"انزوای اجتماعی، انزوای ادبی"
اندوه و انزوا: تاریخمندی یا روانشناسیگری / آرش حیدری
ادبیات اقلیت ـ گروه ادبی «در غیاب نویسنده» واقع در کرج، کتابفروشی چیستا، هفتۀ «دوم و آخر هر ماه به دبیری احمد درخشان، جلسۀ داستانخوانی و نقد برگزار میکند. آخرین جلسۀ شهریور ۱۳۹۶ اختصاص داشت به بررسی موضوع «انزوای اجتماعی، انزوای ادبی» در این جلسه، سه تن از جامعهشناسان به بررسی موضوع پرداختند و به سؤالات حضار پاسخ دادند. آنچه میخوانید متن سخنان آرش حیدری دانشآموختۀ دکتری جامعهشناسی در این نشست است:
اندوه و انزوا: تاریخمندی یا روانشناسیگری
آرش حیدری[۱]
مسئلۀ اندوه و انزوا در ادبیات و عرفان ایرانی ـ اسلامی یکی از عمدهترین محورهای ساختارِ هستی آدمی است. اندوه و انزوا در این فضای گفتمانی امری منفی و آسیبشناختی نیست، بلکه گونهای معرفتشناسی است. به عبارت دیگر، از دریچۀ اندوه و انزواست که جهان بر عارف پدیدار میشود. این اندوه نسبتی وثیق با هستیِ در خسران آدمی دارد. هستی آدمی در این فضای گفتمانی در خسرانی عمیق است و علم به این خسران و فقدان، شرایط و امکانی معرفتشناختی پدید میآورد که عارف در دلهرۀ جدایی از امر کلی امکانهایی وسیع برای مواجهه با هستی پیدا کند. به این ترتیب، اندوه و انزوایی که در ادبیات عرفانی از آن سخن گفته میشود، نهتنها آسیب نیست که یک امکان است. عطار در تذکره الاولیا، زمانی که میخواهد مدح بوالحسن را بگوید، او را «بحر اندوه» خطاب میکند. و یا شهید بلخی در ستایش اندوه چنین میگوید: «در بسیاریِ حکمت، حزن بسیار نهفته است، و آن را که معرفت خویش میافزاید، فزونی اندوه به بار میآید»؛ و یا در عهد عتیق چنین آمده است که: «هر چیزی را زکاتی است؛ و زکات عقل، اندوه طویل است»؛ عطار از زبان فضیل عیاض در ستایش اندوه چنین میگوید: «قسمت کرد حقتعالی چیزها را برخلق، اندوه را نصیب جوانمردان نهاد، ایشان نیز قبول کردند.» نقل قولهای بسیار دیگری نیز میتوان به این فهرست افزود. آنچه پر واضح است، نسبتی است مشخص بین معرفت و اندوه و تنهایی و از دیگر سو غفلت و راحت زیستن، برای مثال مولانا در باب غفلت چنین میگوید: «عالم به غفلت قایم است، اگر غفلت نباشد، این عالم نماند…آدمی از کوچکی که نشو و نما گرفته است، بهواسطۀ غفلت بوده است، و الّا هرگز نبالیدی و بزرگ نشدی. و چه گویم از دنیایی که قوام او و ستون او غفلت است.»
این نظام معرفتی اندوه و تنهایی را اگرچه باری گران بر دوش عارف میپندارد، امکانها و افقهایی را از درون آن خلق میکند که اندوه و تنهایی بدل به خصیصههایی خاص میشوند و البته اقسامی دارند. به عبارت دیگر، هر اندوه و تنهایی را نمیتوان اندوهی متعالی دانست. تعبیر «افسردگان خام» از حافظ و یا تعبیری مشابه با آن از نگاه عینالقضات همدانی نیز گواهی بر دستهبندیها و اقسام اندوه و تنهایی در عرفاناند که در اینجا مجال پرداختن به آنها نیست. اگرچه بار این تنهایی و اندوه، چنانکه حافظ میگوید بسیار هولناک و طاقتفرساست: «سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی/ دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی»، اما وضعیتی است گریزناپذیر. به عبارت دیگر، اندوه و تنهایی و خسران در ذات هستیِ بشری جای دارند و لذا اموری فلسفی و هستیشناختیاند.
