سپیدتر از استخوان در آپ آرت مان نقد شد Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ اولین نشست نقد داستان مؤسسه‌ی آپ‌آرت‌مان، روز پنج‌شنبه، بیست و ششم فروردین ماه 1395 با هدف نقد کتاب سپیدتر از استخوان رمان تازه به چاپ رسیده‌ی حس ادبیات اقلیت ـ اولین نشست نقد داستان مؤسسه‌ی آپ‌آرت‌مان، روز پنج‌شنبه، بیست و ششم فروردین ماه 1395 با هدف نقد کتاب سپیدتر از استخوان رمان تازه به چاپ رسیده‌ی حس Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » خبر و گزارش » سپیدتر از استخوان در آپ آرت مان نقد شد

سپیدتر از استخوان در آپ آرت مان نقد شد

سپیدتر از استخوان در آپ آرت مان نقد شد

ادبیات اقلیت ـ اولین نشست نقد داستان مؤسسه‌ی آپ‌آرت‌مان، روز پنج‌شنبه، بیست و ششم فروردین ماه ۱۳۹۵ با هدف نقد کتاب سپیدتر از استخوان رمان تازه به چاپ رسیده‌ی حسین سناپور برگزار شد. مدعوین جلسه، این افراد بودند:

دکتر سوسن شریعتی: روزنامه‌نگار و پژوهشگر، فارغ‌التحصیل دکتری تاریخ از انستیتو عالی مطالعات اجتماعی پاریس؛

دکتر حسین بیات: مدرّس ادبیّات و عضو هیئت علمی دانشگاه خوارزمی، پژوهشگر و منتقد ادبی؛

حسین سناپور: نویسنده و منتقد ادبی، برنده جایزۀ مهرگان برای رمان «نیمۀ غایب» و برندۀ ششمین دورۀ جایزه گلشیری برای مجموعه داستان «سمت تاریک کلمات»؛

پس از معرّفی مدعوین و ذکر مقدّمه‌ای در مورد ادامه‌ی جلسات نقد داستان در مؤسسه‌ی آپ‌آرت‌مان، خانم شریعتی به عنوان اوّلین مدعو نشست، به ایراد سخنان خود پرداخت.

ایشان علّت حضور خود در این جلسه را علی‌رغم عدم ارتباط مستقیم تحصیلات آکادمیکش با حوزه‌ی داستان‌نویسی، این‌گونه توضیح داد که بنابر تجربه و حضور در نشست‌های ادبی قبلی، مفاهیم و مسائل مشترکی در بین حوزه‌های مختلف علوم انسانی مانند چیستی منِ معاصر، ادبیات، مفهوم نقد، عدم وجود رشته‌ی دانشگاهی در حوزه‌ی نقد، و… وجود دارد. نبود اجماع بر سر این مفاهیم نشانگر وجود بحران معنا و تعمیم آن به رشته‌های مختلف حوزه‌ی علوم انسانی است.

بیمارستان، اشانتیونی از زیست در اورژانس

شریعتی، در بخش بعدی سخنان خود به بررسی رمان سپیدتر از استخوان پرداخت و بیان کرد که، در این اثر یک گفت‌وگو بین مؤلّف با جهان بیرون از خودش صورت گرفته است. پرسش از مرگ و نسبت آن با زندگی مطرح می‌شود. لوکیشن رخ‌داد داستان، بیمارستان، اشانتیونی از یک جهان کوچک است که پنجره‌ای است به جهان بیرون و اتّفاقاتی که در آن می‌افتد؛ مانند: نوعروسی که دچار بحران شده، خودکشی دختر جوان، کودک نفت‌خورده، قمه‌کشی وغیره، که تمام این‌ها خود نمایانگر زیستِ اورژانسی است. از بعد دیگر، داستان روایت احوالات راوی است؛ یک پزشکِ بریده از زندگی و دیگران که پر از وسوسه‌ی مرگ است و دچار پارادوکس است، چرا که از طرفی باید جان انسان‌ها را نجات بخشد و از سوی دیگر، خودش، مرگ‌اندیش است.

