یادداشتی درباره مجموعه‌داستان سر سبیل‌هایت را نجو نوشتۀ فرحناز علیزاده Reviewed by Momizat on . سر سبیل‌هایت را نجو مجموعه‌داستانی است نوشتۀ فرحناز علیزاده، انتشارات مروارید، 1396 که مشتمل بر چهارده داستان کوتاه است. داستان‌ها با این‌که گاه صورتی زنانه ندا سر سبیل‌هایت را نجو مجموعه‌داستانی است نوشتۀ فرحناز علیزاده، انتشارات مروارید، 1396 که مشتمل بر چهارده داستان کوتاه است. داستان‌ها با این‌که گاه صورتی زنانه ندا Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » دربارۀ کتاب » یادداشتی درباره مجموعه‌داستان سر سبیل‌هایت را نجو نوشتۀ فرحناز علیزاده

یادداشتی درباره مجموعه‌داستان سر سبیل‌هایت را نجو نوشتۀ فرحناز علیزاده

یادداشتی درباره مجموعه‌داستان سر سبیل‌هایت را نجو نوشتۀ فرحناز علیزاده

سر سبیل‌هایت را نجو مجموعه‌داستانی است نوشتۀ فرحناز علیزاده، انتشارات مروارید، ۱۳۹۶ که مشتمل بر چهارده داستان کوتاه است. داستان‌ها با این‌که گاه صورتی زنانه ندارند، اما همه زنانه‌اند. در داستان گلی نامزد می‌شوی و داستان کدام یک مرده‌تریم راوی لحنی غیر معمول دارد. در یکی از آن‌ها دیوانه‌ای داستان را روایت می‌کند و در دیگری یک لات خیابانی؛ اما محوریت هر دو داستان با زنی است که سایه‌اش بر سرتاسر داستان افتاده است. لاتِ داستان کدام یک مرده‌تریم، در زندان است، بدون این‌که قبول کند دل در گرو زنی دارد. دیوانۀ داستان گلی نامزد می‌شوی هم همین وضعیت را دارد. او آگاهی کافی بر عشقی ندارد که در درونش شکل گرفته.

داستان بادکنک چروکیده با این‌که خط روایی جدیدی دارد، اما به سراغ مشکلی از زنان رفته که بارها در مورد آن نوشته شده. مشکل یک زن بعد از سقط جنینی ناخواسته. داستان سه پله آخر شکلی فانتزی از عشق را نشان می‌دهد. جایی که می‌شود محبت و علاقه را خرید و در نهایت به آن معتاد شد. داستان صدای ناله‌ها خط داستانی جذابی دارد. داستان در مورد زن و مرد جوانی است که دو طرف یک قیچی طلسم‌شده ایستاده‌اند. درست مثل دو تیغه قیچی. یکی می‌خواهد از این قیچی به تمام آرزوهایش برسد و دیگری تیغۀ دیگر است و ترس از فرود تیزی تیغۀ دیگر بر بدنۀ زندگی‌اش دارد. داستان جایی تمام می‌شود که یکی از طرفین ناپدید شده و فقط صدای ناله‌ای از آن باقی مانده است.

موزاییک‌های لق و سرسبیلهایت را نجو هر دو به واسطۀ دفن مردی مرده در منزل شکل می‌گیرند. اولی دفن پسری است ناخلف، که مادرش می‌خواهد بدهد باغچه را بیل بزنند تا خاکش نرم شود و آمادۀ دفن جنازه‌ای، و داستان دیگر داستان عشق بی‌سرانجامی است که معشوق، بدون دلیلی منطقی، سر از خانۀ عاشق قبلی درمی‌آورد و از او برای کمک به نامزدش طلب کمک می‌کند. داستان سرسبیلهایت را نجو خط داستانی جدیدی دارد و پایانی غیرمنتظره. فقط اگر نویسنده تردید راوی را در پایان داستان با این جملات کلیشه‌ای که چه خواهد شد نشان نمی‌داد داستان در اوج به پایان می‌رسید.

داستان چروکهای سبز و لجنی، مثل داستان سه پله و صدای ناله‌ها در پی تجربۀ فضایی فانتزی است. داستان درمورد چشم‌هایی است که توانایی خارق‌العاده به یک شخصیت می‌بخشد که درنهایت باعث آزار و ناراحتی او می‌شوند. او می‌خواهد خود را از شر این چشم‌ها خلاص کند اما انگار رهایی‌ای در کار نیست و او زیر طلسم خاک‌آلود این چشم‌ها دفن خواهد شد.

در داستان لبخند مریمی، دغدغۀ عشقی فراری است که مثل خیلی از داستان‌ها، به طمع سفر به خارج به عشقی قدیمی و صادق پشت کرده؛ اما پایانی که داستان را از کلیشه نجات می‌دهد، مرگی خودخواسته است شبیه اُتانازی که بیماریِ مهلکش، سردرگمی میان محبت‌ها و خیانت است. در داستان شش تایی می‌زایند نویسنده به سراغ باروری زنان رفته. مشخصه‌ای که نمی‌شود در زندگی زنان نادیده گرفت اما نویسنده تمهید جدیدی برای روایت به کار نبرده و زن همچنان به خاطر ناباروری تحقیر می‌شود.

در داستان‌های کرایه شوهرتان چند و قطره‌های تازه خون، روابطی جدید شکل می‌گیرد. زنی دست از حساسیت‌های زنانه برمی‌دارد و قصد اخاذی از زنی را دارد که خودش اجازۀ شکل‌گیری رابطه‌ای را میان او و شوهرش داده است و در قطره‌های تازه خون، از زنی استفاده ابزاری می‌شود تا شاکی‌ای رضایت دهد.

در داستان حالا بست نشسته‌ام اینجا، عشق و زنانگی به اوج خود می‌رسد. زنی همسرِ جانباز خود را از رنج‌های مدام جنگ راحت می‌کند تا بیش از این زجر نکشد و حالا پای چوبۀ دار است و مردی می‌خواهد او را از دار برهاند که زمانی عاشقش بوده.

در تمام مجموعه حضور عشق‌های قدیمی، به چشم می‌آیند و نویسنده وجود زن را بدون عشق به تصویر نمی‌کشد. هر کجا زنی صدمه می‌بیند یا به نابودی کشیده می‌شود، به خاطر رها کردن عشق است.

نثر داستان‌ها روان هستند و عناصر داستانی همگی سرجای خود. جهان داستانی و منطقشان نیز کامل شکل می‌گیرد.

معصومه میرابوطالبی

ادبیات اقلیت / ۲ مهر ۱۳۹۶

پاسخ (1)

  • جعفری

    سلام. من با خانم علیزاده از سالها پیش دوست بودیم و هستیم . فقط به دلیل مهاجرت من بینمان فاصله افتاده است. خانم علیزاده هم نویسنده خوبی هستند و هم منتقد خوبی اند. یادش بخیر کلاس های مرحوم جلالی زنوزی. به خانم علیزاده تبریک می گم و براش افق های گسترده تری آرزو میکنم.

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا