شعرهایی از محمدعلی حسنلو
ادبیات اقلیت ـ سه شعر از محمدعلی حسنلو:
کتابخانه
تو با کتابخانه در پشتِ انعکاس شیشههایش آشنایی
با کلمات که میسازند، مینویسند وُ به خون میرسند
آن کتابِ سیاه رنگ
از مرگ نویسندهاش، از اسلحهای که خودکشی کرده خبر دارد؟
جلدی که به زردی رسیده
میداند تبعید را چطور مینویسند؟ رنگش را چطور؟
کاغذهای تازهٔ آن کتاب، عکسِ روی جلدش، آن چشمها
خبر از آشفتهگی، خودفروشی، مرگ، زندگی
مرگ وُ باز هم زندگی وُ مرگ دارند؟
کتابی را میشناسم که رهاست
نه آیههای مذهبی
نه اخلاق در پوششِ اندرز
عشق را دوست ندارد
اگر بیش از حد جریحهدار شده باشد
نه آزادی نه سکس
نمیگوید آمارهایم تیراژهای به تعداد رسیدهام
کتابی دیگر
روشنفکر است وُ سرگردان
کاغذهایش پر از دود
چپ میرود، راست، بالا، پایین
حقوق آدمهایش؟ کلماتش!؟
دسترنج ویراستار وُ مترجمش!؟
مجلات، روزنامهها وُ فیشهای بانکی را هم باید گفت
شناسنامهها، کاغذهایی که در چاپخانه پول میشوند
وَ کارتهای عضویت.
عکسی که در یک کارت مُهر خورده
میداند هویت کیست؟
میفهمد کلماتش عضو چه سازمانی هستند؟
من سازمانهای زیادی را میشناسم که عضو میپذیرند
عکسش؟ کیفیتاش؟ اصلاً مهم نیست.
اسمها، آنها قانعاند به چند حروف
حروفی که تولیدکنندهاند
سازنده وُ سودآور
چند حروف که با هم تشکیل شخصیت دادهاند.
– آمارها! آمارها چطور؟
آنها مهماند که جنگها گزارشش میکنند
بانکها گزارشش میکنند
کشورها گزارشش میکنند
وَ حتی کتابفروشیها
اگر جمعیتمان را افزایش دهیم
میتوانیم شناسنامههای بیشتر، عکسهای بیشتر
کارخانههای بیشتری تولید کنیم
آدمهای بیشتری پیدا میشوند
که برای آدمهای بیشتری آرزوی مرگ کنند
عشقها هم بیشتر
فرصت خوابیدن، دریغ وُ حسرت دارند
دانشمندان نگرانتر میشوند، جغرافیدانان بیشتر بِهَم زنگ میزنند
زمین دارد تمام میشود عزیزان!
آبها!
آبهای زیرزمینی!
آبهای قلمبه شده در کمرِ آدمها!
آبهای بغض شده در دهانها!
آبهایی که تشنه، تشنهاند!
وَ اشکها، آبهایی که اشکاند!
با این حال، دهانهای زیادی هستند که رفع نمیشوند!
قانع؟ هرگز.
نه اینکه مصرفها بالا باشد
نه اینکه بانکها خالی وُ کارخانهها تعطیل
دهان با دهان فرق دارد
اندازه با اندازه
دهانی که مستطیل است
با دهانی که اضلاعش هیچگاه همدیگر را قطع نمیکنند یکی است؟
باید به کتابخانههای بیشتری سر زد، کتابخانههایی بزرگتر
کتابهای خطی وُ غیرخطی، با خودی وُ بیخودی
آنها پنهان میشوند پشت جلدهای سیاه وُ کدر، صورتی وُ رمانتیک، سفید وُ شفاف
پشت قیمتها!
پشت اینکه من؟
– قابل مقایسه با آن احمق نیستم.
من به رنگها هم شک دارم
به سیاه که گولزننده است
به صورتی که دخترانه
وَ سفید، لعنتی نکند ریا کرده باشی.
شک، شک به کلمات
به تازههایی که هر روز حروف میسازندِشان
داس میفهمد که داس است؟ چاقو چطور؟
درخت میفهمد که درخت است؟ جنگل چطور؟
دستها، انگشتها
آنها کاغذها را پُر میکنند کلمات را خالی
از تُهی به تُهی رسیدن
آمار آدمها، آمار کاغذها، آمار گورهایی که زمین را اشغال کردهاند
آمار مغزهایی که کیفیتشان به تعدادشان میارزد
وَ آمارها وُ آمارها وُ آمارها
پشتِ انعکاس شیشههای کتابخانه
آمارهایی متفاوت
آمارهایی رنگی وُ سیاه وُ سفید
پنهان است.
***
Reflection
رفتاری که داشتند
وَ تناسبی که زندگی
برمیداشت وُ قطعه قطعه بر لبانشان میکاشت
نتیجهای نداشت جز:
تنافری که آواها
میساختند وُ ریخته شدند
در جایی که رنگِ صدا
در ظرافتِ حنجره پنهان میشد
صورت: با قطعاتِ فلزی وُ زنگزده
گلو: با صدایی سنگین وُ سنگ شده
آدم؟ صدا نزنید اعضایم را!
اعصابم: خاموشی دو تکه چشم است در ضلعی از صورت
وَ چالهها، گودیها وُ گودافتادگیها نیز
باید گفت که شرایط
محلی برای خلاصی از خصلتهایت نمیگذارد!
از این حروف که بگذرم
قسمتی از دهان را من میگیرد
قسمتی دیگر را ولی
آزاد میگذارم برای:
شنیدن، شنیده شدن
دیدن، دیده شدن
ریختن، از ریخت افتادن
وَ بعد
تکههایی که میدانی هجاهای تواَند
باز میگردند وُ تناسب
با تو نسبت مییابد
***
گزارش
میگویند حل شده است
با یک لبخند (!)
لبخندی که شفا میدهد
لبخندی که صندلی شفادهنده را قدرتمندتر میکند
باید خوشحال باشیم که لبها
شانسی بزرگ را نصیبمان کردهاند
اینکه جنگ سرخورده از پشتِ میزها بازمیگردد
وَ ما مجبور نمیشویم پناهندههای بیشتری
برای وطنهای خارجی تولید کنیم
مجبور نمیشویم در مرز
آوازهایی بیمرز بخوانیم
وَ برای خانوادههایمان بنویسیم
همه چیز خوب است جز
تنی که آن را جا گذاشتهایم
خندهای که بیشتر
وطن ولی
ترفندیست برای جدایی
بهانهایست برای مرگ
وگرنه وطنها
عاقلانه خطهایشان را پاک میکردند
مرزهایشان را بیشتر
من لبهای زیادی را دیدهام
که خندیدهاند وُ منفجر شدهاند
وَ لبهایی را نیز
که بیخنده در هوا محو
با این حال
از عادتِ دوربینهاست
که اینطور عکس بگیرند
وَ از عادتِ ما
که نگرانِ عکاسها باشیم
ادبیات اقلیت / ۲۷ دی ۱۳۹۵