راوی همچنین مناسبات بین افراد در بیمارستان را ترسیم می‌کند، سلسه مراتب قدرت، مناسبات بین پرسنل، مواردی مثل پول، عشق، سکس، موقعیّت‌های متزلزل اخلاقی و… حتّی در داستان، بازتابی از جهان اجتماعی خارج از بیمارستان، اعمال قدرت دولت و عرف اجتماعی، وجود دارد. مقررّاتی که بر اساس سیاست عام یا کلان‌تر وجود دارند. مسائلی که باید رعایت شود، مانند حجاب و رابطه‌ی زن و مرد. مواردی که می‌تواند مستمسکی باشد برای زیرآب‌زنی یا ارتقای مقام و غیره.

فیزیک بیمارستان، به عنوان مکانی که قرار است پرسش‌های جهان‌شمول در مورد اخلاق یا زندگی در آن شکل بگیرد، خیلی خوب ترسیم می‌شود، طبقات مختلف، زیرزمین و… . از نظر پرسوناژها، سه تیپ پزشک یا سه نوع پزشکی در داستان وجود دارد. سه نوع خانواده‌ی ایرانی و از هم‌پاشیدگی خانوادگی و سه نوع از نخبگان طبقه‌ی متوسط شهری.

پرسش تاریخی فوکو: آیا بیمارستان جایی است برای مردن یا برای زندگی کردن؟

علاوه بر پرسش‌هایی که برای راوی مطرح می‌شود، پرسش‌های فراگیرتری نیز وجود دارد که الزاماً مربوط به جامعه‌ی خودمان نیست. اول از همه، این پرسش تاریخی است که آیا بیمارستان جایی است برای مردن یا برای زندگی کردن؟ سؤالی که دکتر ادیب مطرح می‌کند: اینجا ما دستیاران عزرائیل هستیم یا صور اسرافیل؟ پرسش‌هایی که بهانه‌ای هستند برای مطالعات تاریخی فوکو.  بیمارستان که تا قرن ۱۸، جایی برای مردن بوده، جایی برای زندگی کردن می‌شود. قرن هجدهم، بیمارستان جایی بوده برای آن‌که بیماران در حال مرگ، کمتر درد بکشند، تمیزتر بخورند، خواهران روحانی از آن‌ها مراقبت کنند و… در آن‌جا نقش پرستار را خواهر روحانی داشته است تا ذهن و روح بیمار را تیمار کند. از طرفی هم بیماری که جامعه او را به دلیل ویروس یا میکروب  نمی‌پذیرد، سقفی برای بودن در زیر آن، داشته باشد. در آن بیمارستان، پزشک، حضور فعّال ندارد و پرسوناژ اصلی، او نیست. پزشکی در جای دیگری اتّفاق می‌افتد و تجربه می‌شود.

ولی از پایان قرن هجدهم، با اهمیّت پیدا کردن انسان و تفکّر روشنگری، مسائلی چون اومانیسم و فردگرایی مطرح می‌شوند. حتّی فضای بیمارستان، Individualize می‌شود. برخلاف قبلاً که نگهداری انسان‌ها به صورت فلّه‌ای بود، اتاق شخصی به وجود می‌آید و انسان حریم پیدا می‌کند. درد کشیدن در حریم شخصی خودش اتّفاق می‌افتد. امکان مواجهه‌ی رودررو با بیمار فراهم می‌شود. تحت این تفکّرات فلسفی، فیزیک بیمارستان تغییر می‌کند و پزشک تبدیل به پرسوناژ اصلی برای بازگرداندن انسان به زندگی می‌شود. بنابراین بیمارستان جایی می‌شود برای تکریم و درک موقعیّت انسان در جامعه که بفهمیم، زندگی خوب و زیباست. جایی است برای سر زدن انسان. بنابراین، بیمارستان، اشانتیون خوبی است. امّا داستان چیزی خلاف مواردی را نشان می‌دهد که در مورد کارکرد بیمارستان بعد از قرن هجدم بیان شد.

خطر اخلاق عقیده در اصول‌گرایی

پرسش جهان‌شمول دیگر، مبحث مفصّلی درحوزه‌ی جامعه‌شناسی و فلسفه است که وبر نیز آن را تحت دو عنوان دسته‌بندی می‌کند؛ «اخلاق وظیفه یا مسئولیّت» و «اخلاق عقیده». به نظر من، این تقسیم‌بندی در طول داستان، بارها توسط دکتر ادیب مطرح می‌شود. اخلاق عقیده می‌گوید، اخلاق یعنی من به آن‌چه باور دارم عمل می‌کنم. با این کاری ندارد که شما دوست داشته باشی یا نه، مصلحت روزگار باشد یا نه، عوارضی برای دیگری داشته باشد یا نه، برای دیگری خوب است یا نه. این فرد اخلاقی، بر محور عقیده‌ی خویش است و حقیقت خود را مطلق می‌پندارد. در جامعه‌ی ما این نوع اخلاق‌مداری، بسیار دیده می‌شود. شاید تعریف اصول‌گرایی نیز همین است. کسی که به هیچ عنوان، حاضر به امتیاز دادن به امر موجود نیست. چه انسان انقلابی دیروز، چه سیاست‌مداران در ایران امروز. در برابر این تیپ رادیکالیسم و عقیده‌محور که اتوپیست‌های جامعه‌ی ما نیز دچار آن هستند و عوارض زیادی به خصوص برای جوامعی مثل ما داشته، وبر بحث دیگری راه می‌اندازد. انسان اخلاقی، انسانی نیست که بر محور اخلاقیّت خودش عمل کند، بلکه باید مسئولیّت‌پذیر باشد، چرا که حقیقت، خودش، شاید عوارضی برای دیگران داشته باشد. بنابراین در این نوع اخلاق‌مداری، انسان اخلاقی کسی است که به عوارض عملش توجّه می‌کند. هر حرفی را که فکر می‎‌‌کند حقیقت است، نمی‌زند. در این نگاه، دیگری هم اهمیّت پیدا می‌کند. منی که می‌خواهم حقّ خودم را بر باطل پیروز کنم، منی که باور دارم تیپ ایده‌آل جامعه‌ی من این است و می‌خواهم به هر قیمتی آن را محقّق کنم. می‌خواهم دیگری را سرکوب کنم. این‌ها خطرناک است.

نوع اخلاقی که دکتر ادیب با آن درگیر است، اخلاق وظیفه است و می‎گوید، وظیفه‌ی من این است که تو را نجات دهم، اگرچه نمی‌دانم چرا! در حقیقت، عقیده‌ی خودش را کنار می‌گذارد و بر اساس اخلاق وظیفه و اخلاق پزشکی، سعی می‌کند بیمار را نجات دهد. تفاوت او با بقیّه در آن است که دیگری برای او اهمیّت دارد و سعی می‌کند او را نجات دهد.

بوی قهوه، بهانه‌ای برای زندگی!

به نظر می‌رسد، پایان داستان مثبت است. داستان، علی‌رغم تمام اتّفاقات و وجود ملال در آن، به امکان دیگر و نوع دیگری زندگی کردن، امید دارد. لابه‌لای داستان، این بهانه‌ها برای زندگی روایت می‌شود. چیزهایی مثل پدر و مادر پیر داشتن، داشتن بچّه، عشق و حتّی بوی قهوه.

نهایتاً پرسشی که مطرح می‌شود، این است که با وجود این ادبیّات معذّب، این راوی معذّب، این داستان معذّب که مدام با مسائلی کار دارد، مثل قضیه‌ی مهاجرت، مسئله‌ی ملال و روزمرّه‌گی بی‌چشم‌انداز که در داستان‌های ایرانی مدام تکرار می‌شوند، آیا این‌ها درد قرن است یا درد بودن و زندگی کردن؟ بحثی که بین بودلر و رومانتیک‌ها هم مطرح می‌شود. اینکه این ملال، در همین‌جا و هم‌اکنون و برای انسان امروز است؟ برای انسان با تجربه‌ی سی سال پس از انقلاب است؟ فرد، زندانی قرنیّت خودش است، یا این پرسش‌ها ناشی از بحران زیست و دردِ بودن است؟

بیات: به نظر من، مسئله‌ی داستان، اخلاق نیست

پس از اتمام سخنان خانم شریعتی، دکتر بیات به ایراد سخنان خود پرداخت. بیات در ابتدای صحبت‌های خود بیان داشت که نگاه خانم شریعتی، بیشتر در جست‌وجوی نمادها و معنا و به نوعی مفاهیم جامعه‌شناختی در داستان است، ولی او می‌‌خواهد داستان را بیشتر از نظر تکنیکی، فنّی و تا حدودی از جایگاه مخاطبی که قرار است فضای دنیایی را که نویسنده در داستان ترسیم کرده، تجربه و بررسی کند.

