“مردان خیابانی” و “در” / دو شعر از هوشنگ ملکی Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ دو شعر "مردان خیابانی" و "در" از هوشنگ ملکی: مردان خیابانی آن مرد که با چشم بسته در پیاده‌رو پیانو می‌زند منم مردی در زمینۀ سیاه که سایه‌اش سفید ادبیات اقلیت ـ دو شعر "مردان خیابانی" و "در" از هوشنگ ملکی: مردان خیابانی آن مرد که با چشم بسته در پیاده‌رو پیانو می‌زند منم مردی در زمینۀ سیاه که سایه‌اش سفید Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » شعر » “مردان خیابانی” و “در” / دو شعر از هوشنگ ملکی

“مردان خیابانی” و “در” / دو شعر از هوشنگ ملکی

“مردان خیابانی” و “در” / دو شعر از هوشنگ ملکی

ادبیات اقلیت ـ دو شعر “مردان خیابانی” و “در” از هوشنگ ملکی:

مردان خیابانی

آن مرد که با چشم بسته در پیاده‌رو پیانو می‌زند منم
مردی در زمینۀ سیاه که سایه‌اش سفید است
و موش‌های تهران انگشت پاهایش را جویده‌اند
مردی گرسنه که یکی از دکمه‌های سرآستین‌اش از برلیان است یکی از پلاستیک کدر
مردی که میان دو قطعه پیپ می‌کشد
و اسکناس‌های مچاله را جمع می‌کند
مردی که سال‌هاست نخندیده و دندان‌های پوسیده‌اش را فقط یک شب یک زن خیابانی دیده است

سر در کتاب‌های فلسفۀ هنر
تن در تناقض محض
پا در رکاب اسب مرده
پا در رکابِ ایسادن
پا در رکاب پوسیدن

مردی که کلیه‌اش را برای کتاب فروخته است
مردی که با چشم بسته می‌خواند
مردی که آلودۀ سطرهای سفید است
و کلمات را اسنیف می‌کند
مردی که حالش برای همیشه خوب است
مردی که گوشۀ خیابان پشت پیانو مرده
منم
من که سال‌ها پارادوکس پیاده‌رو بودم
پیامبر پیاده‌رو.

هوشنگ ملکی

در

به درک دردناکی از در رسیده‌ام
در بخش اول دریاست
وقتی بنا بر نرفتن باشد
یا یک هشت پای پیر در را باز نمی‌کند
یا یک پری با موهایی از خزۀ خیس
در بخش اول درماندگی است
به در دردناک درک رسیده‌ام
درک عمیق آبی
و لیاقت را از او آموختم
لیاقت غرق شدن در موسیقی شور
و مهارت تن سپردن به سرنوشت شوم
سرنوشت احتمالن چیزی است شبیه شعر
از در می‌نویسی و از پیکر پوسیدۀ یک جاشوی ناشناس سر در می‌آوری
از آن سوی تاریک
از آن سوی نامحتمل
از آن سوی متلاشی
سرنوشت سیمین دانشور است
او از اول برای در سوگ نشستن عاشق شد
برای به سووشون نشستن
و نمی‌دانست
و سیاوشی که می‌نوشت
و سیاوشی که کلاه کج می‌گذاشت
و کم‌کم در آتش کلمه می‌سوخت
نمی‌دانست که قلب اسب هم ناگهان می‌ایستد
وسط داستان هم می‌ایستد
دقیقن جایی که قرار است شیهه بکشد
دست‌هایش را بالا بیاورد
و از قرمز و زرد و نارنجی سفید بیرون بیاید
اما زندگی رئالیسم جادویی نیست
و کسی که ما را می‌نویسد یک نثر خشک و احمقانه دارد
و به سبک نویسنده‌های کلاسیک روس می‌نویسد
به در درد رسیده‌ام
به در زخم بزرگ
و زنی با موهایی از خزۀ خیس در را باز کرده است
قلم را می‌دهم دست زن
زنی که از خون و جراحت است
و با نیش همین قلم پاشیده می‌شود روی صورت دنیا
من از تجربه‌ام از زیر پوست تو می‌نویسم
از ازدحام خودم پشت در بستۀ دنیا
و از دری که همزمان به روی هم گشودیم
سرنوشت منم که دست نوشته را می‌گیرم
و نوشته‌ای که دست زنی را می‌گیرد خواندنی می‌شود
و نوشته‌ای که دست زنی را می‌گیرد صمیمی می‌شود
و نوشته‌ای که دست زنی را می‌گیرد
تبخیر می‌شود
و شعر بخار کلمه است
وقتی از روی دریاچۀ سفید برمی‌خیزد
از تو بر می‌خیزم
از تو که خوابی عمیقی
و پایتخت هشت‌پاها و هشت‌دست‌ها و هشت‌دهان‌های کور و کر
از زیر پوست تو می‌زنم بیرون
تو که سال‌هاست در ساحل‌ات شیرهای دریایی تنبل آفتاب می‌گیرند
و کسالت بخش بزرگی از توست
گاهی اشارۀ نیش خودنویس خودت
اشارۀ سوزن به چاشنی است
و شنیدن صدای انفجار در دوردست
و زنی که از زخم بیرون می‌آید
شاید راز این سو و آن سوی در را بداند
جدال میان دو راوی
جدال بر سر روایت
جدال دو روباه بر سر لاشۀ یک خرگوش است
خرگوشی که از ترس مرگ قبل از مرگ قلبش ایستاده است
قلب خرگوش‌ها هم وسط داستان می‌ایستد
در تو می‌نشینم
تو که همنشین سایه‌های بی‌سری
سایه‌های بی‌سرنوشت
سایه‌های بی‌ذات و رها
سایه‌های بی‌دغدغه
سایه‌هایی که در آتش نمی‌سوزند
و در دنیای سورئالشان حال می‌کنند
سایه‌های بی‌سری که با دهان‌های تو به فلاکت و سرنوشت ما می‌خندند
سایه‌هایی که به درک رسیده‌اند
به درکی که درش به روی انسان بسته است
امشب در آغوش جدید من چه می‌کنی؟
لابد بوی عرق این جاشو برایت آشناست
جاشویی که با خط نسخ روی بازوی راستش نوشته است:
تن در تناسخ سایه می‌آساید
و روی بازوی چپش:
سر بر سردر عمارت دریا.

هوشنگ ملکی

ادبیات اقلیت / ۱۲ مهر ۱۴۰۰

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا