گاهی چقدر دیر دیر می‌شود… / یادداشتی بر “ژن خوب در ادبیات ایران” Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ روز یکشنبه، 14 مرداد 1397 خبرگزاری مهر یادداشتی با عنوان «ژن خوب در ادبیات ایران» به قلم «بهمن‌یار پورسینا» منتشر کرد. آن‌چه می‌خوانید واکنش روشن ادبیات اقلیت ـ روز یکشنبه، 14 مرداد 1397 خبرگزاری مهر یادداشتی با عنوان «ژن خوب در ادبیات ایران» به قلم «بهمن‌یار پورسینا» منتشر کرد. آن‌چه می‌خوانید واکنش روشن Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » گاهی چقدر دیر دیر می‌شود… / یادداشتی بر “ژن خوب در ادبیات ایران”

گاهی چقدر دیر دیر می‌شود… / یادداشتی بر “ژن خوب در ادبیات ایران”

گاهی چقدر دیر دیر می‌شود… / یادداشتی بر “ژن خوب در ادبیات ایران”

ادبیات اقلیت ـ روز یکشنبه، ۱۴ مرداد ۱۳۹۷ خبرگزاری مهر یادداشتی با عنوان «ژن خوب در ادبیات ایران» به قلم «بهمن‌یار پورسینا» منتشر کرد. آن‌چه می‌خوانید واکنش روشنک رشیدی به این یادداشت است که برای تحریریۀ ادبیات اقلیت ارسال شده است:

 

«گاهی چقدر دیر دیر می‌شود…» بیست و یکسال گذشت

یاداشتی بر “ژن خوب در ادبیات ایران”

روشنک رشیدی

 

چندی است که برخی واژه‌ها به یک‌باره در جایگاهی نادرست به کار می‌روند و ارزش واقعی آن واژه در معنای واقعی خود نابود می‌شود. یکی از این واژه‌ها «ژن خوب» است که ای کاش این‌گونه ویران نمی‌شد. این واژه هم‌اکنون در کف خیابان است و در هر زمینه‌ای مانند اسلنگ آمریکایی و یا شبیه نوعی «بلک انگلیش» استفاده می‌شود.

یار گرامی، فرزند برومند سینا، ای کاش مقالۀ خود را که مقصودِ آن، نوعی رانت فرهنگی بود، با این واژه مزین نمی‌کردید.

تفکر کمال‌طلبانه‌ای است که بگویم آرزویم این بود که ادبیات و فرهنگ و هنر ما با ژن‌های خوب ادامه پیدا می‌کرد. نه تنها ادبیات ما که ادبیات جهان…

مثلاً فرزند برومند مارکز، «صد سال تنهایی ۲» را می‌نوشت یا مثلاً بعد از یوسا فرزند عزیزش، «گفت‌وگو در کاتدرال» را طوری دیگر آغاز می‌کرد… ای کاش جین آستین ازدواج می‌کرد و فرزندش راه مادر را ادامه می‌داد که همچنان باید امیدوار بود که آقای دارسی وجود دارد…

یا ژن خوبی از محمود دولت آبادی که کلیدر را با راست‌قامتی گل محمد و عروسش مارال، مست از پیروزی بر شر و ظلم را ادامه دهد. و یا سیمین بانویی دیگر که بگوید بعد از ساربان سرگردان و کوه سرگردان، نوشته‌ای بود یا نبود…

اما افسوس که ژن خوب در معنایی بسیار بد و با پیش زمینۀ رانت و سوءاستفاده از موقعیت پدر در فرهنگ اجتماعی ما و ذهنیت ما جای گیر شد…

هیچ‌گاه جناب لرد ابراهیم گلستان مرا خوش نیامده و نخواهد آمد. به دلایل بسیار که مثلاً جناب لرد در زندگی‌شان به غیر از صادق هدایت و دکتر مصدق کسی را قبول نداشت و خیلی کارهای احمقانۀ دیگرش که این روزها با چاپ نامه‌های خصوصی فروغ تکمیل شد. اما نباید ارزش آثار ایشان در زمانۀ خودشان را نادیده گرفت.

ایشان ملکی داشته و به فرزندش داده، چه فرزند را خوش بیاید و چه نه و چه اسم پدر باعث چاپ اثر بشود و چه نه، آیا ایشان مترجم خوبی نیستند؟ آیا هنرمند خوبی نیستند؟

مانی حقیقی که به‌راستی نوۀ برومند جناب لرد هستند در بددهنی و توهین به دیگران ـ حال چه پدربزرگ را تقبیح کند یا نه، و یا وامدار نام پدربزرگ باشد یا نباشد ـ به هرحال فیلم‌هایی که ساخته است، درخور توجه است.

نویسندۀ مقاله باید به جای صدور بیانیۀ پرولتاریایی که شاید هزاران هزار مانند مانی حقیقی در سیستان و بلوچستان وجود داشته باشد، برود ریشۀ مشکلات را نه در ژن خوب که در جای دیگری جست‌وجو کند. مثلاً در این جست‌وجو کند که سال‌ها پیش مجلۀ تجربه مصاحبه‌ای با ابراهیم گلستان ترتیب داده بود و ایشان همه را مورد الطاف ملوکانه قرار داده بودند. چرا باید چنین مصاحبۀ توهین آمیزی چاپ شود؟ سیامک گلشیری به واسطۀ نسبت فامیلی با هوشنگ گلشیری نویسنده شده‌ است؟ مخاطب امروز این‌قدر شعور دارد که این آثار را اگر یک بار به‌خاطر اسم و عقبۀ آن خرید، اگر حرفی برای گفتن نداشته باشد، برای بار دوم فریب نخورد.

بیست و یکسال است که به مطبوعات دوم خردادی گلایه دارم. بیست و یک سال است که از رانت فرهنگی هر جناح حاکمی بر سیاست فرهنگی ایراد می‌گیرم. سال‌هاست که می‌گویم باید اثر خوب را ارج نهاد جدای از اسم و ملیت و جناح بندی. اما راه به‌ جایی نبرد.

مشکل ژن خوب در ادبیات این است که به معنای زیبای آن مورد استفاده قرار نمی‌گیرد. مشکل حتی قفسۀ آبی و قرمز و مشکی هم نیست که خود شدیداً با این اریستوکراسی فرهنگی در طبقه‌بندی کتاب‌ها و توهین به شعور مخاطب زاویه دارم. مشکل دست‌های پشت پرده است که به نویسندۀ مبتدی کارگاه داستان‌نویسی جایزۀ جلال می‌دهند، کسی که حتی نمی‌تواند از اثر خود دفاع کند…

سپس می‌آیند و اثر دوم او را چنان در بوق و کرنا می‌کنند که گویی سووشونی دیگر خلق شده است برای توجیه جایزه دادن به او.

مهم قدرتی است که که برای قفسه‌بندی کتاب‌ها مجوز می‌دهد… مهم سوء استفاده از قدرت است که به هرکسی رسید حکایت آغاز و پایانش همین بود…

وگرنه دوست گرامی! عزیزانی را می‌شناسم که در این قفسۀ آبی آثار ارزشمندی خلق کرده‌اند که حتی ژن خوب هم نبودند و قفسۀ آبی به ارزش قلم ایشان مزین شده… بدون هیچ تبلیغی، بدون هیچ هیاهویی، که اگر نبودند، قفسۀ آبی نمی‌توانست چرکنویس مبتدیان کارگاه‌های داستان‌نویسی را هم به خورد مخاطب دهد… آثار ارزشمندی که با وجود رد شدن از هفت خوان ارشاد به‌خاطر این‌که مسئول بخش ادبی از نویسندۀ مستقل خوشش نمی‌آید و همه باید مجیزش را بگویند و در اینستاگرام قربان صدقه‌اش بروند، آن‌ها را چاپ نمی‌کند…

وقتی اثری ارزشمند است، چنان غرق خواندن آن می‌شوی که دیگر برایت مهم نیست که خالق آن در باغ شخصی‌اش آن را نوشته یا دست‌هایی زحمتکش از سیستان و بلوچستان آن را آفریده، جایزه برده، نبرده، معرفی شده یا نشده… ژن خوب است یا خیر…

فرزند گرامی سینا، ملال تکرار است در مدار بسته… این‌بار هم مغولان سوزاندند و ویران کردند و رفتند و حرف‌های ما مرثیه‌ای است بر خرابی‌های آنان …

قلم جناب بنی عامری هم، چنان پرقدرت و نافذ است که نیازی به دفاع ما نیست…

ماشادو د آسیس داستانی دارد به نام «روانکاو»(۱) که بسیار خواندنی ست. دکتر باکامارته هم ژن‌های خوب را به خانۀ سبزش می‌برد و هم ژن‌های نامرغوب را، اما در نهایت، خود به خانۀ سبزش می‌رود. چون «او از خرد، شکیبایی، مدارا، درستکاری، وفاداری و ثبات اخلاقی برخوردار بود و این خصایل وقتی باهم جمع شود، از هر آدمی دیوانه‌ای کامل می‌سازد.»

——

  1. روانکاو و داستان‌های دیگر،ماشادو د آسیس، ترجمه: عبدالله کوثری

ادبیات اقلیت / ۱۷ مرداد ۱۳۹۷

پاسخ (1)

  • نازیلا

    خانم رشیدی عزیزم، با نظرتان موافق هستم. عطار هر چقدر هم که جار بزند نمی تواند مشک نامرغوب را خیلی بفروشد.

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا