بازخوانی خلقیات ما ایرانیان / نگاهی به کتاب خلقیات ما ایرانیان

ادبیات اقلیت ـ یادداشتی از محمدعلی حسنلو دربارۀ کتاب خلقیات ما ایرانیان نوشتۀ محمدعلی جمالزاده:
سالها پیش که نوجوانی دبیرستانی بودم خواندن داستانهای محمدعلی جمالزاده جزو علایقم بود. اصطلاحات و کنایههای موجود در آن داستانها هنوز هم برای من جذابیت دارد و گاهی فکر میکنم در هر دورهای نویسندگانی با آن سبک و سیاق مورد نیاز هر جامعهای هستند، شاید چون بهطرز زندهای گزنده و نقادند و گویای حقیقتِ تاریخی ما ایرانیان. در میان کتابهای جمالزاده اما کتاب خلقیات ما ایرانیان را هیچگاه نخوانده بودم و فقط بندها یا جملاتی از آن در گوشه و کنار فضای مجازی هر از گاهی به چشمم خورده بود. این کتاب هرچند کامل و جامع بهنظر نمیآید و مؤلف آن بیشتر گزارشدهنده است تا نقاد، اما اشارات و یادآوریهایِ تاریخی آن میتواند یاریگرِ ما ایرانیان در شناخت دقیقترِ اخلاق و رفتارمان باشد. امروز و در تاریخ کنونی بهقدری مشکلاتِ برآمده از بیتدبیریهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در کشور بسیار است که گویی تاریخ در ابعادی وسیعتر و با سرعتی بیشتر تکرار خود را به رخ میکشد. روزی نیست که اخباری را دربارۀ دزدیهای کوچک و بزرگ در خیابانها یا ساختار اداری حاکم بر کشور نشنویم. همین چند روز پیش که یکی از اقوام خودمان که پسر جوانی است مورد سوءقصد سه نفر قرار میگیرد و تمام آنچه که داشته از قبیل و گوشی و پیراهن و حتی کفشِ پایش را میبرند، دست آخر او را با وضعی فلاکتباری با یک پیراهن و شلواری که به تن داشته در خیابان رها میکنند. پیامدهای چنین اتفاقاتی به حدی عمیق است که تا مدتها همراهِ آدم باقی میماند و روانش را آسیب میزند. این نمونۀ کوچکی از جامعۀ امروز ماست که هرگونه امنیتی از آن برخلافِ ادعای حاکمانش در حال رخت بستن است. فجایع ریز و درشت دیگری نیز هر روز در حال رخ دادناند و زندگیهای گوناگونی که دارند تباه میشوند. اینها همۀ ما را تکان میدهد و ما را با این پرسش مواجه میکند که آیا فقط اکنون است که در دامِ بلا افتادهایم یا تاریخِ ما بهطور کلی معدن چنین بلایایی بوده است. جمالزاده در کتاب خلقیات ما ایرانیان که بیشتر جنبۀ گِردآوری دارد با ارجاعات مختلف از بازههایی تاریخی حقایقی را دربارۀ ایرانیان یادآوری میکند. حقایقی گاه شیرین و گاه تا اعماق جان گزنده و تلخ.
در دیباچۀ کتاب مؤلف و گردآورندۀ کتاب خلقیات ما ایرانیان میگوید که در پی رفع فساد نیست، زیرا که فساد در میانِ ما همچون مرضِ مزمنی چنان نفوذ کرده است که اصلاحِ آن کار امروز و فردا نیست. در صفحات آغازین کتاب ضمن ذکر صفات پسندیدۀ ایرانیان، تفاوتهای اخلاقی ما با دیگر ملتها و چگونگی تغییر احوال ایرانیان، راهحلهایی را بیان میکند و سپس به تحلیل و تأثیر هر کدام از آنها میپردازد. طبیعی است که نظر نویسنده تعقل و اندیشیدن دربارۀ خودمان باشد. روشی که او با نام طریقۀ چهارم و آوردن ابیاتی از فردوسی، سعدی، مولوی و همچنین یادآوری و ذکر برخی اصطلاحاتِ قدیمی به ما گوشزد میکند. بهطور کلی استفاده از اصطلاحات و اشعار در جهتِ توجیهِ خواستههای خود که چندان مطلوبِ نگارندۀ این یادداشت نیست بسیار به چشم میخورد. با استفاده از شعر و اصطلاحات و کنایهها و ضربالمثلهای ارزشمندِ تاریخی و فرهنگی نمیتوان به کار نقدِ آداب و رفتارهای انسانهای یک جامعه پرداخت. گاهی ممکن است خودِ این اشعار و اصطلاحات ضد عقل و منطق جلوه کنند. از آنجایی که در حال حاضر قصدِ ورود به اشکالاتِ این شیوه از نقادی را ندارم، فعلاً از آن میگذرم و به اصل مطلب میپردازم.
