ادبیات اقلیت ـ دیوید تیبت شاعر، نقاش و هنرمند انگلیسی که در مالزی به جهان آمد و در انگلستان رشد کرد. تیبت کتاب شعر ندارد، اشعارش را همچون شاعران کهن با موسیقی اجرا میکند. دهه هشتاد گروه موسیقی current 93 را با الهام از جریانهای تلما تأسیس کرد و تا به امروز به فعالیت هنری خود ادامه داده است. سه شعر از او را با ترجمۀ احمدرضا تقوی فر بخوانید:
ناگهان زندگان میمیرند
دیوید تیبت
ترجمه: احمدرضا تقوی فر
نرون با تبرش
و ستونهای آسمان فرو میریزند
پشت سرش
دیوکلتیان لبخند میزند
و از فراز، گلبندهای گوشت میریزد
و کیست که آسیاب بادی را آفرید؟
و کیست که گرداب را آفرید؟
چه کسی کلاغ را آفرید؟
چه کسی سنگ را آفرید؟
و کیست که دریا را
ای پدر، از الف آفرید؟
پشت گلزارها
مادر گاوها
رؤیای درختان میبیند
در دشت هزار رنگ
صورتم در آخور گوسپندان محو میشود
و من
ناپدید میشوم.
صبح بهخیر مولوخ بزرگ
دیوید تیبت
ترجمه: احمدرضا تقوی فر
ای مولوخ[۱] بزرگ صبحت بهخیر باشد
ای هیچ تابناک و آفتابگردان
که کنج نگاهت طاووس میفروشی
عصرت بهخیر باشد ای مادر هم خونِ
گذشتههای دور و شکستهام
رشتهای مابین
تایفونی
و رهگذری بر چوب پا
و در قطب، کاشفی
رؤیای کشتی میبیند
و مرغی دریایی
و اسبی آبی
که در پیوند بودند و نبودند
ای مولوخ بزرگ
سکوت بزرگ
صبحت بهخیر باشد
ای رود مارپیچ
که در انتهای روز
ظلمات به خانه میآوری
عصرت بهخیر باشد ای پدر همخونم
که سیاهِ گرگ و میش پوشیدی
و از زبان دریا
رنگینکمان ساختی
استوای زود خوابِ
چهل تکۀ ترسها را
از طلای دَم آهنگِ تابناک
گریزی نیست.
“اگر”
دیوید تیبت
ترجمه: احمدرضا تقوی فر
اگر بر کوهی شهری بنا کنند[۲]
زیر فوج فوج مرغان
بر فرازِ فرودها
و فوج مرغان آوازهخوان
و اگر زیر گوسالۀ زرین
خزه و چمن
مدفون و در خواب باشند
زیر سایۀ آن کوه عزیز
و اگر ناف چاهَکش
حلقۀ طلا باشد
انتهای راه رفته
و به درازای راه دراز
شهری باشد
و اگر در آن شهر مردی باشد
و در آن مرد، شهری
بر بلندای همۀ سیارهها
که فراز آمدهاند
و ستارگان را آزار میدهند
و در آن زن
که گرد شهر میگردد
و نقابهاش
زیر پاهاش
گرد نقره میکارند
و اگر خیابانها خاموش باشند
و لبریز از سگان گنگ
زنی که گرد شهر میگردد
در دشتی که خواب میبیند
بر فراز بسترش
میلرزد فراسوی
گلهای گاوچشمِ
روی دیوارهای شهر
فراسوی گلهای گاوچشم
که چون شهبانوها میرقصند
در شهری که بر بلندای تپهای باشد
و چنگالهای دوشاخ
کنار خانهها
در گلوی گندمها
و چشمهاش رنگِ
ابرهای شب
پیش از آنکه آن خورشیدها
آفتابگردانها را غرق کنند
و اگر کنار آن گلها
شهر بیمار باشد
من هنوز آنجا هستم
چون شهری در درونت
و اگر دروازه هاش مهر و موم باشد
در روشنای روز و نه در شب
و اگر طاوس را برَمانند
و با سرودی بسوزانند
و اگر زیر بال خدایی
کنار آروارهها
و های های ها
الاغ دزدانه رخنه کند از
در سرسرا
و آنگاه طاعون و موش
و سیل خرخاکیها.
دیوید تیبت
——
[۱] مولوخ (از ریشه عبری:מלך ملک به معنای پادشاه) که مولچ، مولوخ، مُلُخ، مولوک، مولک، مولاک نیز نامیده میشود نام یکی از خدایان قدیم عمّون است. مولوخ در کنعان، فنیقیه، شمال آفریقا و شام پرستش میشد. به عنوان خدای فنیقیها و کنعانیها، پرستش مولوخ همراه با نوع خاصی از قربانی کردن کودکان توسط والدین آنها بود. داستان مولوخ در کتاب تثنیه و کتاب لاویان به عنوان نوعی از بتپرستی ذکر شدهاست («هیچیک از فرزندان خود را در آتش به مولوخ تقدیم مکن و با این کار نام خدای خویش را بیحرمت مساز) م https://www.bible.com/118/lev.18.21.nmv
[۲] ” شما نور عالمید. شهری که بر کوهی بنا شود، از نظر غایب نمیشود” انجیل متی ۵: ۱۴
ادبیات اقلیت / ۱۹ دی ۱۴۰۰
آخرین دیدگاه ها