همه برای یکی، یکی برای خودش… / یادداشتی از آراز بارسقیان
همه برای یکی، یکی برای خودش…
آراز بارسقیان
این روزها در ادبیات ما اتفاقی دومینووار افتاده. اتفاقی که شاید بشود بهش گفت تأثیر پروانهای. روند داستان طولانی است اما یک سرش برمیگردد به بررس ادبیات داستانی نشر چشمه ـ شخصی که خودش را مروج نظریهای به نام فاشیسم ادبی میداند. این مطلب بههیچوجه نقد اثر بررس نشر چشمه نیست، چراکه نگارندهی این سطور قبلاً این کار را در مطلب مفصلی تحت عنوان «پروپاگاندای فاشیسم ادبی» که در سایت ادبیات اقلیت منتشر شده بود، انجام داده و انگیزهی نگارش این سطور چیز دیگری است؛ مسئلهای پیچیدهتر.
داستان ازاینقرار است: نویسندهای پیشنهاد داده که مدیران نشر چشمه برای بررس این نشر کمکی بگیرند. جواب مدیران نشر چشمه این بود: ما نیاز به کمک و همفکری کسی نداریم. خودمان میدانیم. اما این جواب بهصورت رسمی نبود و همین رسمی نبودن باعث نگارش این سطور شد. جواب آنها متأسفانه تحت تأثیر رفتار غیرحرفهای بررس نشر، در نهایت شکلی غیرحرفهای گرفت. نگارندهی این سطور دانش چندانی در امور مدیریتی ندارد، فقط حدودی میداند که توسعهی ناموزون در هر سازمانی، باعث آسیبپذیری آن سازمان میشود. به خاطر همین پاسخ مدیران نشر چشمه حالتی احساسی پیدا کرد و متأسفانه این احساساتی شدن به خاطر تأثیرپذیری از رفتار آن شخص است و هیچ ربطی به روند مدیریتی و روبهجلو و قابلتوجهی که نشر چشمه این یکی دو ساله در کارنامهی موفقش دارد، ندارد و این تناقض میتواند آسیبهای بعدی را در برداشته باشد. قبل از هر چیزی اشاره کنیم که چشمه نشری است با بیش از ۱۵۰۰ عنوان کتاب، که ادبیات داستانی (ایرانی و خارجی) فقط بخش کوچکی از گسترهی نشر محسوب میشود.
اما چیزی که خطرناک است و به ابتذال فراگیر زمانه نزدیک، ادعای بیستوچهارساعتهی بررس نشر است بر دیده شدن و نه چیز دیگری. این امر متأسفانه بهشدت همراه شده با عصبیت، ترس، توهین و تحقیرهای همکاران نویسندهاش. نویسندگانی که دو دسته هستند، یا در همان نشر کار میکنند یا بیرون از نشر. کمتر کسی است که از گزند کامنتهای این فرد در امان باشد. تا وقتی مجلات و روزنامههای زیردست این شخص (که کار کردن او در آنها بههیچوجه ارتباطی با نشر چشمه ندارد) خواننده داشت، این شکل از حملات و گاهی شبه نظریهپردازیها، جذابیتهای ژورنالیستی خود را داشت. این روزها به خاطر تغییر شکل رسانهها، همهچیز تقلیل دادهشده به پستهای اینستاگرامی و از آن بدتر، کامنتهای ریزودرشت اینستاگرامی. یعنی قبلاً همه چیز در محیط روزنامهنگاری مطرح میشد و حالا در اینستاگرام، چون روزنامهها و مجلات، آن خوانندهی قدیم را ندارند. نکته اینجاست: این شخص که سابقهی روزنامهنگاری طولانیای دارد، میتوانست هر مطلبی که دلش میخواست بنویسد و افراد مختلف پاسخش را بدهند و مسئله همانجا تمام شود، هنوز هم میتواند. اما وقتی امور از بُعد مسائل روزنامهنگاری خارج میشود و بحثهای پیشرفتهتر و پیچیدهتری مانند مسائل نشر و به خصوص این بحثی که دربارهی کمکی گرفتن برای این بررس است، پیش میآید، دیگر در جهان مطبوعات نیستیم که بشود با شیوههای روزنامهنگاری پاسخ داد و پاسخ شنید. سازوکار سازمانی مطرح است و از همه مهمتر، حیطهی کار از ژورنالیسم به ادبیات کشیده میشود که به مراتب پیچیدهتر است.
این شخص بر اساس ادعای خودش خیال میکند روی تاتامی ایستاده. تاتامیای که تنها ارزشش داشتن تماشاگر بالاست. تنها نقطهی اتکایش هم همان تماشاگران هستند. بر طبق نوشتههای این شخص، «دیده شدن» در تضاد با «دیده نشدن» است که تبدیل به ارزش میشود. تازه، دیده شدنی که این فرد در نظر میگیرد، یک نوع دیده شدن رسانهای است که یک سرش برمیگردد به رفتاری متظاهرانه، رفتاری که بیشتر مخصوص مجریان برنامههای پربیننده است تا نویسندههای ادبی. این اشتیاقی است که با تیکههای ریزودرشت مدام تکرار میشود. کامنتها و استوریهای اینستاگرام این شخص کاملاً گویاست. باید پرسید وقتی ملاک «دیده شدن» است ـ آن هم از نوع رسانهای ـ نه «کیفیت اثر» جایگاه چه معنایی پیدا میکند؟ و آن فرد در جایگاهش چقدر باعث «ندیده شدن» دیگران میشود؟
حقیقت این است: آدمی که عاشق «دیده شدن» است، بهشدت حسود است؛ به «کتاب سال»، و «جلسهی شلوغ رونمایی» و «کیفیت کار» و «قلم» دیگران حسود است. او حاضر است جوایز جعلیای همچون «جایزهی بوشهر» را جزو رزومهاش بداند تا شاید از حقیقت جوایز دیگران کم کند. و از قضا اولین خوانندهی آثار دیگران در خفا باشد. در یککلام، با اکثر «توانایی»های دیگران مشکل دارد و در توهمی که فرو رفته، دیگران را حسود به خود میداند و کنایهی بزرگ در همین است. چنین آدمی، در نشری که مسئول آن است، بعد از مدتی فقط خودش را قهرمان تاتامی میداند و میشود بانی فرار و حذف دیگران. اتفاقی که متأسفانه در نشر چشمه رخ داده و دارد دامنهاش بیشتر هم میشود. این چیزی است که مسئولان نشر باید بدان آگاه باشند. هر نشری کلکسیون حضور دیگران است. دیگرانی که نباید مورد حسادت و کینه و مسائل شخصی بررس نشر قرار گیرند. سر همین است که روابط شخصی این فرد، وارد مناسبات و ضوابط انتشارات میشود. او با قلدری هر طوری دوست دارد برخورد میکند و هر روز و هر روز بیشتر خود را میسوزاند، چون باعث سست شدن پایههای سازمانی میشود که برای ایجادش تلاشی همگانی صورت گرفته. کار نشر، کاری است همگانی و قلدری یک فرد نباید در ساختار نشر خللی ایجاد کند.
ایراد وقتی بیشتر میشود که معلوم میشود این فرد روی تاتامی «ادبیات» حرف چندانی برای گفتن ندارد؛ شاید در تاتامی «مطبوعات» داشته باشد، ولی «ادبیات» بحثش جداست. این شخص نمیتواند اطرافیانش را در جایگاه تماشاگران بچیند و ازشان بخواهد تشویقش کنند و فقط او را «ببیند» و حریف تنها و دستخالی و صدالبته خودساختهاش را مورد تمسخر قرار دهند. اما این شخص در چنین شرایطی، در همان مطالب تقلیلیافتهی اینستاگرامی، تمارض به تنهایی میکند. تمارض به فردیتی میکند که متأسفانه ندارد. آدم حسودی که نگران دیده شدن باشد، این ادراک را ندارد که بداند ملاک ادبیات «دیده شدن» و «خوانده شدن» به معنایی که او در ذهن میپروراند، نیست؛ ملاک یک برگ است در مقابل یک برگ. توانایی قلم است (نه مطالب هیجانزدهی تهی از دانش و نه قابلیتهای ژورنالیستی) در تقابل با قلمی دیگر. دراینبین قلم هرچقدر صادقانهتر، موفقتر و البته محکومتر به سکوت و ندید گرفته شدن. تاتامیای اگر باشد، آنجاست و تاتامی از پیش باختهای است برای این شخص، چرا که اگر بررس نبود، اگر سردبیر و مسئول صفحه نبود و اگر داور خودخواندهی فلان جایزهی بیبنیان نبود، دیوارها زودتر میریخت و معلوم میشد در عرصهی قلم آن چیزی که باید باشد نیست و میزان درجه و حدش بسیار پایینتر از چیزی است که در توهم برساختهاش بازنمایی میکند. باز هم ارجاعتان میدهم به مطلبی که در سایت ادبیات اقلیت منتشر کردم.