مهمترین بخش کتاب را از نگاهِ من میتوان بخشهایی دانست که نویسندۀ کتاب به دستهبندی آرای دیگران دربارۀ ما ایرانیان میپردازد. دستۀ اول عقاید و آرای یونانیان و رومیان دربارۀ ماست؛ خیلی مختصر و در حدود سه صفحه، که جالبترین آن کلام هرودوت مورخ پیش از میلاد دربارۀ پارسیان زمان هخامنشیان است. به گفتۀ او پارسیان قبل از هر چیز سه چیز را به فرزندانِ خود یاد میدادند: راست گفتن، سواری بر اسب و تیراندازی. از مورخ رومی آمیین مارسلین در قرن چهارم میلادی نیز اینگونه نقل میکند که او ایرانیان را مردمانی کشیدهقامت، با رنگ پوست تیره یا زیتونی و نگاهی تیز شبیه به بزغاله میدانسته است. همچنین او معتقد بوده است که ایرانیان بسیار شجاع بودهاند و در جنگ خستگیناپذیر. اما نسبت به غلامان و زیردستان با استبداد رفتار میکردهاند و خود را مالک جان و مال زیردستان میدانستهاند.
دستۀ دوم نظر اعراب، ترکها و تاتارها دربارۀ ایرانیان است. بارزترین این نظرها، سخنرانی روشنیبیک از صاحبمنصبان ترکیۀ آنزمان است که در سال ۱۹۲۳ در مجلهای نیز منتشر شده است. «ملت فارس را بداخلاقی به نام دین زبون ساخته است. آخوندها قهارترین و قویترین سلاح فارسها شدهاند… دخترها در سه سالگی توی چادر چاقچور میروند و در هشت سالگی با مردهای چهلساله زناشویی میکنند و پیش از زن شدن از چند شوهر طلاق میگیرند و بالاخره در بیست و پنج سالگی تریاک میخورند و هلاک میشوند… پدر از فرزند و فرزند از پدر و زن از شوهری میدزدد و حتی آن آمریکایی که برای اصلاح مالیه به ایران آورده بودند پس از دعوت به آمریکا به یک روزنامهنویس چنین گفته بود: مملکتی که ده میلیون دزد دارد چگونه میتواند اصلاح بشود.» اظهارات روشنیبیک چنان تند و گزنده است که هم برخی از ما را ممکن است متأسف بکند و هم برخی را وادار به نثار چند فحش گرداند. اما باید توجه داشت که هر اظهارنظری وابسته به بازۀ تاریخیای است که با توجه به فرهنگ رایج میان مردمان آن محیط و نحوۀ حکمرانی بر آنها شکل گرفته و رشد یافته است که به این ترتیب نمیتوان آن را امری همواره ثابت و مطلق تلقی نمود.
دستۀ سوم نظر فرنگیها دربارۀ ایرانیان است. منظور از فرنگیها نیز سیاحتنامهنویسان و نویسندگان اروپایی است. این قسمت پُرحجمترین بخش کتاب است که از صفات نیکو و پسندیده گرفته تا صفات نکوهیده و ناپسندی را دربارۀ ایرانیان به تصویر میکشد. قدیمیترین این نظرها صحبتهای جهانگردی هلندی با نام کورنی لوبروین است که در نخستین سالهای قرن هجدهم در زمان صفویه به ایران آمده است. او دربارۀ شاهان صفوی نوشته است: «حیات و ممات و دارایی تمام اهل مملکت بدون استثنا کاملاً در ید قدرت پادشاه است.» دربارۀ نحوۀ تربیتِ شاهزادگان نیز میگوید آنها بهطور کامل در محیطِ بستۀ حرمسرا و بیخبر از دنیای بیرون تحت تربیت خواجهای به اسم للـهباشی بهعنوان مربی و معلم سپرده میشدند. از علم تاریخ و سیاست هیچ به او آموزش نمیدادند و از کودکی شاهزاده را در عیش و نوش و هوی و هوس در حرمسرا میان زنان بار میآوردند. گزارش این سیاح هلندی بیشتر دربارۀ نحوۀ رفتار شاهان و درباریان است. دربارۀ مردم ایران در عصر صفویه سیاح فرانسوی دیگری با نام ژان شاردن اینگونه گفته است: «ایرانیان بیش از همهچیز دلشان میخواهد زندگی کنند و خوش باشند. آن سلحشوری سابق را از دست دادهاند و تنها چیزی که از دنیا میفهمند عیش است و نوش و هیچ باور ندارند که عیش و عشرت و نشاط را در حرکت و تکاپو و در کارهای خطرناک و پُر زحمت هم میتوان بهدست آورد. از این گذشته ایرانیان بسیار مخفیکار و متقلب و بزرگترین متملقین عالم هستند و در دنائت و وقاحت هم بیهمتا میباشند. بهغایت دروغگو هستند و کارشان همه پُرگویی و قسم و آیه است و برای اندک نفعی حاضرند بهدروغ شهادت بدهند. وقتی از کسی پولی یا چیزی قرض میگیرند، پس نمیدهند و بهمحض اینکه دستشان برسد خودی و بیگانه را فریب میدهند و با او به دغل معامله مینمایند. در خدمتگزاری عاری از صداقت هستند و در معاملات درستی نمیفهمند و چنان در خدعه و فریب مهارت دارند که محال است انسان به دامشان نیفتد.» این دو سیاح هر دو ایرانِ زوالیافتهای را به تصویر میکشند که یکی از فساد روزافزون و منفعتطلبی درباریان میگوید و دیگری ضمن یادآوری گذشتۀ ایرانیان آنها را مردمانی فرصتطلب، اهل نیرنگ و پنهانکاری نشان میدهد. در واقع هر دو در کنار هم نشان میدهند که چگونه حاکمان و زیردستان میتوانند تابع یکدیگر باشند.
اما نقلِقولهایی که جمالزاده در بخش هفتم این قسمت از جانب گوبینیو دیپلمات فرانسوی آورده است نشان میدهد که او در طی سالهای ۱۸۵۵ تا ۱۸۶۲ طیِ دو مأموریت سیاسی در این سالها به ایران آمده است. از این نقلقولها در حدود ۱۴۵ تا ۱۳۸ سال میگذرد. آنچه که گوبینیو میگوید به لحاظ تاریخی مختص به ایرانیان دورۀ ناصری است. پارهای از آنها را در اینجا نقل میکنم. گوبینیو ضمن باهوش خواندن ایرانیان نسبت به اعراب، ایرانیان را افرادی دارای قوۀ تعقل کم میداند که آنچیزی که بیش از همهچیز ندارند وجدان است. یا میگوید: «زندگانی مردم این مملکت عبارت است سر تا پا از یک رشته توطئه و یک سلسله پشتهماندازی. فکر و ذکر هر ایرانی فقط متوجه این است که کاری را که وظیفۀ اوست، انجام ندهد. ارباب مواجب گماشتۀ خود را نمیدهد و نوکرها تا بتوانند ارباب خود را سرکیسه میکنند. دولت یا اصلاً حقوق به مستخدمین خود نمیدهد و یا وقتی هم میدهد کاغذ و سند میسپارد و مستخدمین هم تمام سعی و کوششان در راه دزدیدن مال دولت و اختلاس است. از بالا گرفته تا پایین در تمام مدارج و طبقات این ملت جز حقهبازی و کلاهبرداری بیحدوحصر و بدبختانه