در «اولیس» چه میگذرد؟ / مقالهای از دکتر طاها محمود طاها
در «اولیس» چه میگذرد؟
دکتر طاها محمود طاها / مترجم رمان”اولیس” به زبان عربی
ترجمه: فرزدق اسدی
«اولیس» یکی از شاهکارهای ادبیات انگلیسی زبان قرن بیستم است؛ و چه بسا برجستهترین اثری است که در این سده بدین زبان نوشته شده است. این اثر سمبول ۲۷۶ میلیون انسانی است که به انگلیسی مطالعه میکنند.[۱] مطالعۀ «اولیس» کار آسانی نیست. کسانی که اولین رمان جویس «تصویر مرد هنرمند در جوانی» را میخوانند و آن را میپسندند، با خواندن «اولیس» احساس از پاافتادگی میکنند و حتی ممکن است پس از آن، از ورق زدن «فینیگانزویک» ـ به علت پیچیدگی و ابهام آن ـ باز مانند.
«اولیس» در ۷۴۲ صفحۀ قطع بزرگ نوشته شده[۲] و تعداد کلمات آن ۲۶۰۴۳۰ کلمه است؛ که نشانگر ثروت لغوی شایان تأمل جویس است. تعداد واژههایی که مایلز هنلی از «اولیس» در واژهنامۀ خویش گرد آورده ۲۹۸۹۹ واژه است، که بیش از نیمی از آنها تنها یک بار در سراسر رمان به کار رفته است. اهتمام به آثار جویس تنها به گروه محدودی از شیفتگان هنر وی و دوستان و دانشگاهیان دهۀ چهل میلادی محدود نمیشود. با آغاز دهۀ پنجاه «اولیس» کم کم توانست جایگاه خود را به دست آورد و جویس به یکی از پیشگامان برجستۀ ادبیات داستانی بدل شود. «اولیس» و «فینیگانزویک» تنها اهتمام ناقدان و ادبا را برنینگیخته، بلکه اهتمام روانشناسان ـ و در رأس آنها کارل گوستاو یونگ ـ زبانشناسان، روانکاوان، فعالان در ادبیات تطبیقی، هنر، سینما و موسیقی را نیز برانگیخته است. سالی نمیگذرد که ناشران اروپا و آمریکا در آن به چاپ و معرفی کتب متعددی با موضوعاتی چون «درآمدها»، «راهنماهای مطالعه» «نمایهها» و «آمارگیریها» یی برای شناخت ساختار، تحلیل سبک، کندوکاو در واژگان و نیز «لغتنامهها» یی از واژگان و نامهای به کار رفته در آثار او و شرح آنها نپردازند. به یاری این راهنماها بوده است که محققان میتوانند به جستوجو در این هزارتو بپردازند؛ هزارتویی که تاکنون کسی کاملاً نتوانسته است به کشف رازها و پیچوخمهای آن بپردازد؛ و تا به امروز اسرار خود را به طور کامل برای کسی فاش نساخته است.
شهر دوبلین:
«اولیس» روایتگر سرگذشت سه شخصیت و شهر آنان در روز پنجشنبه ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴ است. این سه تن: استیون ددالوس، لئوپولد پاولابلوم و همسر او مالی بلوم، و شهر آنان نیز شهر دوبلین است. پیش از آنکه به کندوکاو بیشتری در این سه شخصیت بپردازیم، بجاست ـ هرچند بهاختصار ـ با جغرافیای این شهر که حوادث رمان در آن رخ میدهد و شخصیتها در آن به سر میبرند، آشنا شویم. «اولیس» را میتوان یک راهنمای توریستی دقیق از شهر دوبلین دانست. شهری که مرکز آن را دایرهای عظیم به قطر دو مایل مربع تشکیل میدهد. شمال این دایره را یک کانال آب (کانال سلطنتی The Royal Canal) در بر گرفته است که نیمۀ شمالی محیط دایره را تشکیل میدهد. در جنوب این دایره نیز یک کانال دیگر (کانال بزرگ The grand Canal) قرار دارد که نیمۀ جنوبی دایره را تشکیل میدهد. رودخانۀ لیفی (Liffey) این دایره را تقریباً از میانه قطع میکند و با قسمت کردن شهر به دو بخش شمالی و جنوبی به دریای ایرلند میریزد. شهر را از شمال به جنوب، خیابان ساک وِل (که اسم آن امروزه خیابان اوکانل Ocannel است) به دو نیمه تقسیم میکند. رودخانۀ لیفی و خیابان اوکانل در منطقۀ کاپری اوکانل در قلب شهر دوبلین یکدیگر را قطع میکنند. بخشهای فقیر نشین و بندرگاهها در بخش شمال شرق دوبلین قرار دارند، که وقایع فصلهای پنجم و شانزدهم «اولیس» در آنجا رخ میدهد. در فصل پنجم میتوان مسیر پیادهروی بلوم را از پیادهرو بندرگاهها تا دانشگاه دوبلین و سپس به سمت حمامهای ترکی پی گرفت که در بخش جنوب غرب دوبلین، قرار دارند؛ جایی که تجارتخانهها، ادارۀ تحقیقات جنایی و بانکها در آن واقع شدهاند. جویس در فصلهای یازدهم و دوازدهم «اولیس» به تشریح بخش شمال غربی که هتل اورموند و بار کرنان در آن قرار دارند میپردازد. اما مرکز شهر که از ستون یادبود ویلسن (که ایرلندیها در سال ۱۹۶۳ آن را ویران کردند) آغاز و از طریق خیابان ساک ول و از روی رودخانه لیفی تا دانشگاه دوبلین امتداد مییابد، در دو سوی خود آکنده از فروشگاههای تجاری و از جمله مشهورترین آنها فروشگاه «کلییری» است. این مسیر همان مسیری است که بلوم در فصل هشتم هنگام رفتن برای صرف غذا از آن میگذرد. در فصل ششم، جنازۀ دیگنام بخش جنوب شرقی را به سمت مرکز شهر و سپس به قسمتهای شمالی آن طی میکند.