این میل به «دیده شدن» بیشتر شبیه آن داستان لخت بودن پادشاه است. پادشاه عریانی که به خودش اجازهی هر قلدری هم میدهد. در چنین شرایطی، متأسفانه به خاطر حسادت، که منبع رفتارهایی دوگانه میشود، هرگونه دوستی صادقانهای را از تصویر حذف و جایش دوستی بر اساس منافع صرف میگذارد. امری که پایداری دوستی با این شخص را سخت و زودگذر و بهشدت سطحی میکند. و این مایهی تأسف کسانی میشود که با او وقت گذراندهاند و احساساتشان را به اشتراک گذاشتهاند.
حالا دراینبین سؤال بزرگتری پیش روی نشر چشمه است: تکلیف چیست؟ این سؤال بسیار مهمتر از این است که بگویم این شخص مثلاً آیا کمکی میخواهد یا نه؟ البته این پاسخ را احساسی جواب گرفتیم، اما پاسخ عقلانیای هنوز در کار نیست. این آسیب تَک بررس در ادبیات داستانی ایرانی سالهاست که معضلات فراوانی ایجاد کرده. جایش اینجا نیست ولی عجالتاً نگارنده پیشنهاد شوراهای سه نفرهای را میدهد که در جلسات رسمی به صورت دیالکتیکی به نتیجهای معقول برای چاپ، تصحیح، بازنویسیای عقلانی یا رَدِ اثری برسند. بماند که این خود نیاز به بررسی بیشتری دارد.
اما بحث اصلی این نیست؛ بحث این است: تکلیف چیست؟ آیا باید به پستهای خارج از عرف مدیریتی و بهشدت رفاقتی و احساساتی از طرف مدیران نشر چشمه ـ که تحت تأثیر رفتار احساسی این شخص قرار گرفتهاند، اکتفا کرد و گفت خب همین است که هست و به ما چه؟ عقلانیت چه میشود پس؟ آیا مدیران و مشاوران این نشر تصمیم گرفتهاند همچون ادیپ شاه چشمان خود را نابینا کنند و در آن ظلمات به چشمِ جان نرسند؟ اینطور مخفی شدنهای بررس نشر پشت مدیران و اطرافیان و پرتاب سنگریزه را چه توضیحی دارند؟ این کار با امر ژورنالیستی و مطبوعاتی این شخص تفاوت بسیاری دارد، همانطوری که سازوکار نشر با مطبوعات تفاوت دارد. آیا توهینهای بررس نشر چشمه به نویسندگان خودِ نشر چشمه و گاه دیگران، برخوردهای جزمی، تهدیدهای گاه و بیگاه این بررس، سوء استفاده از قدرت، قلدری مداوم، بیشتر برای نشر چشمه و نویسندگانش حکم تف سربالا را ندارد؟ این را آیا نمیبینند؟ اسم این چیست: به نویسندههایی که زنگ زده میشود و از کارشان در خفا تعریف میشود، بعد از مدتی در رفتاری متضاد، با مسخره شدن و جلوگیری از رشد مواجه میشوند؛ این چطور برخورد دوگانهای است؟ آیا این مسئله فقط به سبب جاهطلبی و قلدرمسلکی فردی نیست که خودش را بالاتر از بررس و سردبیر و میداند و در تاتامیاش خود را «نویسندهای بزرگ» میبیند؟ مدیران نشر چشمه و البته دیگران نمیپرسند نویسندهای بزرگ را چه به بررس بودن و سردبیری، آن هم در مقام کسی که با قلدری هیچوقت رعایت عدالت را در حق دیگران نکند؟ ایستادن در این جایگاهها و قلدری بیشازحد و بروز رفتار فرا سازمانی، آیا علتی جز ایراد داشتن تصویر «نویسندهای بزرگ» دارد؟ کجای کار میلنگد که نمیتوانیم آن را ببینیم؟ مدیران و مشاوران نشر آیا از خودشان نپرسیدند چطوری این شخص را مسئول ادبیات خارجی خود کردهاند، درحالیکه این فرد سواد خواندن و نوشتن و حتا شنیدن یک زبان خارجی را ندارد، آخر چطور چنین تمامیتخواهیای ممکن است وقتی تواناییاش نیست؟ آنها ندیدند این شخص چطوری به خاطر جاهطلبیهایش خود را تبدیل به «مهرهای سوخته» کرده؟ این آسیب را ندیدند: چطوری یک نفر سالها میتواند وکیل باشد و قاضی و دادستان و مأمور اجرای حکم بدون اینکه دچار فساد شود؟ حضور درازمدت در جایگاههایی غیرخلاقه با ادعای امر خلاقه از بزرگترین آسیبهایی است که در این سالها گریبان روزنامهنگارانی را گرفت که بهاشتباه گمان کردند در زمین ادبیات داستانی باید توپ بزنند و خود را بزرگ کنند.
مهرهای که نتواند در توسعه همپای سازمان بالا بیاید، مهرهای است سوخته، مهرهای است عصبی و هیجانی و فرسوده و عاری از خلاقیت که اعتبار بِرند سازمان را خراب میکند. این را ندیدند؟
اصلاً یک سؤال خیلی مهمتر؛ یک «نویسنده» در کجای تاریخ ادبیات بوده که بااینهمه امکانات و ابزار و مهرههای ریزودرشت، نتواند بهجایی که میخواهد برسد؟ منظور واضح است: دو نفر از کوه بالا میروند. یکی سوار هلیکوپتر است و دیگری با پای پیاده. آنی که پای پیاده دارد، تجهیزاتی معقول و عادی دارد و آن یکی هلیکوپترسوار تجهیزاتی درجهیک و آخرینمدل. آنی که پیاده است، یا قله را فتح میکند یا تا نزدیکیاش میرسد و شکست میخورد و برمیگردد و دوباره و دوباره امتحان میکند و یا که اصلاً بیخیال فتح میشود. ولی آن که با هلیکوپتر است، حتی اگر پرچمش را هم بالای قله بگذارد و با آن عکس بگیرد و عکس میلیونها بار هم دیده شود و لایک بخورد، باز آنجا را فتح نکرده. وگرنه امروز همه کوهنورد بودند، نه مهرههایی سوخته. هلیکوپترسوار را نمایندۀ ژورنالیسم در نظر بگیرد و کوهنورد پیاده را نمایندهی ادبیات.
اما در این میان، نباید نکتهای را فراموش کنیم. هیچ سازمانی نباید به کارمندش چنین قدرتی بدهد، چون این قدرت فسادآور میشود و در نهایت منجر به تبدیل آن کارمند به «مهرهای سوخته». همین قدرت میتواند او را تبدیل به کسی کند که دست به تمارض میزند و اشک تمساح میریزد ولی ما این واقعیت را میدانیم که وقتی با یک نشر قرارداد میبندیم، با کارمند نشر قرارداد نمیبندیم. و خیلی از ما با نشر چشمه همپا بودیم نه با کارمندش. این چیزی است که نباید فراموش کنیم و باید سعی کنیم دست از دوستیهای سطحی برداریم. اگر این ترس را کنار بگذاریم، فقط و فقط یک بحث میماند و آن بحث کیفیت کار است. آن وقت میگویی «حالا بیا روی تاتامی.» آن وقت است که ملاکهای ژورنالیستی کنار میرود و جایش را ملاکهای ادبی میگیرد و اشکها خیلی به کار نمیآید و جایش را عقل و دانش میگیرد. هر نشر در حال توسعهای ـ هر نشر خوبی ـ چنین چیزی را میخواهد.