علاجناپذیر چیز دیگری دیده نمیشود و عجیب آنکه این اوضاع دلپسند آنان است و تمام افراد ناس هر کس به سهم خود از آن بهرهمند و برخوردار است و این شیوۀ کار و طرز زندگی رویهم رفته از زحمت آنان میکاهد و برای آسایش و بیکاری و بیعاری میدان فراخی برای آنها فراهم میسازد و رفتهرفته این سبک زندگی برای آنها حکم بازی و سرگرمی پر تفریح و تفننی را پیدا میکند که احدی حاضر نیست به این آسانیها از آن دست بردارد.» در این سطرها رابطۀ میان مردم در معنای ملت و نهادِ تازه تأسیس دولت که در دورۀ ناصری و بهدستور شخص شاه در قالبی ظاهری شکل گرفته است نشان داده میشود. میتوان گفت گوبینیو بیاعتمادی بین دولت و مردم را بهخوبی لمس کرده است. تیغ تیز نقد گوبینیو حتی نوع گفتار و بیان ایرانیان را نیز نشانه رفته است: «محال است که انسان یک ربع ساعت با یک نفر ایرانی صحبت بدارد (آن ایرانی هر که میخواهد باشد و آن صحبت در هر موضوع و مقولهای باشد) بدون آنکه اصطلاحاتی از این قبیل بهگوش برسد: ماشاءالله، انشاءالله، استغفرالله، سبحانالله، الحمدلله و عبارات دیگری از همین نوع و اگر عدۀ مستمعین بیشتر از یک نفر باشد شخص متکلم در موقع ادای این جملات که هم دال بر تدین و خداپرستی و پارسایی اوست این عبارتها را با آب و تاب تمام و قرائت مالا کلام بهشیوۀ مؤمنین و ابرار و اخیار از بیخ گلو و بن دماغ تلفظ مینماید ولی در همین حال حقیقتی است غیر قابل انکار و بلا تردید که از بین بیست نفر ایرانی که همه بههمین شیوه ورعفروشی نموده تقدس بهخرج میدهند و جا نماز آب میکشند، یکنفرشان صادق نیست.» گوبینیو نشان میدهد که چگونه تعارفات ریاکارانه و اهل نفاق در آندسته از ایرانیانی که در آن سالها با آنها روبهرو میشده درونشان ریشه کرده است.
حواس گوبینیو حتی دربارۀ جوانانِ ایرانیِ در حالِ تحصیل در اروپا نیز جمع بوده است و دربارهشان میگوید: «ایرانیهایی که از اروپا برگشتهاند حتی آنهایی که در آنجا تربیت و تعلیم یافتهاند، آنچه را از ما آموختهاند و یا خود دیده و سنجیدهاند بهوضعی خاص و طرزی عجیب فهمیده و دریافتهاند که ابداً ربطی به طریقۀ ما ندارد و عقیده و نظر آنها هرچند ضمناً تغییر کلی هم پذیرفته باشد، لکن بههیچ وجه در طریقۀ اروپایی سیر نکرده است.» میتوان از این اظهارات برداشت کرد که جوانانِ ایرانی در آنزمان تحتِ تأثیر فرهنگ اروپایی دچارِ بدخوانی، بدفهمی، تظاهر به فهمیدن، عدم تأمل و قدرتِ انتقال ضعیفِ داشتههای خود به دیگران بودهاند. گوبینیو ضمن ریاکار خواندن ایرانیان میگوید: «هر مذهبی که وارد ایران شود به دورویی و شک و تردید جبلی ایرانیان برخورد خواهد کرد. ایرانی ملتی است که از چند هزار سال قبل از این با صدها مذهب مختلف بهکنار آمده است و خصوصاً مسئلۀ مذاهب پنهانی بهطوری این ملت را شکاک و دو رنگ و بوقلمونصفت بار آورده است که محال است شخصی بتواند بهگفتۀ آنها اعتماد نماید زیرا هرچه میگویند غیر از آن است که فکر میکنند و آنچه فکر میکنند، غیر از گفتار آنهاست.» او در واقع دارد اینطور میگوید که عمده مشکلِ ایرانی جماعت، ریاکاری است. ایرانی همهچیز را در دستگاهِ فکریِ خود که بهطور تاریخی با ریاکاری زیسته است، حل میکند و چنان تفسیرش میکند که به قول گوبینیو هیچ شباهتی به طریقۀ اروپاییان ندارد. بهنظر میرسد گوبینیو آنقدری تعمق کافی در وجوهاتِ مختلف اخلاقیِ ما داشته است که دربارۀ بسیاری چیزها در دو کتاب خود با نام سه سال در ایران و ادیان و فلسفههای آسیای مرکزی به آن پرداخته است.
در این قسمت از کتاب خلقیات ما ایرانیان نقلقولهای دیگری از برخی مورخان و مستشرقانی چون تئودورنولد، کونراد برکویچی، سرپرسی سایکس، هانری ماسه، ادوارد براون، ونسان مونتی و… دربارۀ ایرانیان وجود دارد. دستهبندی این گزارشها که جمالزاده آنها را ارائه و نقل کرده است هیچ ترتیبِ مشخصی ندارد و گوینده تنها به نقل آنها بسنده کرده است. براون در کتاب معروف خود با عنوانِ تاریخ ادبیات ایران بیان میکند که: «این تواریخ تاریخِ ملتِ ایرانی محسوب نمیشود بلکه اغلب سرگذشت سلاطین، شاهزادگان و امرای خارجی است که پیدرپی در ایران جابرانه حکومت کردهاند.»
در صفحۀ ۱۱۴ از کتابی با عنوان ویزا برای ایران به قلم روزنامهنویسی فرانسوی با نام ژان لارنگی گزارش تمسخرآمیزی از وضعیت فرمالیتۀ انتخابات در ایران ارائه شده است. این کتاب در سال ۱۹۶۲ منتشر شده است و به نظر میرسد وضعیت اجتماعی ایران در دهۀ سی تا چهل شمسی را نشان میدهد:
«انتخابات در هیچ نقطهای از دنیا و حتی در جزیرۀ کورس و در بندر مارسیل و الجزیره و آمریکای جنوبی (شاید فقط بتوان ویتنام را مستثنی دانست) به این درجه ساختگی و قلابی نیست و نبوده است. در ایران آرای رأیدهندگان را در صندوقی میریزند و در موقع شمردن آراء با تردستی و مهارت صندوق دیگری را که قبلاً تدارک دیدهاند، بهجای صندوق اول میگذارند و چه بسا اتفاق میافتد که ساکنان بعضی از نواحی خبردار میشوند که مثلاً محمودنام یا خسرو و یا مصطفینامی را انتخاب کردهاند و حال آنکه در تمام عمر اسم این اشخاص حتی به گوششان نرسیده است و از این هم بالاتر گاهی اتفاق میافتد که مردمی اصلاً رأی نداده بودهاند و کسی آنها را برای انتخابات دعوت نکرده است خود را دارای نماینده در مجلس میبینند.» ملاحظه میکنیم چگونه انتخابات بهعنوان عنصری اساسی برای شکلگیری دموکراسی در ایران دستمایۀ قدرتمندان و لابیگری آنها قرار میگرفته و مردم نیز اکثراً آگاه به اثربخشی عمل خود نبودهاند.
لارنگی میگوید: «اگر بخواهیم ایران و ایرانی را بشناسیم و دوست بداریم باید قدری ایرانی بشویم و هر کس چنین عمل نماید، خواهد دید که تمام کارها بهطرز دلخواه به جلو خواهد رفت و کارها درست و هر مشکلی آسان میگردد و کار سرانجام بهجایی خواهد رسید که هر گاه احیاناً از طرف مردم ایران ناهمواریهایی به شما وارد شده باشد، برای شما مایۀ مسرت خواهد گردید.» البته او در چند سطر بعد ایرانیان را «مردمانی نازنین و محبوب میشمرد که انسان را دلبستۀ خود میکنند اما افسوس که گذشتۀ بسیار درازی که سرتاسر هجوم و استیلا و مصائب و قتل و غارت و خون و آتش بوده است، چنین مردمی را سست و ضعیف و ناتوان ساخته است ولی همین مردم رفتهرفته دارند نیرو و خصایل ازدسترفتۀ خود را از نو مییابند.»