وقایع روز پنجشنبه ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴:
اگر به رخدادهای واقعی شانزدهم ژوئن ۱۹۰۴ که میتوان از روزنامههای آن روزها استخراج کرد، نگاهی بیندازیم، خواهیم دید که این رخدادها عناصر متکاملی از پیکرۀ رمان هستند که جویس به گونهای هنرمندانه از آنها بهره جسته است تا میان بخشها و موقعیتهای گوناگون رمان پیوند برقرار کند. از مهمترین این حوادث میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- سوختن کشتی «ژنرال سلاکوم» در بندر نیویورک و از بین رفتن تعداد زیادی از سرنشینان آن در اثر این حادثه. این خبر هرازچندگاهی به لایههای بیرونی ذهن بلوم راه مییابد. همچنین که در درون دیگر شخصیتهای قصه کنشهای متعددی را به جای میگذارد و واکنشهای متباینی را در آنان برمیانگیزد.
برای مثال پدر کانمی آن را سمبول توبه، رهایی و پاکشدگی میبیند. ولی تام کرنان به آن از یک زاویۀ صرفاً عملی مینگرد و از این رو، به تدابیر حفاظتی، بازرسی، وسایل حمایت از مسافران و کارایی و لیاقت دریانوردان میتازد.
- مسابقات اسبدوانی جام طلایی «آسکت» که موضوع مهمی را تشکیل میدهد و ذهن اکثر شخصیتهای رمان را به خود مشغول کرده است. در فصل چهارم بانتام لاینز با مستر بلوم دیدار میکند و پس از آنکه روزنامۀ بلوم را ورق میزند و آن را به او برمیگرداند، نظر وی را دربارۀ شرطبندی روی اسب ماکزیمم دو (Maximum II) میپرسد. بلوم به وی میگوید که میتواند روزنامه را نگه دارد، چون او داشت آن را دور میانداخت: I Was just going to throw it away اما بانتام لاینز گمان میکند که بلوم توصیه میکند روی اسب Throaway شرطبندی کند. برای همین از او تشکر میکند و بهسرعت دور میشود. پیوست ورزشی روزنامۀ Freeman که در آن نام اسبهای مسابقهدهنده ذکر شده است، ظهر منتشر میشود و لینیهان با استفاده از آن، اسب Sceptre را برای شرطبندی انتخاب میکند.
در فصل دهم او وارد دفتر شرطبندی میشود تا از نسبت سود شرطبندی روی Sceptre مطلع شود. او در همین مکان با لاینز ملاقات میکند که روی اسب Throaway شرطبندی میکند.
لینیهان پس از ملاقات با لپویلان در هتل اورموند در فصل یازدهم به شانس اسبی که روی آن شرطبندی کرده است، ایمان بیشتری میآورد. در فصل دوازدهم لینیهان به کسانی که در بار کرنان جمع شدهاند خبر میدهد که اسب Throaway در مسابقه برنده شده است. در فصل چهاردهم فریادهای روزنامهفروشان را میشنویم که از اعلان نتایج مسابقات اسبدوانی در پیوست ورزشی بعدازظهر روزنامۀ ایوینینگ تلگراف خبر میدهند و پس از مدتی لینیهان به بار وارد میشود و پیروزی Throaway را اعلام میکند. در فصل پانزدهم یکی از روسپیان از بخت خود شکایت میکند چون روی اسب برنده شرطبندی نکرده بود. و هنگامی که کورنی کیلر دوست خود بلوم را نجات میدهد، از برنده شدن او مطلع است. در فصل شانزدهم بلوم پیوست ورزشی را که در آن نام اسبهای شرکتکننده در دور سوم مسابقات اعلام شده است، مطالعه میکند. و سرانجام آنکه در فصل هفدهم پیش از آنکه به رختخواب برود، به مسابقات اسبدوانی فکر میکند: «او ریسک نکرده بود، پیشبینی نکرده بود ناامید نشده بود و قانع بود.»
- از میان اکرانهای تئاتر، آواز و موسیقی، در آن روز یک برنامۀ آواز از ماری کندال و یک نمایش کمدی از یوجین ستراتون اجرا میشد.
- اخبار جنگ ژاپن و روسیه و درگیرهای مربوط به پورت آرتور.
- اطلاعات هواشناسانه خبر از آب و هوایی معتدل در آن روز، و نیمه گرم در آن بعدازظهر، با احتمال رعد و برق در شبانگاه و بارش باران در شب میدهند.
- اعلامیههایی کاغذی شهر دوبلین را پر کرده است که خبر از رسیدن یک بشارتدهندۀ آمریکایی به نام جی. الکساندر دوی میدهد.
- فروشگاه لباس «کلییری» از تخفیفهای تابستانه خبر میدهد.
- در خیابان اوکانل (ساک ول سابق) که خیابان اصلی فروشگاههای تجاری است، پنج مرد در حالی که از خیابان بالا و پایین میروند، تابلویی به خود آویزان کردهاند که روی آن نوشته شده است HELYS. این یک روش تازۀ تبلیغی برای چاپخانهها و کتابفروشیهای هلی بود. اما در مدرسهها، کلیساها، بارها، رستورانها و دفاتر نشریات، آن روز یک روز عادی بود؛ حتی برای خود استیون.
او چند ماه پیش از پاریس آمده بود؛ که از آنجا تلگرافی با این مضمون دریافت کرده بود: «مادرت در حال احتضار است. فوری بیا. پدرت.»
مهمترین شخصیتهای رمان:
۱. استیون ددالوس Stephen Dedalus
استیون نام یکی از قدیسان در تاریخ عهد جدید است که بر اثر سنگسار شدن در شهر قدس جان سپرده و او اولین شهید مسیحیت است. در کلیساهای کاتولیک در ۲۶ دسامبر هر سال، روز او را جشن میگیرند.
ددالوس استاد آتنی ماهری است که نماد تمامی حرفهها و هنرها. معبود صنفهای هنرمند و یکی از شخصیتهای اصلی بسیاری از اساطیر یونانی است. گفته میشود که وی اصلاحات متعددی در هنرهای زیبا و معماری انجام داده، چندین دستگاه مکانیکی اختراع کرده و تبر، متّه و گونیا از دستآوردهای اوست. وی پس از کشتن برادر زادۀ خویش تالوس Talus که به علت مهارت وی از او متنفر بود، مجبور به فرار به کرِت شد. در آنجا به درخواست پادشاه کرت مینوس Minos، هزارتویی میسازد که مینوتور Minotaur هیولا نمیتواند از آن بگریزد. پادشاه مینوس به سزای آنکه راز هزارتو را برای شاهدخت آریادنه Ariadne فاش ساخت، وی را به حبس شدن در همان هزارتو محکوم کرد. در اسطورۀ دیگری آمده است که وی ماده گاوی چوبین ساخت که پاسیفائه Pasiphae آن را برای آمیزش با نرهگاوی که پوسیدون Poseidon آن را از دریا برآورده بود، به کار میگرفت. ددالوس برای خود و فرزندش ایکاروس Icarus بالهایی از موم ساخت و آنان توانستند بگریزند. اما ایکاروس در ارتفاعات بالا و در نزدیکی خورشید به پرواز پرداخت که در نتیجه موم بالهای وی ذوب شد و خود وی در دریا سقوط کرد.
استیون ددالوس نمادی از خود جویس است.
۲. لئوپولد پاولا بلوم Leopold Paola Bloom
«لئو» Leo در بخش اول این نام تداعیکنندۀ نام «شیر»، و «بلوم» Bloom تداعیگر «گل» است. نام مستعار بلوم، هنری فلاور Henry Flower است؛ که کلمه Flower درست به همین معناست. اینجا تداعی دیگری نیز وجود دارد: سلطان جنگل اینک چون یک گل آسوده و آرام است، و از یک حیوان درنده به یک گیاه بدل شده است.
همسرش او را پولدی Poldy صدا میزند و این اسم اشارهای است به از دست دادن یال، شاخ یا اسلحۀ وی. در فصل پایانی مالی Molly به معشوق خود لقب «شیر» و به همسر خود لقب «شیر پیر» میدهد. فعل Poll به معنای هرس کردن پشم یا بریدن شاخ یا کوتاه کردن مو یا خلع سلاح… و همۀ اینها تداعیگر عجز، سلبشدگی، رامشدگی و تضعیف است. اسم دوم وی «Paola» یک اسم زنانه است. جویس با اشاره به بلوم به زنانگی مرد و با اشاره به همسر وی به مردانگی زن اشاره میکند.
۳. مالی بلوم ـ ماریون تویدی Molly Bloom _ Marion Tweedy
مالی برگرفته از Millis و به معنای شاد، زنانه و متغیر است. نام باکرهگی وی تویدی تداعیکنندۀ جنبههای خشن اوست. در «اودیسه» مالی Moly نام گیاهی است که هرمس به اولیس میدهد تا او را از فریبهای سیرسه Circe در امان بدارد. جویس در فصلهای چهارم و پانزدهم یک تکه سیب زمینی خشک را که در جیب بلوم قرار دارد به عنوان نماد این تعویذ به کار میگیرد.
۴. بلیزز بویلن Balzes Boylan
رقیب بلوم و عاشق مالی. در واژۀ Balze شعلهور شدن، آتش، جهنم و نیز انگیزه و انفعال برای انجام کاری به منظور آنکه دیگران بفهمند چگونه باید آن را به انجام برسانند، دیده میشود. در واژۀ Boylan کارکرد فعل Boiling که در آن افروختگی و غلیان است، دیده میشود. در فصل دهم جولیس با اشاره به بویلن میگوید که وی در آتش شوق دیدن مالی میسوخت:
«Boylan Boiling With Impatience» (۲۲۰)
مهمترین شخصیت رمان، مالی بلوم و کماهمیتترین آنها استیون ددالوس است؛ و لئوپولدبلوم در میانۀ آن دو قرار دارد. در ابتدا شاید توجه ما به استیون ددالوس معطوف شود، زیرا فصل اول رمان با او آغاز میشود. از فصل چهارم این توجه به لئوپولد بلوم معطوف میشود و پس از پایان رمان شخصیت مالی بلوم اندک اندک برای ما کشف میشود و همواره گریبانگیرمان میماند.
استیون نمود عقل، فکر، تخیل، ابداع هنری، نشاط جوانی، سرگشتگی و شورش علیه سنتها، دین و سیاست است. مالی نمود جسم، زمین، غریزه و باروری است. در بلوم عقل و جسم به تلاقی میرسند، از این رو، او انسانی ارگانیک است. هر انسانی با ـ متناقضاتی که در اوست ـ بخشی از انسانیتی است که رمان از آن سخن میگوید یا به تمجید یا ریشخند آن میپردازد. رمان کارنامۀ سرشاری است از آنچه این اشخاص یا دیگران در شهر محل سکونت خود در طول ۱۸ ساعت، که از هشت صبح آغاز میشود و پس از ساعت دو بامداد روز جمعه پایان مییابد، انجام میدهند. داستان در «اولیس» داستان تلاش برای رسیدن به یک هدف است. هدف بلوم در طول آن روز همسر اوست که در رختخواب خود در اتاق خواب منزلشان در پلاک شمارۀ ۷ خیابان اکلز خوابیده، و منزل را هرگز ترک نمیکند، بلکه خود را به مرتب کردن دوبارۀ اثاث منزل و آراستن خود به منظور آماده شدن برای ملاقات بویلن در ساعت چهار بعدازظهر مشغول میکند. تشابه میان او و پنهلوپه همسر اولیس در «اودیسه» آشکار است. رفتار بلوم رفتار یک انسان عادی است: او صبحهنگام منزل خود را ترک میکند و پس از نیمهشب با استیون به آنجا بازمیگردد. روز او سفری دراز و تلاشی پیدرپی به دنبال یک لقمه نان در جایجای شهر دوبلین است. ما او را در خیابان، گورستان، بار، هتل، کتابخانه، دفتر روزنامه و دست آخر در یک روسپیخانه میبینیم. شاید مسیر رفت و آمد مردان آگهی به دوش، همچون بلوم، سعی و تلاش یک اولیس نوین باشد. او در گردشهای خود در جستوجوی «مالی» است که همواره ذهن او را به خود مشغول داشته است. مالی را در همه چیز میبیند و همواره به سمت او بازمیگردد. مالی منزل و میهن و مراد وی است. در پایان گردشهایش و پس از سختی یک روز طولانی، به کنار او در رختخواب میخزد و حالت جنینی را در رحم مادر خویش به خود میگیرد:
«کودک مرد ازپاافتاده است، مرد کودک در رحم از پا افتاده است
رحم؟ از پا افتاده؟
میآساید… او راه پیموده است
با؟
سندباد بحری……» (۶۹۷)
استیون نیز بیسرپناه است. او منزل خود را رها کرده و به قلعۀ مارتیلو رفته است تا با باک مالیگان زندگی کند. هنگامی که صبح آن روز او را میبینیم، درمییابیم استیون به علت اختلافی که میان او و دوستش رخ داده است، تصمیم ندارد به قلعه برگردد. او را نیز میبینیم که در دوبلین میگردد. گاهی به تنهایی، همچون در فصل سوم، و گاهی با دوستانی که دارد. تا آنکه در فصل پانزدهم، سرانجام به روسپیخانه میرود و بلوم را رودررو میبیند. او رفتن خود را به روسپیخانه تلاشی برای تکامل یافتن از طریق تجارب جنسی و جسمی قلمداد میکند.
جستوجوی استیون جستوجوی یک هنرمند جوان متمرد نسبت به هویت، ذات و وظیفۀ خود و نیز نسبت به پختگی و کمال است. علاوه بر این، این جستوجو تلاشی در پی اندیشۀ پدری است. در فصل نهم او را میبینیم که ذهن خود را به شخصیت هملت مشغول میکند و نیز به پیوند میان پدر و پسر و روحالقدس. ذهن او خالی از اندیشههای دینی که همواره او را به رابطۀ پدر و پسر و سپس به رابطۀ هنرمند و اثر ادبی ارجاع میدهد، خالی نیست. بخشی از توقعات استیون با دیدن بلوم تحقق مییابد. آنها هر سال به هم کارت پستال میدهند، یا چنانکه بلوم در آن روز صبح انجام داد، برای صبحانه «قلوه» میخورند.
استیون از طریق «مدیوم» بلوم، مالی را کشف میکند، و هنگامی که احساس پختگی و کمال میکند، خود را مییابد، و هنگامی که برای خویش یک پدر معنوی مییابد، خود نیز پدری قادر به دوست داشتن و پدری کردن میشود.