بیات بیان داشت که، در داستان دو شکل روایت داریم. روایت ماجرا در زمان عینی و گذشته. به نظر می‌رسد که پس از مرگ سوفیا، زندگی ادیب به طور کلّی زیرورو شده است. دغدغه‌ی اصلی این آدم این است که اصلاً چرا باید زندگی کند؟ چرا باید طبابت را ادامه دهد؟ من فکر می‌کنم، مسئله در داستان به طور کلّی اخلاق نیست. این آدم کلاً از زندگی زده شده است و ذاتاً اخلاق‌گرا و وظیفه‌شناس است. در مواقعی لب پنجره به خودکشی فکر می‌کند امّا تا تلفن زنگ می‌زند، به سرعت سراغ بیمار می‌رود.

 

ضعف باورپذیری داستان برای مخاطب عادّی

برای باور واقعیّت‌نمایی رفتارهای شخصیّت اصلی داستان، ناچاریم از یک نگاه روانشناختی به آن نگاه کنیم. من فکر می‌کنم شخصیّت سوفیا که خواهر اوست، در جاهایی از داستان به کهن‌الگوی آنیما نزدیک می‌شود. کسی که می‌تواند نیمه‌ی گمشده باشد و با از دست رفتن او، دکتر ادیب نیمه‌ی گمشده‌ی خود را از دست داده و شاید در پایان داستان با یک جور جایگزینی دختر بیمار به جای سوفیا، دوباره نیمه‌‌ی گمشده‌ی خود را پیدا می‌کند و باز به زندگی بازمی‌گردد. با این نگاه است که اتّفاقات در داستان، منطقی به نظر می‌رسد. این نوع نگاه، در همه‌ی مخاطبان وجود ندارد و بنابراین، ممکن است داستان برای آن‌ها باورپذیر نباشد.

داستان، به طور کلّی ساده، سرراست و بدون پیچیدگی خاص است. تعداد شخصیّت‌ها، مکان و زمان محدودند. تنها چیزی که ممکن است خواننده را مجاب کند تا عمیق‌تر درگیر شود، ذهنیّت‌های شخصیّت اصلی است.

بیات در ادامه به ذکر موارد مختلفی در مورد رمان «سپیدتر از استخوان» در قالب نکات جداگانه‌ای پرداخت و ادامه داد، مهم‌ترین عاملی که موجب می‌شود فرد، داستانی را دنبال کند، جذّابیّت آن است. جذّابیّت با تعلیق و صحنه‌های جذّاب ایجاد می‌شود. این داستان نیز جذّاب است، ولی فقط برای خواننده‌هایی که بتوانند با شخصیّت اصلی داستان همذات‌پنداری کنند. اگر برای خواننده‌ای باورپذیر نباشد که فردی با این ذهنیّات و به همین راحتی، صحبت از خودکشی می‌کند، در رویدادهای دیگر داستان خیلی دستآویزی برای جذب شدن پیدا نمی‌کند. به نظر من، این از ضعف‌های داستان است که مانع از جذب طیف‌های متعدّد خوانندگان شده است. در برخی قسمت‌های داستان نیز به یک سری پارادوکس‌ها برمی‌خوریم که شاید برای همه‌ی خوانندگان قابل حل نباشد. برای مثال، تحوّل دیدگاه شخصیّت اصلی؛ وقتی شخصیّتی را مطرح می‌کنید که اینقدر جدّی به خودکشی فکر می‌کند و حتّی از گفتن آن به دیگران ابایی نیز ندارد، برای چنین شخصی قضیّه باید خیلی جدّی‌تر از آن باشد که در پایان داستان به این سادگی برایش حل شود. من می‌توانم با توجیه روانشناختی این موضوع را که یک تخلیه‌ی روانشناختی صورت می‌گیرد، باور کنم. امّا فکر نمی‌کنم برای عموم خواننده‌ها این فرصت فراهم شده باشد که بتوانند یک نتیجه‌گیری معقول و منطقی بگیرند و پایان داستان را باور کنند. شاید برداشت برخی خواننده‌ها این باشد که پایان این داستان باز است…

با توجه به اینکه نویسنده، فردی  باتجربه‌ و مدرّس داستان‌نویسی است، زبان داستان، قابل قبول و منطقی است. دیالوگ‌ها با شخصیّت‌ها تناسب دارد. امّا، آنی که باید در زبان داستان وجود داشته باشد، اینکه بعضی جملات داستان به یاد بماند و حس شود که نویسنده، زبانی متفاوت از زبان روزمرّه استفاده کرده است، ما کم می‌بینیم. زبان داستان شسته و رفته، امّا معمولی است.

نویسنده‌ی کتاب «داستان نویسی جریان سیال ذهن» ادامه داد، شکل روایت داستان، ذهنیست. روایت ذهنی این فرصت را به نویسنده می‌دهد تا زبان خودش را خیلی غنی‌تر کند. در داستان‌های مهم جریان سیّال ذهن، ما می‌بینیم که نویسنده‌ها بیشترین تمرکز را روی جنبه‌های شاعرانه‌ی داستان یا جنبه‌های شاعرانه‌ی زبان ذهن گذاشته‌اند…

در روایت داستان، اشکال خاصّی دیده نمی‌شود. امّا نوآوری خاصّی هم در آن مشاهده نمی‌شود. نکته‌ی دیگر، بحث ایرانی بودن است. به غیر از چند اتّفاق خاص مثل قضیه‌ی قمه‌کشی، نمایانگر ایرانی بودن آن نیست و داستان می‌توانست در هر جای دیگری نیز اتّفاق بیافتد. ماجرای قمه‌کشی برای من از این نظر جالب بود که در سال‌های اخیر اتّفاقات مشابهی رخ داد و تاجایی که من می‌دانم و حافظه‌ام یاری می‌کند قبل از آن وجود نداشت. در حالی که تاریخ اتمام داستان، در پایان ‌آن، سال ۹۰ ذکر شده و بنابراین اگر این اتّفاقات مربوط به سال‌های اخیر و نه قبل از آن باشد، می‌توان گفت که داستان جنبه‌ی پیش‌گویانه داشته است.

ابهام در نام داستان

نکته‌ی دیگری که برای من سؤال شد، نام داستان است. سپید، رنگ پاکی است، اگرچه در طول داستان، دکتر ادیب روی همین سپیدی‌ها هم لک‌هایی می‌بیند و آن را کمین‌گاه چرک و میکروب می‌داند. استخوان هم نماد جایگاه روح دانسته می‌شود. می‌تواند نمایانگر مرگ باشد. از نظر تاریخی، جایگاه بالایی برای استخوان قائل بودند. وقتی شکار می‌کردند به استخوان آسیبی نمی‌رساندند. با این حال من ربط نام داستان را با خود آن متوجّه نشدم.

استفاده از رسم‌الخطّ یک شکل به نفع خطّ فارسی است!

نکته‌ی دیگری که بیات به آن اشاره کرد، رسم‌الخطّ برخی کلمات در داستان بود و گفت: با کلمه‌هایی مثل زنده‌گی، خیره‌گی که در وسط آن‌ها یک «ه» قرار داده می‌شود، مشکل دارم. از نظر ساخت واژه، حرف «گ»، خودش جانشین «ه» است. «گ» یک صامت میانجی است که وقتی کلمه‌ای مثل خیره را به آن می‌چسبانیم، از آن استفاده می‌کنیم. چون نمی‌توانیم بگوییم «خیره‌ای»، از خیرگی استفاده می‌کنیم. من فکر می‌کنم که به نفع خطّ فارسی است که همه‌ی ما به یک شکل بنویسیم و من دلیل این متفاوت نوشتن را متوجّه نمی‌شوم.

در پایان این جلسه، پرسش و پاسخ میان حاضران و سخنرانان انجام شد که در این بخش حسین سناپور نیز دربارۀ برخی از موارد مطرح شده دربارۀ کتاب سخن گفت و به بیان نظر خود پرداخت.

این جلسه روز پنج‌شنبه، بیست و ششم فروردین ماه ۱۳۹۵، در مؤسسۀ آپ‌آرت‌مان در تهران برگزار شد.

گزارشگر: معصومه فرید / عکس: اینستاگرام مؤسسۀ آپ آرت مان

ادبیات اقلیت / ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا