دو شعر از لیلا مهدوی
ادبیات اقلیت ـ دو شعر از لیلا مهدوی:
شاخههای تاک، زیر سنگینی خوشه
تلو
تلو
اسمات را به من بده
که میخورد به خیابان تختِ تختی
و انقلاب چکه میکند
از فشردن دو نام
و میخلد در زمانهی بیصفتیها
و مگر خواب، تحقق رؤیا نیست؟
که پاها در انتظار دو نام، تلو تلو
میخورد به اسم من
مگر زمان، بیصفتِ پستی نیست
که از اسمها صفتی ساخته؟
مگر زمانه شاخهی در هم پیچیدهی تاکی نیست
که صورتاش از سرخی سیلیها خورده
مگر…
***
روشنترین نقطهی سیارهی تاریکات را
اسکندر دوام نمیآورد
چه برسد به آب حیاتی که منم
لمس تاریکی از دیرباز
بارانهای شدید موسمی را
به باریکترین راههای آبی کشانده است،
تنهای خمیده ایستاده در تاریکی
جز تمدید حیات شب راهی ندارند
سری دارند پُر از یخهای دورانی دور
بیگذر از تن تشنهای که مدام میگذرد
و چشمهای خالی از سِکندریخوریهای مدام
از اسکندری که نرسید
از سبزی خضری که در برابر سی مرغ
روشنترین نقطهی قاف را تاب آورد.
و آب حیاتی که منم
و کدورتی
-که هرچه میگذرد-
احتمال آشتی خضر با اسکندر را به صفر نزدیکتر
.. .
ادبیات اقلیت / ۲۱ فروردین ۱۳۹۶