رمان به سه بخش اصلی تقسیم شده است، که بخش اول سه، بخش دوم دوازده، و بخش آخر سه فصل را در بر دارد. سه فصل اول بخش نخست، به مثابۀ پل ارتباطدهندۀ استیون «تصویر مرد هنرمند» و کارنامۀ کامل روزی است که بلوم آن را در فصل چهارم آغاز میکند. فصلهای دوازدهگانۀ بخش دوم، به شهر دوبلین و برخی از ساکنان آن میپردازد. بخش سوم نشانگر بازگشت به پنهلوپه است.[۳] بخش اول با حرف S آغاز میشود و به شخصیت استیون میپردازد، و نشانگر اهتمام وی به نفس خود است. هیچکس، بهویژه در فصل سوم، با او همفکر نیست. بخش دوم، با حرف M یعنی با مالی آغاز میشود و به شخصیت بلوم میپردازد و نشانگر اهتمام وی است به همسر خود و آنچه پیرامون اوست. بخش سوم با حرف B آغاز میشود و به شخصیت مالی میپردازد و نشانگر اهتمام و تعلق او به شوهر خود است که از روی تحبیب او را پولدی Poldy صدا میزند. مالی زنی است که او را دوست میداریم و از او میترسیم. او مانند دریاست که از آن آغاز و به سمتش تلاش میکنیم. جویس واژۀ Mistresspiece را برای مالی به کار میبرد که دربردارندۀ دو کلمۀ «شاهکار» و «معشوقه» است و این را به جای استفاده از کلمۀ Mastrepiece انجام میدهد.
هنر داستانی جویس در «اولیس»:
در میان ادبای برجسته، جویس ادیبی پیشرو به شمار میآید. شیوههای وی در هنر داستاننویسی تأثیرهای پویایی بهجا گذاشته است. در «اولیس» رویکردی تجدیدگرایانه مشاهده میکنیم که در تلاش است تا زبان را از گرایشهای سنتی روایت رهایی بخشد و به متمرکز سازی و محوریت بخشیدن به آن بپردازد.
مایلز هنلی که فهرست بسامدی واژههای «اولیس» را تهیه کرده، متوجه شده است که جویس عامدانه و به شکلی آشکار به استفاده از فعل بودن (to be) میپردازد. همچنان که توالی واژگان و به کارگیری آنها در «اولیس» با توالی و کاربری آنها در سبک عام نوشتن متفاوت است. تأمل در این فهرست نشانگر حساسیت و ادراک برجستۀ جویس نسبت به زمان و مکان است.
علیرغم حجم درخور توجه رمان، تأکید شدیدی در آن دیده میشود که همسو با شیوۀ بیانی معروف جویس است. که این تأکید بهترین ابزار انتقال و ثبت جریان اندیشیدن و سیالیت آن، یا به تعبیر شناختهشده «جریان سیان ذهن» است. رمان تلاشی است برای به تصویر کشیدن زندگی با تمامی نمودهای آن ـ از جمله نمودهای آگاهانه و ناخودآگاه آن ـ بدون مقید شدن به پیروی از قالبهای شناختهشده و سنتهای آشنا، چه در روایت و چه در سبک. جویس به بازآفرینی واژههای مجرد و انتزاعی اهتمام میورزید تا بدانها زندگی ازدسترفتهشان را بازگرداند. او به واژگان غریب عصر الیزابتی روی میآورد که آکنده از معنا و الهاماند. اشکالی در شکستن قواعد گرامری نمیبیند. او از اسم، صفت و قید و فعل میسازد. او مجبور میشود ترکیببندی لغوی شناختهشده را تغییر دهد؛ بهویژه در «فینیگانزویک»، آنجا که برای به تصویر کشیدن حالتهای ناخودآگاه نشانگر ذهنیتهای دگرگونشونده، به شیوۀ تراش اختصاری روی میآورد.
به نظر میرسد رمان از طرح (Intrigue) یا چارچوب معینی برخوردار نیست. اما ساختار دقیق رمان پس از خواندن چندین بارۀ آن آشکار میشود. «اولیس» شبیه کتاب کلز (The book of kells) است، که یک کتاب دینی بازمانده از قرن هشتم میلادی است و افتخاری برای هنرهای دینی ایرلند به شمار میآید. طراحی نقاشیهای کتاب کلز را راهبی از استان میث (Meath) انجام داده است. در این کتاب نقاشیها و تزیینات رنگی بر کلمات و واژگان چیرگی دارد و کلمات جز از دور و با تمرکز شدید بر صفحه قابل تشخیص نیستند. سبک رمان آکنده از نمادها و تصویرهای الهام بخش است که در پس پردهای از تداعی آزاد ذهنیتها، و گاه جریان افکار غیرمنطقی از درون ـ بهویژه در فصل پانزدهم ـ پنهان شده است. آنچه به داستان پیچیدگی بیشتری میبخشد، ترفندهایی است که جویس هنگام انتقال از یک فکر به فکری دیگر و از احساسی به احساسی دیگر از آنها به سرعتی شگفتانگیز بهره میگیرد؛ به گونهای که بر خواننده الزام میکند تا برای پیگیری رمان اطلاعات وسیعی از تاریخ ایرلند و به طور کلی اندیشۀ غرب و نیز آگاهی کاملی از پس زمینۀ کلی قصه داشته باشد. با وجود این، ادلۀ قوی بسیاری از بازکاوی خود متن به دست میآید که تبیینکنندۀ اهداف جویس از این ظاهر ازهمگسیخته و ازهمپاشیدگی روایتی است. همانگونه که اشاره شد، یک رشتۀ قوی و یک دامنۀ مغناطیسی وجود دارد که حوادث و افکار را به یکدیگر پیوند میدهد و به داستان وحدتی تکاملیافته میبخشد.
جویس مهندسی زبردست است که چیزی از او پنهان نمیماند. در توصیفهای خود دقیق است و بهشدت مواظب است تا چیزی را برای تصادف به جای نگذارد، یا آنکه چیزی را ـ هرچه باشد ـ مهمل نگذارد. «اولیس» یک داستان تفصیلی علمی میکروسکوپی و فلکی است. با آن در اعماق ذرات روح انسان غوص میکنیم؛ با آن در فضا و افلاک و جهان مابعدطبیعی و اندیشه و تخیل سیر میکنیم. جویس در همین مرحله متوقف نمیشود؛ بلکه «اولیس» در واقع یک دائرهالمعارف هنری متکی به خود، و جهانی تکامل یافته و عرصهای برای تجربهاندوزیهای گوناگون هنری است: در «اولیس» انواع توصیفهای رئالیستی، ناتورالیستی، امپرسیونیستی، اکسپرسیونیستی و نیز انواع نمادها و اشارات دیده میشود.
«اولیس» یک داستان صرفاً عادی به شمار نمیآید. این رمان در واقع یک اثر ادبی است که توانسته است در تبدیل زندگی عادی مجموعهای از شخصیتها به انواع روایتها یا کشفهای هنری به موفقیت نائل آید. ادوین مویر در «ساخت رمان» بهحق میگوید:
«اولیس» پایان داستان و سرآغاز چیزی دیگر است. اگر عرصۀ داستانهای شخصیتپردازانه مکان، و عرصۀ داستانهای دراماتیک زمان باشد، آنگاه… عرصۀ «اولیس» نوعی از «زمکان» خواهد بود… داستان در «اولیس» از طریق حرکت و تطور گسترش نمییابد، بلکه از طریق تمرکز بسط مییابد.
تخیلات شناور در ذهن بلوم، بسیاری چیزها دربارۀ شخصیت او میگوید، اما باعث آن نمیشود تا زمان در حالتی از جریان دیده شود. در «اولیس» همه چیز ـ برعکس این قضیه ـ به نوعی سکون خفته متصف است. در هر صحنۀ زمان ساکن میماند تا اینکه آقای جویس ما را به صحنهای دیگر منتقل سازد.
با همین واژگان ساده است که مویر توانسته است هنر جویس را برای ما خلاصه کند. بلوم در واقع همان قهرمان عظیم اما عادی و «اولیس» یک نگرش تکامل یافته است.
همچنین فاستر دامون مینویسد:
«اولیس» از این سه عنصر تشکیل یافته است: روایت نمادپردازنۀ «اودیسه»، سطوح معنوی «کمدی الهی» و مشکلات روانی «هملت». هومر طرح، دانته صحنهها و شکسپیر انگیزهها را ارائه میکند. اما تمامی اینها در اموری متمرکز میشود که در یک روز مشخص در شهر دوبلین برای تعدادی آدم رخ میدهد. هومر، دانته، میلتون و گوته با معرفی جهان به عنوان صحنهای برای اشعار خود، در واقع از تمامی آن به نفع خود بهره بردهاند. دانته عملاً سفر خود را در سه روز فشرده میکند… اما میلتون تمامیت زمان و مکان را محصور میکند. زیرا «بهشت گمشده» هنگامی که مسیح در آسمان ظاهر میشود، به گذشته مینگرد؛ و در دوران هزارۀ خوشبختی چشم به آینده دارد. اما جویس از شمول حماسی به نفع دقت وحدتهای سهگانۀ دراماتیک ارسطویی نوین درمیگذرد. زمان یک روز بیشتر نیست ـ ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴ ـ و مکان یک مکان بیش نیست ـ شهر دوبلین ـ و طرح نیز یکی است ـ دیدار استیون با بلوم.
جویس از اثر خود به کنار میماند و خود را به مشارکت در آن گرفتار نمیکند. استیون در «تصویر مرد هنرمند» میگوید که پس از کامل شدن یک اثر هنری و پا گذاشتن آن به عرصۀ وجود، «هنرمند همچنان مانند آفرینندۀ هستی در لابهلای اثر خود یا پشت آن یا دورتر از آن یا بر فراز آن باقی میماند. ما او را نمیبینیم. آنجا به دور از وجود، پاک [از هر مشارکتی] و بیاعتنا نشسته است و ناخنهایش را میگیرد.»
«اولیس» در آن واحد یک اثر شخصی و عینی است. جویس با انتخاب نام رمان خود کوشید تا واقعیت را با خیال و گذشته را با اکنون و زمان را با ابدیت بیامیزد. با توجه به آنچه ذکر شد، میتوانیم بگوییم که تحرک تخیلی و فکری استیون تحرکی زمانی است، بلوم در گردشهای خود تحرکی مکانی داد، ولی خانم بلوم نمود نقطۀ اتصال «زمکان» است.