این تنهایی و اندوه که ذکرش رفت، یکسره با تنهایی و اندوه و انزوا در دنیای مدرن متفاوتاند. خطایی بنیادین در فهم تاریخ وجود دارد و آن هم تحمیل نظام فاهمۀ امروزین بر امور گذشته است. به عبارت دیگر، ما حافظ و سایر شعرا و عرفا را به شاکلۀ فهم معاصر درمیآوریم و آن را میخوانیم. این کار شاید بقای یک متن را تضمین کند، اما از دیگر سو، مبانی و افقهای معرفتی آن را چنانکه در وضعیت تاریخی خود زیست میکرده است به محاق میبرد. لذا فروکاست ادبیات عرفانی و شعر کلاسیک به نظام فهم امروزین میتواند خطاهای تاریخی شدیدی به بار آورد.
برای مثال، با استناد به همین ادبیات عرفانی، گزارههایی ایدئولوژیک و بهشدت نادقیق صادر میشود که ایرانیان در طول تاریخ ملتی غمگین بودهاند. و یا با استناد به مجموعۀ دیگری از ابیات و اشعار و… تلاش میکنند نشان دهند ایرانیان ملتی بهشدت شاد بودهاند. این خطاهای بنیادین و این گزارههای عامیانه به خاطر فروکاست تاریخ و کجفهمی از تاریخ است. از دیگر سو باید توجه کرد که مفهوم تنهایی و اندوه و انزوا در عرفان هیچ ارتباط مشخصی با همین مضامین در دنیای امروز ندارد. به عبارت دیگر، رابطۀ این مفاهیم در ادبیات عرفانی با وضعیت معاصر همان رابطۀ مفاهیم «شیر» با «شیر» در آن تمثیل معروف مولاناست.
تا اینجا تلاش داشتیم تنهایی و اندوه به عنوان امری هستیشناختی و معرفتشناختی را (که در فلسفه پاسخ خود را دریافت میکنند) از تنهایی و افسردگی در معنای معاصر (که پاسخ خود را در آسیبشناسی روانی ـ اجتماعی) دریافت میکنند) تفکیک کنیم.
انزوای اجتماعی و مفاهیم متصل به آن، منجمله افسردگی، تنهایی، اندوه و… مسئلهای است یکسر مدرن و شهری. به عبارت دیگر، این قسم انزوا که امروزه بدل به مسئلهای اساسی شده است، نسبتی وثیق با فرایند مدرن شدن و برآمدن حیات شهری دارد. جرج زیمل بهزیبایی در مقالۀ «کلانشهر و حیات ذهنی» این پدیده را واکاوی کرده است و دلزدگیِ زیست کلانشهری را بهخوبی به تصویر میکشد. انزوای دنیای مدرن در نتیجۀ دگرگونیهای عظیمی پدید آمده است که در نظام روابط تولید، ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایجاد شدهاند. پدید آمدن فرد به عنوان یک واحد روانشناختی و حقوقی که مبنای حرکت جوامع را تشکیل میدهد، آغازین لحظات برآمدن پدیدهای به نام انزوا به معنای مدرن است. انزوا وتنهایی مدرن مقولهای است ماهیتاً اجتماعی که در سطوح روانشناختی تجربه میشود. این تجربۀ روانشناختی در پارادوکسی عمیق درغلتیده است و همین پارادوکس است که رنجِ بودن در دنیای مدرن را تشدید میکند. از یک سو فرد به شکلی خیالی خود را واحدی مجزا و منفک از جامعه میپندارد، موجودی خاص و ویژه که با دیگران متفاوت است (اوج این وهم مدرن را در فضاهای مجازی خصوصاً در اینستاگرام میتوان دید) اما از دیگر سو، این موجودِ خودشیفته اتصالی بحرانی با جامعۀ خود دارد. یعنی فردی که خود را به شکل خیالی منفصل از جامعه میداند، در نتیجۀ همین اتصال بحرانی با جامعه بدل به موجودی خودشیفته شده است. این خودشیفتگی مدرن در مواجهه با دیگری منطقی دو سوگرا دارد. از یک سو هویت و هستیاش مقید به تصدیق حضورش از جانب دیگری است و از دیگر سو، همین دیگری تهدیدی است برای ساحتِ فردیتش. این پارادوکس رنج تنهایی را فزونتر میکند. این تنهایی و فرایند برآمدن و تجربهاش، هیچ ارتباط وثیقی با آنچه در جهان عرفانی و ادبیات کلاسیک است، ندارد ولو اینکه آن ابیات و گزارهها در شرایط معاصر و برای توضیح وضعیت معاصر مصرف شوند. جهان و افقی که تنهایی بهمثابۀ امری فلسفی را پدید میآورد، یکسر با جهانی که تنهایی و انزوای مدرن را پدید میآورد، متفاوت است. همانطور که پیشتر گفتیم، تنهایی به مثابۀ امری هستیشناختی و معرفتشناختی چه بسا یک امکان است برای مواجهۀ دیگرگون با جهان و هستی. گونهای جهتگیریِ مالیخولیایی به جهان که امکان دیگرگون پدیدار شدنِ جهان را فراهم میکند (والتر بنیامین در خاستگاه نمایش سوگ آلمانی توضیحی جالب توجه از این پدیده دارد). اما تنهایی و انزوای اجتماعی، چنانکه در ادبیات آسیبشناسی روانی ـ اجتماعی توصیف میشود، گونهای بیماری و آسیب دیده میشود که باید درمان شود. کارگزاران این درمان، همۀ کسانی هستند که ذیل گفتمان روانشناسی و روانپزشکی هویت گرفتهاند. اتفاق هولناکی که در اینجا میافتد، این است که همۀ انواع اندوه و تنهایی به مفهومی عام و بهشدت انتزاعی به نام افسردگی فروکاسته میشوند. افسردگی و نشانههایش (که هیچ نسبتی با جهان وجودی و پدیداری فرد ندارند و تنها مجموعهای از رفتارهای مکانیکی را در بر میگیرند) بدل به دالی استعلایی میشود که قرار است همۀ تجارب مرتبط با اندوه را توضیح دهد و از طریقِ مرشد اعظم (روانشناس و رواندرمانگر و مددکار و روانپزشک و…) راه رستگاری را نشان دهد. اینبار در جهان مدرن، با آسیبشناختی شدن همۀ انواع اندوه و تنهایی، شادی و تعریف جدید آن (که البته نسبتی وثیق با طرب و حکمت شادان ندارد) بدل به امر مثبت میشود که قرار است با هیولای اندوه و تنهایی به مبارزه برخیزد. یک عرفان وارونه و عرفی که در آن مراد روانشناس است و مرید درمانگر، اینبار به شکلی مبتذل جهان اجتماعی را درمینوردد. انبوه کدها و دستورهای اخلاقی و رفتاری که از درون نظام دانش روانشناسی و کارگزارانش صادر میشود، تا بهاصطلاح شادکامی را بسط دهد، سکۀ رایج بازار میشوند. این وضعیت با برآمدن جهانِ فرهنگ عوامانه نیز همارزی دارد. تنهایی و انزوای مدرن و فراگیری آن به عنوان مسئلهای تاریخی و اجتماعی، ماهیت اجتماعی خود را فراموش میکند و بدل به مسئلهای روانشناختی میشود. این انزوای عظیم و بزرگ که محصول روند فشل و ارتجاعی توسعه است، فجایعی بزرگتر نیز به بار میآورد. آرنت در کتاب ریشههای توتالیتریسم و اریک فروم در گریز از آزادی پیامدهای دهشتناک این انزوا را در وضعیتهای تاریخی و در برآمدن وضعیتهای فاشیستی بهخوبی نشان دادهاند. این انزوای بزرگ معاصر به جای آنکه بنیانهای خود را در فرایندهای تاریخیِ برآمدن این انزوا بیابد و با بازگشت به ریشههای تاریخی خود (نه در اعماق تاریخ باستانی که در آغازگاههای تاریخ مدرن) نگاهی انتقادی به وضعیتش کنونی داشته باشد، به شکلی ایدئولوژیک مدام دست به دامن ورد و جادو و اساطیر مدرن (مانند روانشناسی مثبتگرا) میشود تا خود را از این وضعیت رها کند. پارادوکس هولناک در اینجاست که به میزانی که دست به دامن اساطیر مدرن میشود، به همان میزان عمق این کابوس انزوا عمیقتر میشود.
[۱]. دانش آموخته دکتری جامعه شناسی / arash.heydari83@gmail.com
ادبیات اقلیت / ۲۷ شهریور ۱۳۹۶