شعری از افسانه پورقلی Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ شعری از افسانه پورقلی: . چراغ بیاور و نور سرشارم کن از صراحت کلمات نگاه کن به تعفن دمل‌های دورِ بینی به تبلور ترکیدن پوست در بسامد دو انگشت چه ان ادبیات اقلیت ـ شعری از افسانه پورقلی: . چراغ بیاور و نور سرشارم کن از صراحت کلمات نگاه کن به تعفن دمل‌های دورِ بینی به تبلور ترکیدن پوست در بسامد دو انگشت چه ان Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » شعر » شعری از افسانه پورقلی

شعری از افسانه پورقلی

شعری از افسانه پورقلی

ادبیات اقلیت ـ شعری از افسانه پورقلی:

.

چراغ بیاور و نور

سرشارم کن از صراحت کلمات

نگاه کن به تعفن دمل‌های دورِ بینی

به تبلور ترکیدن پوست در بسامد دو انگشت

چه انفجار شکوهمندی نهفته است در جهل دمل‌های چهل سالگی!

این سوختن و آن ساختن توده‌ها

این تجدید زخم و آن تجدد ترمیم عصب

این شب دم‌کرده از کدام سپیده ره یافت به کنج عضلاتمان؟!

ای صلح سرافکنده از التهابات جهات اربعه

چگونه بمیرم برایِ نبینم تأویل می‌شوی در سرفه‌های مداوم در خشکانیدن پوست

ای لرزش اندوهگین خاک، شانه دراز می‌نکن به آغوشیدن مرگ

این رعشه‌های ملتمس مغز استخوان

می‌نشیند به رطوبت پلک

در فواصل خالیِ جاده‌های می‌خواهمت نیستی تا دوباره جاری شود لخته‌های خون به مدارا در گل‌های پیراهنم

بگو به سرو سترونِ استخوان‌هات به ایستادگی

بگو به فشردن بی‌جان دست‌هام، به، در انقباض ماهیچه‌های البرز کوه

بگو پرت کنند حواس گرفتگی رگ، حواس حجیم توده‌ها

بگیر از پاهام رسالت ایستادن

و بگذار تکثیر شود شعور ساق‌هام

در انعکاس درخشش دو چشم دختری که پنج هزار ساله بود

بگو می‌مانی تا رویش دوبارۀ درخت

 متعهد می‌شوم به روییدن اتحاد در عروق پیشانی‌ات

افسانه پورقلی

ادبیات اقلیت / ۳۰ فروردین ۱۴۰۰

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا