بلوغ «شخصیت»پردازی جدید در رمانِ به‌ظاهر کلاسیک برکت Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ آنچه می خوانید، یادداشتی از محمد قائم خانی است بر رمان برکت نوشتۀ ابراهیم اکبری دیزگاه که در اختیار سایت ادبیات اقلیت قرار گرفته است. بلوغ «شخصیت ادبیات اقلیت ـ آنچه می خوانید، یادداشتی از محمد قائم خانی است بر رمان برکت نوشتۀ ابراهیم اکبری دیزگاه که در اختیار سایت ادبیات اقلیت قرار گرفته است. بلوغ «شخصیت Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » دربارۀ کتاب » بلوغ «شخصیت»پردازی جدید در رمانِ به‌ظاهر کلاسیک برکت

بلوغ «شخصیت»پردازی جدید در رمانِ به‌ظاهر کلاسیک برکت

بلوغ «شخصیت»پردازی جدید در رمانِ به‌ظاهر کلاسیک برکت

ادبیات اقلیت ـ آنچه می خوانید، یادداشتی از محمد قائم خانی است بر رمان برکت نوشتۀ ابراهیم اکبری دیزگاه که در اختیار سایت ادبیات اقلیت قرار گرفته است.

بلوغ «شخصیت»پردازی جدید در رمانِ به‌ظاهر کلاسیک برکت

حرفهای گفتنی «انسان»

محمدقائم خانی

یکی از مفاهیمی که در سیر تطور داستان مدرن بررسی می‌شود ظهور «شخصیت» و بلوغ آن است. برخی حتی نشانه‌ی جدایی رمان از گونه‌های ادبی پیش از آن را شخصیت می‌دانند. به همین دلیل است که شخصیت‌پردازی با همه‌ی عناصر داستان گره خورده است. معروف است که در دنیای داستانی باستان شخصیت جایی ندارد و قصه‌ها به «نوع» انسان ارتباط دارند نه انسان‌های موجود گوشت‌وپوست‌دار. قصه‌ها در پی روایت انسان در کلیت خویش‌اند و هنوز انسانی به صورت خاص شکل نگرفته است، اما در رمان کلاسیک، این فضا شکسته می‌شود و دنیای ادبیات گوش شنوایی برای سرنوشت انسان‌های منفرد پیدا می‌کند. در قرن نوزده و بسیار بیش‌تر از آن در قرن بیستم (با ظهور رمان مدرن و پست‌مدرن)، توجه از انسان‌های منفرد طبقه‌ی اشراف و خواص به سوی هر آدمی در هر طبقه‌ای می‌چرخد. تا قبل از آن، نویسنده‌ها باور نداشتند که آدم‌های غیرنخبه هم حرف قابل توجهی برای دیگران داشته باشند و داستان زندگی آن‌ها جذاب باشد، ولی امروزه هر نویسنده توانایی تمرکز بر آدم‌های غیرمعمول را برای رسیدن به داستانی جذاب امتحان می‌کند، حتی اگر زندگی خودش هیچ نسبتی با آن‌ها نداشته باشد؛ چون نویسنده‌ی امروز باور کرده است که هر انسانی، اگر به انسانی‌ترین وجه خود بازگردد، حرفی جدید برای گفتن دارد. با این همه، هنوز هم حوزه‌هایی هست که به آدم‌های خاصی مربوط می‌شود و دیگران راهی به آن ندارند. این محدوده همان حوزه‌ی تخصصی آدم‌هاست که صنف آن‌ها را از دیگر مردم به خاطر کارکرد ویژه‌ای که دارند جدا می‌کند. یکی از این حوزه‌های تخصصی، که اتفاقاً بسیار خاص است و زبان ویژه‌ای هم دارد، فلسفه است. فیلسوف‌ها کسانی هستند که باید مغز معارف و مفاهیم را از پوسته جدا کنند و در اختیار دیگران قرار دهند: کاری که تنها از عهده‌ی امثال خودشان برمی‌آید و مردم عادی را راهی به جهان ایشان نیست. پس، با وجود آن‌که در جهان نویسنده‌های امروز، مرز کنش‌های انسانی میان طبقات و صنوف شکسته، برخی سخن‌ها و افعال به گروه‌هایی خاص منحصر شده است، از‌ جمله بیان حکمت که مخصوص فلاسفه است. ما هم در ایران این وضعیت خاص را به عنوان پیش‌فرض‌های داستان‌نوشتن باور کرده‌ایم و با گروه‌ها چون رمان‌های کلاسیک برخورد می‌کنیم، حتی اگر این گروه‌ها در واقعیت اجتماعی خودمان چنان ویژگی‌های متصلبی نداشته باشند.