سقوط ما از لحظهای شروع میشود که نابینایی چشم سر با نابینایی چشم جان یکسان شود و واقعاً هیچ نبینیم. این لحظۀ سقوط و شمارش معکوس برای پایان است. در چنین شرایطی هر چیزی اخلاقی میشود؛ از حذف کتاب به خاطر «یک شخص» در دقیقۀ نود تا حذف مسلسلی آدمها برای حفظ همه جورۀ «یک شخص». لحظهای که هر حرفی از طرف این شخص توهین نیست و قابل دفاع و هر حرفی از طرف دیگران توهین است و غیرقابلدفاع.
این شرایط با وضعیت روزگار ما، روزگار ما خارج از دایرۀ ادبیات ما، نزدیکی بسیاری دارد و گویا امری است فراگیر.
آبان ماه ۱۳۹۶
ادبیات اقلیت / ۲۷ آبان ۱۳۹۶
روشنک رشیدی
سلام
من مطلب مفصلی در باره کل این قضیه سالهاست نوشته ام که مستندات زیادی در آن وجود دارد. ولی متاسفانه وقتی این کامنت ها را دیدم بطور کلی منصرف شدم.من به شخصه آقای بارسقیان را به واسطه ی ترجمه ی نمایشنامه ای از سوزان لوری پارکس می شناسم.مقاله ای اول ایشان بسیار حرفه ای بود و من با خیلی از قسمتهای آن موافقم.مقاله ی دوم ایشان که در مورد نشر چشمه بود و سیاست های کلی اش آنهم حرفی نیست.و این فقط مختص نشر چشمه نیست.بهرحال وقتی کلیت چیزی مشکل دارد،دارد.و این فقط شامل یک ناشر نمی شود.متاسفانه در این کامنت ها من اعتدال و منطق ندیدم .یا به ایشان حمله شده و یا تشکر.ولی مقاله ی دوم نشان داد که دیگر موضوع شخصی ست و یکجور تصفیه حساب شخصی.دعواهای جناحی متاسفانه در بخش فرهنگ.من مدتهاست به نشر چشمه نقد دارم.مدتهاست به آقای یزدانی خرم نقد دارم.ولی نقد اصولی،نه نقد شخصی.ما با عقاید و منش و مرام یک شخص مشکل داریم نه با وجه انسانی اش.دوستی میگفت بیشتر وقت آقای بارسقیان در نشر چشمه می گذرد و متعجب بودند؟متاسفانه این کدورت های شخصی باعث می شود که صدای کسانی که دور از حب و بغض به نشر چشمه و آقای یزدانی خرم،آقای شهسواری،آقای سناپور نقد دارند شنیده نشود و صحنه ی نزاعی باشد بین طرفداران آقای یزدانی خرم و مخالفانشون.
مهدی
این هم نکته ی مهمیه که لحن متن، گاهی محتوا رو نابود میکنه و فضا رو به سمتی دیگه می بره. به هر حال نشر چشمه و اهالی آن یک جریان هستن که باید در مورد اون جریان بحث و نقد بشه. حالا اینکه اون شخص کی هست، اهمیتی نداره، جریان باید نقد بشه. خب شما چرا نقدتون رو منتشر نمی کنید؟ بالاخره باید حرف زد دیگه. اونا حرف می زنن چرا بقیه ساکت باشن؟
مهدی
ممنون بخاطر این مطلب. نوشتن این مطالب و افشا کردن پشت پرده ی نشر چشمه که به جای کار نشر شبیه به موسسه ی هولدینگ عمل میکنه ضروری و مفید هست. ولی با این مطالب افشاگری کامل نیست. کما اینکه از کامنتهای بالا معلوم میشه که بعضی از مخاطبان از اساس متوجه نشده ن که جناب بارسقیان دارن در مورد چه چیزی صحبت میکنن. کسانی که روند تغییر رو دنبال کردن و فرایند کاری نشر چشمه رو میدونن، خودشون از این مطالب مطلع هستن، کسانی که نمی دونن رو باید آگاه کرد. بنابراین به نظر کمی راهگشاتر، کمی با ارجاعات بیشتر و دقیقتر اگر صحبت بشه، نتیجه ی بهتری به دست میاد.
