شعری از آنا رضایی
ادبیات اقلیت ـ شعری از آنا رضایی:
.
حقیقت دارد
شب آخرین زبان من است
و خواب، آخرین خانهام
چرا به بالشهای خیس ایمان نمیآورید؟
دست کشیدن به فنسها و شمشادها
گریه را به تأخیر نمیاندازد
.
پس شما که با تفنگ ساچمهای
به شیشههای شربت معده شلیک میکردید کجایید؟
شما که جوانی پشت برج را
با چشمهای میشیتان دیدید
به سلامتی میدان اعدام ننوشیدهاید؟
آیا بهمن فرزند مالگرد
که ساعت سیکو پنج
و بوی کرفس کوهی را دوست داشت
از کنار سرخوشی باغ ملی خواهد گذشت؟
.
من داغ رگهای برجستۀ تو را دیدهام خدابس!
خدای گیسها و دستهای حنا بسته!
سرسلسلۀ آوارگان در خاک اجدادی!
صاحب کرامت فراموشی و فراموشی!
آیا مرا به خاطر دراز کشیدن در باران خواهی بخشید؟
خانه زاد است داغ
و غم لینهای چاقوخورده
مصادف است با شباهت نخل به زن
که از ابتدا آمادۀ جهنم است
.
پناه بر تختهای فنری از شر عقرب!
پناه بر بیمارستان شیر و خورشید از قتلهای غیر عمد!
و هرمز گفت:
«مسجدسلیمانیها
یا شاعر میشوند یا چاقوکش»
شهر در غلغلۀ خون نفس عمیقی کشید
و من استخوان سبک کردم
در عکسهای پولاروید
محشور شدم با ارواح طیبۀ ناتورها
که تنهایی شبانه
سیاهمستتر از تنهایی
در واگنهای خالی ست
.
نه
نشستن روی پلههای پشت بام
گریه را به تأخیر نمیاندازد
ولگردی در خواب
آخرین خانۀ آدمهای دلتنگ است.
ادبیات اقلیت / ۲۰ آبان ۱۳۹۸