لارنگی گزارشهای قابلاعتنایی را دربارۀ وضعیت ایرانیان در زمان ملی شدن نفت، رابطۀ میان حکومت پهلوی در آن زمان با مردم، وضعیت محیطی ایران و بسیاری موارد دیگر در اختیار خوانندگان کتابش قرار میدهد. برای مثال دربارۀ طرزِ حکومتداری در ایران مینویسد: «گمان نمیرود طرز حکومت دموکراسی را به معنای اروپایی آن در این کشور قدیمی که قرنهای زیادی است نسبت بهتمام مهاجمین خود به عادت جر زدن خو گرفته است مستقر ساخت. ایرانی سخت معتقد است که از همۀ دنیا زیرکتر و زرنگتر است. بههمین جهت او باید سرانجام بر هر صاحب قدرت زورمندی فائق و غالب آید.» وجود گزارشهایی از ایران شصت سال پیش دربارۀ ایرانیانی که مدام عاشق آشوب و اغتشاش بودهاند، فکر نگارنده را مشغولِ خود میکند. آیا واقعاً روزی نخواهد آمد که حکومت دموکراسی در مملکت شکل بگیرد؟! گفتمان دموکراسیخواهانه گویا در هیچ بازۀ زمانی از تاریخ الگوی فکری جامعۀ ایرانی و اذهانِ مردمانش نبوده است. همانطور که پیش از این نگارنده اشاره کرد، برای فهمِ بسیاری از گزارشهای نقل شده در کتاب خلقیات ما ایرانیان باید شناخت از وضعیت تاریخی نیز داشت. یکی از گزارشهایی که با ادعای تضاد عجیب و غریب از کتاب خلقیات ما ایرانیان با عنوان «مردم و سرزمین ایران» از مؤلفی با نام جان شیرمان نقل شده است، به این نحو است: «مؤلف در پایان کتاب باز از تضاد عجیب و غریبی که در ایران حکمفرماست سخن میراند و از همزیستی بین کهنه و نو ابراز تعجب میکند و از دیدن کشاورزانی که مزرعۀ خود را به روش پانصد سال پیش کشت و زرع میکنند و در چند کیلومتر آنطرفتر کارخانۀ مدرن و آخرین سیستم کولا ساخته شده است و از مشاهدۀ خرکچی بیچارهای که الاغش بار سنگ میبرد و خودش با یک عدد رادیوی ترانزیستوری ساخت ژاپن سرگرم است، متعجب است و از دیدن شکاف عمیقی که از لحاظ کمبود کارگران متخصص بین هزاران بیکار کارناآموخته و گروهی کارشناس عالیمقام وجود دارد، دچار شگفتی و حیرت میگردد.» تضادی که در نگاه و نوشتار شیرمان عجیب جلوه کرده است، احتمالاً مربوط به وضعیتی است که ایرانِ رو به توسعه پس از انقلاب سفید با آن درگیر بوده است.
اما دستۀ چهارم گروهی است که جمالزاده به نقل سخنان آنها دربارۀ ایرانیان میپردازد، خود ایرانیان هستند. در این بخش سخنانی از عبداللهبن مقفع، اشعاری از وحشی بافقی، قائم مقام فراهانی، میرزا آقاخان کرمانی، سید حسن تقیزاده، عارف قزوینی و… بیان شده است. مبالغهگری ایرانیان در سخن گفتن و همچنین تلاش عجیب آنها در پنهانکاری و دروغگویی از جمله معایبی است که بسیاری از خودِ ایرانیان نیز به آن اشاره کردهاند. جمالزاده به نقل از مقالهای از حسن تقیزاده منتشر شده در روزنامۀ کاوه در ژوئیه ۱۹۲۰ میلادی میگوید: «دوای این درد مزمن آن است که بهواسطۀ نشر حقایق علمی ایرانی را بر تهیدستی مادی و معنوی خود ملتفت سازیم و به اصطلاح آب پاکی روی دستش ریخته شود تا همت کسب کمالات خارجی و عدم قناعت به بضاعت قلیل بلکه حالت افلاس خود در وی بهحرکت آید. ایرانیان خیال میکنند که آنها در گذشته یک تمدن عالی درخشان مانند تمدن یونان داشتهاند. وقتی که حقایق علمیه و تاریخیۀ مثبته در جلو نظر آنها گذارده شود، خواهند دید که ایران به علم و ترقی دنیا کمک خیلی زیادی نکرده و مانند همۀ ملل عالم در اغلب آنچه هم که داشته مدیون تمدن و علم یونان بوده است.» وجه مشترک این قسمت با سایر قسمتها بهخصوص قسمت سوم همانطور که نگارنده اشاره کرد، تلاشِ عجیبِ ایرانیان در پنهانکاری، تملق و دروغگویی است. در مقالهای از مجلۀ خواندنیها شمارۀ ۲۶ بهمن ۱۳۴۲ به قلم حسن صدر راه برونرفت از چنین خصلت و عیبی که مانند میراثی به گردنِ ما آویزان شده است (به سبب زور و استبداد) تلاش برای شکلگیری حکومت قانون است. صدر مینویسد: «بنابراین جز با سالها مصونیت و آزادی و حکومت حق و قانون، ملت ایران نمیتواند صراحت و صمیمیت پیدا کند.»
پایان این قسمت اختصاص دارد به نظر خود جمالزاده که از زبان شخصیتهای داستانهای خود دربارۀ وضعیت اخلاق و رفتار ایرانیان بیان کرده است. اگرچه جمالزاده در این بخش فروتنی بیش از اندازهای در ارائۀ نظر خود داشته است، اما تفاوت بارز این قسمت با سایر قسمتها آن است که با پرداخت و تمهیدات هنری خاص از پدر داستاننویسی ایران، اشاره به این عیوب گاه اسباب خنده و نقش بستن لبخندهایی تلخ بر لبان خواننده است: «هرچه بیشتر با این مردم میجوشم و بیشتر با آنها نشست و برخاست میکنم کمتر اخلاقشان بهدستم میآید و کمتر از کار و بارشان سر درمیآورم. حرفهایشان همه سست و سر بهطاقی و ادعاهایشان جمله بیاساس است و پا در هوا. مردم دنیا اگر دروغی بگویند، برای مقصود و منفعتی است، ولی اینها محض خدا دروغ میگویند. مردمان لاابالی بیبندوباری هستند که از بس گهی پشت بر زین و گهی زین به پشت داشتهاند، لاقید بار آمدهاند و به بسیاری از قیود که در عرف مردم دنیا به شرایط آدمیت و انسانیت معروف است، پابست نیستند. چنانکه مثلاً اگر نمک کسی را بخورند، فرضاً هم که نمکدان را نشکنند لااقل به اسم «کش رفتن» به جیب که خواهند زد. با همۀ قیافۀ جدی که به خود میدهند، هیچ کار دنیا را بهجد نمیگیرند مگر در سه مورد مخصوص: یکی شکم، یکی کیسه و یکی تنبان.» ملاحظه میکنیم که جمالزاده چگونه از زبان قهرمان کتاب راهِ آبنامه با طعنه و متلکپرانی آینهای در برابرِ خوانندۀ ایرانی قرار داده و چهرهای واقعی و دیگر از او را به رخش میکشد.
بهطور کلی، کتاب خلقیات ما ایرانیان بیش از آنکه سخن از اعمال پسندیدۀ ایرانیان در طولِ تاریخ را بیان کند حاوی تاریکترین نقاطی است که در حاکمان ایرانزمین و مردمان آن به شکلی کریه و تأسفآور نهادینه و درونی شده است. چگونه میشود ویژگیِ اصلی ایرانی از زبانِ خارجی، غیرخارجی و هموطن، دروغگویی میشود، در حالیکه در زمان داریوش، هرودوت مورخ یونانی ایرانیان را چنین مردمانی توصیف کرده است: «ایرانیان مجاز نیستند از چیزی که عملش زشت و قبیح و غیرمجاز است سخن برانند و در نظر آنها هیچچیز شرمآورتر از دروغ گفتن نیست و از دروغ گذشته وام گرفتن هم در نزد آنها بهغایت زشت و مکروه است و علتی که برای زشتی وام بیان میکنند این است که آدم مقروض گاهی مجبور میشود دروغ بگوید.» یا گفتار هرودوت باید از روی ناآگاهی و عدم شناخت درست باشد و یا واقعاً ما چنین مردمانی بودهایم و این ویژگی بارز خود را نهتنها از دست دادهایم بلکه کاملاً در جهت عکسِ آن شنا کردهایم و اکنون در حال غرق شدن در مُردابی هستیم که خود ساختهایم. بهنظر میرسد در بدهبستانی تاریخی میان حاکمان و زیردستان (بخوانید نوکران، شهروندان، رعیت، ملت و…) هر دو شریک پالانی شدهاند که بهطور دستهجمعی در فرایندی تاریخی بافته و ساخته شده است و حال با افتخار بر شانههای مبارک خود نهادهاند. راهِ نجات نه افتخار به فرهنگ ایرانی – اسلامی نیاکان است و نه نکوهیدن بیش از اندازۀ مردمانی که تحت استبداد تربیت یافتهاند. بازگشت به قانون و عمل به آن در تمام سطوح ریز و درشت زندگی فردی، تلاش برای ایجاد روحیۀ پاسخگویی در مجموعۀ حاکمیت و ایجادِ ضمانتهای اجرایی قوی برای قانون احتمالاً میتواند گرهگشای برخی از مشکلات باشد.
۳۰ بهمن ۱۴۰۰
محمدعلی حسنلو
ادبیات اقلیت / ۱۸ اسفند ۱۴۰۰
