که فکر میکرد چیزی
با ارزشتر از دیگران دارد.
اما ما که هرچه قفلهایمان بیشتر شد
بیشتر از دست دادیم.
میترسم از دوربینهایی
که ما را میبینند
با اینکه می دانم برق که قطع شود
خیال میکنند کور شدهاند
و به تعداد آدمهایی که دیدهاند
خواب میبینند.
#
میترسم خون
آبی باشد
که پشت سر گلوله ریخته میشود
گلولهای بیاید
و زمین هنوز
دل زیر و رو کردن را
نداشته باشد
اما تمام شده باشم
و مثل پرندهای که در جنگل
خودش را به گم شدن زده است
خودم را
به فرار بزنم.
ادبیات اقلیت / ۲ مرداد ۱۳۹۶
محسن
چه شعر زیبایی بود و چقدر لذت بخش و ساده و زلال.
مدت ها بود که شعری این طور مرا به وجد نیاورده بود. تشکر می کنم از شاعر و سایت شما که ایشان را معرفی کردید به من. پاینده باشید…