برای همین هم نویسنده‌ی ما به این نکته توجه نکرده است که ما با حکمت، چنین دسته‌بندی‌شده برخورد نکرده بودیم. درست است که فلاسفه جایگاه بزرگی در گذشته‌ی ما داشتند و ما هم انتظارات زیادی از آن‌ها داشتیم، ولی این بدان معنا نیست که حکمت را مختص ایشان بدانیم و عوام را صرفاً سازنده‌ی سخنان بی‌پایه و روزمره بدانیم. جاری‌بودن حکمت در سرزمین ایران و ارزش‌دادن به حکمت در رشته‌های گوناگون چون پزشکی، معماری، معلمی و دیگر شاخه‌ها مؤید وجود چنین انتظاری در عام از مردم به حکیمانه‌سخن‌گفتن در ایران است. متأسفانه، عموم نویسنده‌های ما چشم بر چنین واقعیت شگرفی که مطابقت بسیاری با رویکردهای مدرن و پست‌مدرن داستان معاصر دارد بسته‌ایم و یا بهتر است بگوییم که اصلاً آن را ندیده‌ایم که بخواهیم مخفی نگهش داریم. اصلاً درکش نکرده‌ایم و برای همین، هیچ گاه چیزی برای کشف‌کردن از این جنس در داستان‌هایمان نگنجانده‌ایم. شخصیت‌های داستانی ما عموماً نماینده‌ی طبقات خودند، مخصوصاً وقتی که به سطح نخبگان نزدیک می‌شویم. در حالی که نه واقعیت ایران چنین چیزی است و نه اقتضای داستان‌های مدرن و پست‌مدرن چنین انتظاری از ما دارند.

وقتی با این عینک به سراغ رمان برکت آقای اکبری دیزگاه می‌رویم، نکات قابل توجهی کشف می‌کنیم: رمانی که سرنوشت تبلیغ یک‌ماهه‌ی یونس برکت را در روستای میانرودان روایت می‌کند. بیان حکمت از زبان مردم عادی روستا چنان زیبا و درست در صحنه‌های مختلف رمان گنجانده شده که رمانی کاملاً قصه‌گو و نزدیک به داستان‌سرایی کلاسیک را واجد تکنیک‌های خاص رمان مدرن و پست‌مدرن کرده است. ولی در عین ویژه‌بودن و برجسته‌شدن زبان غیرعامیانه از مردم عادی، هیچ احساس بیگانگی و باورناپذیربودن به مخاطب دست نمی‌دهد؛ چراکه اگر مخاطب کنجکاوی بوده باشد و ایران را در پهنه‌ی وسیع آن شناخته باشد، به‌راحتی اذعان خواهد کرد که چنین پدیده‌ای در کشور ما کاملاً رایج است. شما در هر گوشه از ایران که باشید و در دل هر قومی بروید، اگر به سخنان مردم عادی بعضاً بی‌سواد دقت کنید، متوجه حکمت‌های عمیقی می‌شوید که بدون تکلف و با ساده‌ترین الفاظ، بر زبان آن‌ها جاری می‌شود، نکاتی عمیق که همواره از داستان‌های ما غایب بوده و جایشان را به جملات سنگین ترجمه‌ای داده‌اند که به خاطر ایدئولوژی نویسنده در دهان طبقات خاص جامعه قرار گرفته است. در برابر این جریان پرقدرت ترجمه‌ای نچسب، کوشش‌هایی چون خلق شخصیت‌های درویش‌مسلک که هر از گاهی جمله‌ای خاص به قهرمان داستان‌ها می‌گویند انجام شده، اما این‌قدر نحیف و در حاشیه‌ی داستان‌ها بوده که نتوانسته بر خلاف جهت معمول داستان‌ها، راهی نو باز کند و به شخصیت‌ها تنوع ببخشد. در کل، نویسنده‌های کمی به این ویژگی توجه کرده‌اند که در زبان مردم به‌ظاهر معمولی ما حکمت‌های زیادی نهفته است. اما رمان برکت این‌گونه نیست؛ نویسنده گارد بسته‌ای در مقابل این جملات نغز نداشته و طلبه‌ی قهرمان را با سخنان گوناگون مواجه کرده است. و حتی در برخی بزنگاه‌ها، بخش مهمی از بار عاطفی و تعلیق داستان را هم به دوش همین جملات خاص گذاشته است.

از همان ابتدا، مهم‌ترین سؤال‌های داستان، مانند چیستی ایمان یا حقیقت معراج، از زبان دختری روستایی مطرح می‌شود که راوی از دادن جواب بدان‌ها عاجز است و همیشه در مواجهه با آن‌ها به فکر فرومی‌رود. این رفتار رفتاری کاملاً فلسفی است: این‌که شما در برابر بدیهی‌ترین گزاره‌های پذیرفته‌شده‌ی آدم‌ها سؤالات اساسی بکنی و با جواب‌های سطحی هم قانع نشوی. اما دختر نه درس‌خوانده‌ی این رشته است و نه حتی در موضع ورود به این فضاها (مانند پیداکردن سؤالی برای خودنمایی پیش یک آخوند و یا مواردی مشابه) قرار دارد. علاوه بر او، شخصیت‌های زیادی وجود دارند که با جمله‌های مخصوص به خود، معنای تازه‌ای به رمان می‌بخشند؛ مثلاً شاه‌قلی، که تعادل روانی ندارد، ترجیع‌بندهایی دارد که به مفاهیم عمیق زندگی اشاره می‌کند. و یا شخصیتی چون داود، که یک سرباز فراری است، بر اثر کشته‌شدن بزغاله‌ای که به جانش بسته بود، مجنون می‌شود و صداهایی می‌شنود و حکمت‌های قرآنی را با مردم در‌ میان می‌گذارد؛ مثلاً در صفحه‌ی ۲۷۰ که علت مرگ عجیب مارهای محافظ درخت امامزاده و ظاهر غیرمعمول آن‌ها بر کسی معلوم نیست، داود می‌گوید: «من می‌دونم. حتماً عصایی اژدها شده و این‌ها را بلعیده و دوباره بالا آورده!» یعنی در جریان پدیده‌ای روزمره، به معجزه‌ای از حضرت موسی اشاره می‌کند که توان تحلیل مسائلی فرای روندهای عادی طبیعت را دارد و جالب آن است که به عقیده‌ی او، می‌تواند در زمان حاضر برای مردم روستایی دورافتاده اتفاق بیفتد. رمان برکت پر است از سخنان حکیمانه‌ای که از زبان مردم عادی گزارش می‌شود، ولی برای توضیح آن‌ها مجبور به استخدام زبان عمیق‌ترین فلسفه‌های روزگار هستیم. به عنوان مثال، در صفحه‌ی ۲۴۱، نجات در جواب سؤال راوی می‌گوید: «این را بدان، شیخ برکت، همه» برای توضیح دقت این جمله، نیاز به ارائه‌ی بحث‌های مفصلی از رمانتیک‌ها و فلاسفه‌ی اگزیستانسیالیسم هست تا معلوم شود که با وجود پندار ما بر اصل‌بودن «نوع» در هر شیء و تکرار شاکله‌ای خاص در آن‌ها، «وجود» اشیای غنی از جوهر ثابتی است که همه چیز را «موضوع» فهم تحلیلی ما می‌خواهد و تفاوت‌هایی را که مقوم موجودیت اشیایند می‌پوشاند. معنای عمیق جمله وقتی شکافته می‌شود که بدانیم فهم تفاوت‌ها از طریق عقل (و نه احساس) مربوط به عمیق‌ترین نظریه‌هایی است که هر شیء را در کنه موجودیتش (ورای شناخت هر داننده‌ای) متغیر و رو به کمال می‌داند. و این جمله‌ی غنی و عمیق از زبان کسی روایت می‌شود که هیچ کجا درس نخوانده و اهل خواندن کتاب‌های ترجمه‌ای بازار پایتخت هم نیست. این وجوه از شخصیت‌پردازی رمان برکت است که آن را خاص کرده و از تیپ‌گرایی مفرط در داستان‌های ایرانی، که با بزک‌کردن به دنبال شخصیت‌پردازی هستند، جدا می‌سازد.

ادبیات اقلیت / ۱۱ مهر ۱۳۹۵

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا