در این سفیدها چه زمستانی؟! / شعری از زینب اطهری
ادبیات اقلیت ـ شعری از زینب اطهری:
***
در این سفیدها چه زمستانی؟!
در این سرفههای صاعقه در خون
من زود رسیدهام خیلی زود
بر موهای موازی بادم برف می نشیند و انگشتهام، میخشکند
صدا، تنهاست
فکر کردیم حالا میتوان با پوتینهای بلند و سنگین
بر شهرِ سگهای فراری راه رفت
فکر کردیم حالا میتوانیم نترسیم
وقتی موشکهای ما به آسمان ما پرتاب شد
درختان سقوط کردند
از کی دفتر خواهرم بیبرگ افتاده خبردار؟!
به پدر گفتم:
حوضی که ماهی پذیر نیست، کجاست
که ما را مغروق خویش کند؟
در این سفیدها و تحلیل تشخیص نشانه چه زمستانی؟
پوستم در تضعیف نرخ برخورد توی گلدانهای سفالی روی بالکن میخشکد
پوستم در پرتقالی که سرما خوردهام میکنم
تا در نیمرخ دیگرم، زندهام
یک نیمرخم مجبور است و نیمهتمام!
تمامرخ سلام میرسانم تو
تو که آنقدر دوری که میتوان نزدیکت شد!
تو از آمدنت میشود برنگردی؟!
میشود عینکت شیشۀ پنجرهام شود؟
هر صبح تماشایت کنم از پشتش؟
از لبت گنجشک ببوسم
از پیشانیات آفتاب بخورم
میشود لخت کنم؟ بایستم روبهروش، پنجره را باز کنم،
خودم را در این زمستان رها
خودم را رقاصهای با لباس سفید در قطرههای خون
افتاده بر سنگفرش آغوشت…
ادبیات اقلیت / ۱۶ بهمن ۱۳۹۶
حیمد
سلام.
ببخشید من یه سوالی داشتم اگه بی ادبی نباشه میخوام بپرسم. این شعره سفیده دیگه نه؟ حالا کاری نداریم چرا وزن و قافیه نداره (که بنظرم من وزن و قافیه است که یه شعر رو شعر میکنه – البته شما میتونین با من مخالف باشین!) ولی سوال اینجاست که جدیدا این شعرای سفید انقدر تلخ و تاریک اند؟ اصن انگار اینایی که شعر میگن دقیقا قبل خودکشی این شعرا رو گفتن. چرا واقعا؟! نمیشه یکم مثبت تر شعر گفت؟