امیدوارم مقاله ی بعدی جناب بارسقیان که وقت می ذارن و این مطالب رو می نویسن و برخلاف بسیاری دیگه از کنار این مسائل رد نمی شن، شامل این موارد باشه و بتونه تاثیر بیشتر و بهتری بذاره.
فرشاد
همین شما آقا مهدی که متوجه این متن شده اید و ریشه یابی کرده ای بس است برای کل ادبیات. با فحش و فضیحت ، فقط آدم های کوچک ،همان طور حقیر می مانند و هیچ گره ای از جایی باز نمی شود. نگران متن های بدی آراز بارسقیان هم نباشید. کلا ایشان به صورت اتومات، مدتی است که فحش نامه منتشر می کند. همین متن را در کانال داستان های ایرانی هم گذاشت و احدی به آن توجه نکرد. نه به خاطر محتوایش که آراز بارسقیان را دیگر همه می شناسند و شبیه چوپان دروغگو دیگر کسی باورش ندارد.
حامد
به جز توهین و سیاه نمایی چیز دیگه ای رو تو ترک تازی مغول وار شما نمی شه دید.
شما بهتره انقدر به خودت فشار نیاری واسه ت خوب نیست. اگه هم خواستی بیاری قرص فشارت کنار دستت باشه اگه اونم نبود یه سر برو دبلیو سی شاید فرجی بشه. از آقای بارسقیان می پرسی:
اول تکلیفت را با خودت روشن کن و ببین چند چندی؟ نویسنده ای؟ مترجمی؟ نمایشنامه نویسی؟ بازیگری؟ چه هستی تو که همه جا سرک می کشی؟
نویسنده می تونه نمایشنامه نویس باشه. رمان نویس باشه. یا حتی مثل جنابعالی خزعبل نویس پرفشار باشه. مترجم هم که خودش بغل به بغل کار نویسندگیه و ایشون در امر ترجمه کارشون اثبات شده هست. شما هم خودت در خفا احتمالا چندتایی از ترجمه های درخشان ایشون رو خوندی. نمونه زیادی از بزرگان برای مثال هستند که هم تالیف می کردن هم مترجم قابل و زبردستی بودن.(مثال نمی زنم چون ممکنه بیشتر بهتون فشار بیاد. پس مراعات حالتون رو می کنم.) آقای بارسقیان بازیگر نیستن و در م.ر. حساس که احتمالا به علت مشکل فشاریتون مثل بقیه اساتید تو خالی تئاتر چشمتون رو روش بستین و با بخل و کینه فرو خورده از کنارش بی تفاوت مثل… (اینجا سه نقطه به خاطر مراعات حال شماست) رد شدین بهتره مطلعانه صحبت کنید و … مفت نزنید (فشارتون). ایشون تو این کار بازیگر نبودن تنها برای راهنمایی تماشاگران لباس راوی رو به تن کردن تا تماشاگران در تعویض صحنه ها دچار سردرگمی نشن. که البته باید اینم بگم هیچ اشکالی نداره که یه نویسنده و مترجم، بازی هم بکنه مثل استاد داود رشیدی. (آخ حواسم به فشارت نبود). تو دوره زمونه ای که بخش خصوصی به قول شما(به قول ما بخش شبه خصوصی، چون نود و نه درصد اون بخش خصوصی که شما مثل … تو بغلش می پری نون وقتی دهنشون بوی شیر می داد از بخش دولتی ارتزاق می کردن تا کم کم بزرگ و فربه شدن و شدن بخش به اصطلاح خصوصی. اون یه درصد امثال آقای بارسقیان هستن) شده پوکمون و فقط داره می تازه و می بلعه و بعدش بلعش رو با ولع نشخوار می کنه، اتفاقا اینجاست که اون یه درصد وظیفه خودش می دونه که از سر دلبستگی(دلسوزی نه) نگرانی خودش رو ابراز کنه. به زعم شما به هر سوراخی سرک بکشه. گفتم