پیرمرد / قاسم فرهمند

کارگاه داستان / قاسم فرهمند
توضیح: کارگاه داستان سایت «ادبیات اقلیت» جایی است برای انتشار آن دست از آثاری که نویسندگان آنها تمایل دارند دربارۀ کار آنها گفتوگو شود. آثار خود را برای ما بفرستید و با شرکت در گفتوگوها بر غنای این کارگاه بیفزایید. نظر خود را دربارۀ آثار منتشرشده در کارگاه، در قسمت «پاسخها» در انتهای هر مطلب درج کنید و آثار خود را با درج عبارت «کارگاه» در موضوع، به این آدرس ایمیل کنید: aghalliat@gmail.com
پیرمرد
قاسم فرهمند
از پشت شیشۀ شکسته عینکاش به موهای بور دخترک که زیر آفتاب چون مزرعهای گندم میدرخشید نگاه میکرد، ناگهان حس نوازش کردن کف دستانش را سوزاند، بیاراده دستانش مشت شد. به یاد آورده بود تن سالخوردهاش را، ناتوانی را، زمانی که از دست داده بود و به یادآورد عصای زیر بغل دست راستش را و شیشه شکسته عینکاش.
در خود فرو رفت. حسرت، تن ناتوانش را خمودهتر کرده بود. عصایش را محکمتر گرفت و دست راستش را به حرکت انداخت تا جور پای لنگ چپش را بکشد. میخواست سریعتر حرکت کند تا کمتر به یاد آورد از آن محل به گونهای که در ذهنشمانده بود و این منظرهای که بهسختی در چشمانش فرو میرفت.
بازی کودکانۀ خود را در آن باغچه که حالا به ساختمانی بدل شده بود و همبازی خود را که بیاو، در طبقۀ دوم آن ساختمان مشغول بازی زندگی بود.
به هر مشقتی، از خم کوچه گذشت و به طرف پارکی که کودکان به خاطر شادی و سرگرمی خود او را از آنجا رانده بودند حرکت کرد. زیر سایۀ درختی بر نیمکت نشست. نفسش آرامتر شد، غرق در افکار خود بود، به گذشتهاش و چیزی که دیده بود و آرام… آرام… چشمانش رطوبت دو ماهی قرمزی را که از تنگ پر از آب مسموم به بیرون پریده بودند، میگرفت.
کارگاه داستان ادبیات اقلیت / ۱ مرداد ۱۳۹۶