دلبستگی چون آقای بارسقیان هم مثل خیلی از دوستداران نشر چشمه تو نوستالژیک وار ترین شکل، حداقل به اون میز شیشه ای جادویی و اتفاقات و فراز و نشیب هاش دلبستگی داشته و داره(البته بعید می دونم شما اصلا بدونی درباره چی حرف می زنم). اون کامنت پر ملاتی که می فرمایید پاک شده انگار گویا از منظر توهین و سیاه نمایی پرملات بوده. چه اشکالی داره اگه جایی نارسایی ای وجود داره تک تک ماها وظیفه خودمون بدونیم که اون رو گوشزد کنیم. شما اگه مشکل فشار داری خب خودت رو دخالت نده. راستی شایدم جزو اون دسته از هیاهوکننده های دور تاتامی هستی که اسمشون نوچه س. نوچه جان!!! گنده هاش تو تاتامی کی او شدن. پس بهت توصیه می کنم از بیرون تاتامی زیاد به حنجره ت فشششار نیاری. به خط به خط نفرت پراکنیت می تونم جواب بدم اما به خاطر مراعات حال پرفشارت بی خیال می شم.
امثال تفکر آراز بارسقیان زیادن. به اندازه موی سرت. شاید دارن مراعات فشار تفکری که امثال شما نوچگی و نوکری و چاکریش رو می کنین رو می کنن. امان از شما پرفشارها.
درود بر اون شرفت آراز بارسقیان، قهرمان عصر ما.
فرشاد
حامد جان انگارفشار خون خودت بالا رفته برادر من که بعضی جمله هات اصلا مفهوم نداره. آراز بارسقیان با این همه سرکی که به همه جا می کشد و بیش از سی عنوان کتابی که در همه ی زمینه ها کار کرده، باید تا به حال برای خودش موقعیتی دست و پا می کرد و اگر اینچنین بود دیگر فرصتی نداشت که ماهی یک بار تلکسکوپ بگذارد روی نشر چشمه و مهدی یزدانی خرم و روزها خودش را معطل چنین هیاهویی کند. کسانی که چنین رویه ای دارند،مشخص است که موفقیت راضی کننده ای در کار خودشان ندارند که مشغول حواشی می شوند به دفعات. باز هم می گویم امثال آراز بارسقیان، تکلیفشان با خودشان اصلا مشخص نیست. حتا خط فکری مشخصی هم ندارند. چه طور می شود کسی خاستگاهش میز شیشه ای نشر چشمه باشد و بعد سر از مشرق و نسیم وفارس و سایت های معلوم الحال در بیاورد. خبرش هم موثق است. همه دیگر می دانند که آراز بارسقیان جناح دیگری را مدتی است انتخاب کرده برای زدن آدم ها…. این که آدم مدام در حال رصد بقیه باشد نشان از شکست خودش دارد. در متن های آراز بارسقیان و نه فقط این متن که خیلی هم اصرار دارد در همه ی گروه ها و کانال ها و سایت ها هم کار شود، کاری غیر از افترا و توهین نیست. کجای چنین متن هایی شفاف سازی است؟ چرا توی صفحه ی شخصی خودش نقد نمی کند؟ دقیقا به این دلیل که مخاطب چندانی در فضای مجازی ندارد. صفحه اش ببینید و خودتان بسنجید. این شایعه پراکنی ها نه چیزی از مهدی یزدانی خرم کم می کند و نه نشر چشمه. اما دست امثال این آقای همه فن حریف ارمنی را رو می کند که اول فحش نامه اش برای جایزه ی احمد محمود،آیه ی قرآن می نویسد…آن هم غلط… خنده دار است … اما البته برای جماعت حسود و مغرض که دلشان خنک می شود از موفقیت دیگران،امثال آراز بارسقیان جواب می دهد که فحش های فروخورده ی آدم های عقده ای را ماهی یک بار در صفحات اجاره ای منتشر کند. و کتاب های این و آن را بزند که چه بشود؟ که یعنی خودش خیلی خوب و باسواد و فهمیده است؟
اکبر
سلام. جالب بود. بله این جایزه بوشهر چیه که فقط یه بار برگزار میشه و فقط مخصوص یک نویسنده متوسط که می خواد رزومه جمع کنه. بعدش جایزه چهل چیه که فقط برای سن اون ها برگزار میشه. مثلا بعدا از چهل که بگذرن میشه جایزه چهل و پنج و بعدش میشه جایزه پنجاه. کلا جوایز باید بر اساس سن این دوستان رشد بکنه. جوایز دیگه هم مثل هفت اقلیم که مشخص بود مثل یه دادو ستد می مونه. تو ما رو آره ما هم شما رو آره. حالا جایزه چهل هرچی هم بود و هست متاسفم برای پیشکسوتان ادبیاتی که ادعای ادبیات ناب دارند و از این بچه بازی ها حمایت می کنن. تشکر
میلاد
خودت هم فهمیدی چی نوشتی؟ به این حسی که شما داری قبلا می گفتند حسادت، حالا را نمی دانم. تا جایی که بنده می دانم و از بچه های جنوب شنیده ام. جایزه ی ادبی بوشهر جایزه ای بود مثل بقیه ی جایزه ها منتها تیم اجرایی ضعیفی داشت و ظاهرا بعد از اعلام نتایج نتوانستند جمع و جورش کنند وجایزه بدهند و اختتامیه بگیرند. ربطی هم به داوران و منتخبین نداشت. مدیر اجرایی اش ضعیف بود. جایزه ی چهل و هفت اقلیم هم هیچ ربطی به هم ندارند.
متاسف هم نباش داداش من برای پیشکسوتان ادبی. برای امثال خودت و آراز بارسقیان متاسف باش که از شدت حسادت ، بنا را بر تخریب دیگران گذاشته اید.
من طرفدار یزدانی خرم نیستم. ولی استدلال های این متن ، دوزار هم نمی ارزد. اتفاقا با این قبیل متن ها و کامنت ها،به این نتیجه رسیده ام که لابد یزدانی خرم، کار بزرگی کرده و آدم مهمی است که این طور تخریبش می کنند. به هر صورت سرخ سفید کتاب مهمی است. خیلی مهم تر از کل آثار امثال آراز بارسقیان.
فرشاد
کامنت مفصلی نوشته بودم که پرید انگار…. خلاصه اش این می شود که آراز بارسقیان، بس که این *** روزمره ات را. اول تکلیفت را با خودت روشن کن و ببین چند چندی؟ نویسنده ای؟ مترجمی؟ نمایشنامه نویسی؟ بازیگری؟ چه هستی تو که همه جا سرک می کشی؟
کجات سوخته برادر من که دست از این مسخره بازی ها برنمی داری. با این درفشانی ها نه نشر چشمه از فعالیت باز می ماند و نه بررس نشر، جایگاهش تغییر می کند؟ کدام مسیر را برای جلو رفتن انتخاب کرده ای؟ ناسزا گفتن و فحش دادن به افراد که بار حقوقی هم برای تو و هم سایتی که *** را منتشر می کند،به دنبال دارد؟ یا پرت شدن در سرنوشت آدم ها ی مطرود؟
جایزه ی دولتی می گیری که به بخش خصوصی بتازی؟ تو و آن رفیق کرمانی ات، انگار خوب قلم به مزد شده اید و گیر داده اید به نشری که در این وانفسای نشر از همه کار بلدتر است. برادرجان… خدا عاقبتت را به خیر کند. مردم وقت ندارند که هر روز یاوه گویی هایت را بخوانند…. به نظر قابل ترحم می رسی. خودت را دریاب آراز بارسقیان که به نظر به شدت بیمار شده ای. ادبیات جای آدم های بیمار نیست.