جویس در رمان خود همچنین به تکنیکی دیگر روی میآورد؛ تکنیکی که میتوانیم آن را کشف «میکروتلسکوپی» صحنهها و شخصیتها بنامیم. یعنی کشف آنچه بسیار ریز و دوردست است. این تکنیک خود به خود ما را به هنر سینمایی جویس رهنمون میسازد.
تکنیک سینمایی در «اولیس»:
اهتمام و علاقۀ جویس به سینما و هنرهای سینمایی بازمیگردد به سال ۱۹۰۹، یعنی هنگامی که به افتتاح مرکز «ولتا» برای نمایش فیلمهای ایتالیایی در دوبلین، کورک و بلفاست پرداخت. سرگئی آیزنشتاین، کارگردان برجستۀ سینما در یکی از دو کتاب خود دربارۀ سینما در آغاز سخن، آنجا که از هنرهایی چون پیکرهسازی، نقاشی، ادبیات، تئاتر، و موسیقی سخن میگوید، ستایشگرانه از آثار و هنر جویس یاد میکند. او میگوید که اگر یکی از این هنرها میخواست در کنار به تصویر کشیدن کلیت جهان بیرون به دربرگرفتن تمامیت جهان روحی انسان بپردازد، با شکست مواجه میشد. زیرا هنگامی که یک شخص بخواهد یکی از این هنرها را بهتنهایی و با خروج از چارچوبها برای تحقق این هدف به کارگیرد، در حقیقت شالودههای آن هنر فرو خواهند ریخت. او مینویسد: «جیمز جویس عظیمترین و دلیرانهترین تلاش را در این خصوص با نوشتن «اولیس» و «فینیگانزویک» در عرصۀ ادبیات انجام داده است. او در این رمان به بالاترین حد بازسازی بازتاب حقیقت، و انکسار آن در ادراک و احساسات انسان رسیده است. اصالت جویس در تلاش او برای حل این معضل با به کارگیری شیوهای خاص در دوگانگی سطوح است: بسط دادن جریان حوادث، همزمان با سبک خاصی که این حوادث بر اساس آن در ادراک و احساسات گذر میکنند. تداعی معانی و احساسها در یک شخصیت از شخصیتهای اصلی اثرش….»
شیوۀ روایت در برخی از بخشهای «اولیس» شبیه شیوههای روایتی سینماست: نمایی نزدیک که در پی آن نوعی از فلاشبک به روزهای سپریشده زده میشود. جویس جریان سیال ذهن را نیز به گونهای سینمایی به کار میگیرد. او چنان سریع چشمان خود را از این سو به آن سو حرکت میدهد که حتی دوربینهای فیلمبرداری نیز توانایی همپیمایی با وی را با این سرعت ندارند. فصل پانزدهم کارناوالی از به کارگیری هنرهای گوناگون توسط جویس است: فانوس جادویی، کاریکاتور، سینما و تئاتر سایه. اما فصل دهم یک فیلم کوتاه به تمام معناست، که توسط جویس ساخته و کارگردانی شده است. جویس همچنین تروکاژهای سینمایی را به بهترین نحو به کار میگیرد. تدوین (مونتاژ) به انواع گوناگونی در «اولیس» دیده میشود. در تدوین زمانی شخصیت بهآهستگی از لابهلای مکان گذر میکند، ولی خودآگاهی و هوشیاری وی در یک چارچوب زمانی گسترده به حرکت میپردازد. و این اتفاق دقیقاً در دو فصل سوم و پایانی «اولیس» رخ میدهد. در تدوین مکانی، زمان ثابت میماند یا آنکه با سرعتی بسیار کند حرکت میکند در حالی که دوربین بهسرعت از این مکان به آن مکان منتقل میشود؛ چنانکه در فصل دهم «اولیس» رخ میدهد. جویس با استفاده از این تکنیکها توانسته است به گونهای موفقیتآمیز به تصویر حیات دوگانۀ انسان بپردازد: حیات فکری وی که از طریق جریان سیال ذهن از این لحظه به آن لحظه میجهد، بی آنکه پابند زمان یا مکان گردد؛ و حیات طبیعی او در جهانی که تحرک او را از لحاظ زمانی و مکانی محدود کرده است. که این امر در فصل چهارم دیده میشود.
جویس به استفاده از شگردهای سینمایی اکتفا نمیکند، بلکه گاه به شگردهای موسیقایی نیز روی میآورد؛ که از مهمترین آنها میتوان کنترپوینت (Counter Point) را ـ بهخصوص در فصل یازدهم ـ نام برد. جویس همچنان توفیق مییابد تا احساسهای مختلف اشخاص را در زمانی واحد تصویر و منتقل کند. او در «فینیگانزویک» آنجا که میگوید: Two thinks at a time به این مسئله اشاره دارد. از جمله منظورهای ما از «تدوین سینمایی نزد جویس» همین امر است. جویس در «اولیس» همچنین به نوع دیگری از تدوین نیز میپردازد که عبارت است از مونتاژ دو یا چند واژه با یکدیگر؛ همچون «بلیون» که ترکیبی است از بلوم + استیون یا «ستام» که ترکیب استیون + بلوم است. در این نوع از مونتاژ به متراکمسازی دو تصویر در یک تصویر پرداخته میشود. فروید یک پژوهش کامل و خواندنی را تحت عنوان «لطیفهها و ارتباط آنها با ناخودآگاه» به همین بحث اختصاص داده است.
شیوۀ جریان سیال ذهن در «اولیس»:
نویسندهای که قصد دارد جریان سیال ذهن را در داستان به کار گیرد، از لحاظ فنی با دو مانع روبهروست. مانع نخست تکوین و شکلدهی به شخصیتها و مانع دوم تمها و موضوعاتی است که شخصیتها با آنها دست به گریباناند. دربارۀ مانع نخست، این سؤال مطرح است که یک نویسنده و همچنین خواننده ـ چهگونه میتواند میان جریان سیال ذهن دو شخص تمایز قایل شود و شخصی را که مستقیماً با خود واگویه میکند، از دیگری تشخیص دهد، بی آنکه نیاز باشد ـ نویسنده ـ گاه به گاه بگوید «استیون اندیشید» یا «استیون به یاد آورد»؟
جویس توانسته است با طراحی لحنی خاص برای هر یک از شخصیتهای اصلی داستان ـ استیون، بلوم و مالی ـ از این مانع گذر کند (مانعی که ـ برای مثال ـ ویرجینیا وولف نتوانسته است از آن عبور کند). برای مثال جریان سیال ذهن نزد استیون برخوردار از روحیهای غنایی و شاعرانه، برخوردار از ابهام، تیزهوشی، مکر، زیرکی و همراه با اختصار و ایجاز است. و از آنجا که وی شاعر است به زنگ و رنگ کلمات، آواها و اشکالشان، دلالتهای نامها و افکار فلسفی و دینی، و اِشکالهای متافیزیکی و لغوی اهمیت میدهد. در واقع عقلانیت استیون دائرهالمعارفی و اندیشیدن وی شمولی است.
اندیشه و لحن بلوم برخوردار از سرعت، خوشی و جهش سریع از فکری به فکری دیگر بر اساس یک سبک ساده است که خواننده بهراحتی میتواند آن را دنبال کند. لحن بلوم تصویرگر انسانی است که به زندگی علاقه دارد؛ انسانی که برای آنچه در روزنامهها و کتابهای عوامانه و سطحی میخواند، اهتمام قایل است. او با علاقه، به آنچه در نوشگاهها، هتلها، رستورانها، ترامواها و جشنها میشنود، گوش میدهد؛ و به آراستگی سخن اهمیتی نمیدهد. لحن بلوم تصویرگر دغدغههای یک انسان باهوش است که بهرۀ زیادی از آموزش آکادمیک نبرده است. ولی لحن مالی آمیزهای از لحنهای شاعرانه و عوامانه و نظری و عملی است. سبک وی متشکل از کلمات کوتاه کوچکی است که در زنجیرهای از جملات طولانی ترکیب یافتهاند. این زنجیره در فصل پایانی «اولیس» نواری پیوسته و هماهنگ را میسازد.
اما مانع دوم؛ که عبارت است از تفاوت تمهایی که شخصیتها در مونولوگهای خاموش خود بدانها میپردازند. ذهن همواره در اندیشههای گوناگون غوطه میخورد و میلغزد و سیر میکند و برای مدتی طولانی در یک اندیشه مستقر نمیماند. اما در میان این انبوه، هر از چندگاهی به سراغ یک اندیشۀ خاص باز میگردد. نویسنده بایستی از آغاز به طراحی اندیشههای اساسی مشخص که ذهنیت هر یک از شخصیتهای اصلی داستان را شکل میدهند، بپردازد. اما این کافی نیست، و این اندیشهها بایستی رشد کنند و تطور یابند و همدیگر را کامل کنند تا آنکه پیوندهایی وجود داشته باشند که میان سیالیت جریان ذهن بلوم و استیون و مالی ارتباط برقرار سازد؛ تا کلیت هنری بایستۀ این اثر ادبی تحقق یابد. عمدۀ اطلاعاتی که به عقل راه مییابند، از طریق چشم درک میشوند؛ که کلیات ـ واژگان و عبارات ـ را درک میکند و جزئیات دقیق را هنگام انتزاع معنا از فرم وامیگذارد. «اولیس» همچون «بهشت گمشدۀ» میلتون از جمله کارهایی است که بایستی با صدایی قابل شنیدن قرائت شود. چراکه تکیهها (Stress) و ریتمهای واژهها معنامند است. همچنان که ادراک شکل واژهها در زنجیرۀ سخن به دریافت و ادراک محتوای آنها کمک میکند. «اولیس» آکنده از حوادث مهیج نیست، اما خوانندگانی را که به خواندن داستانهای سنتی عادت کردهاند و همزمان از شعر لذت میبرند، اشباع میکند. «اولیس» در این عرصه آفاق جدیدی را به روی داستاننویسی نوین که از خواننده میخواهد رمان را همچون یک دائرهالمعارف، یک فرهنگ نامه یا یک جُنگ بخواند گشوده است؛ تا بتواند کتاب را از هر جای آنکه بخواهد بگشاید، آن را از انتها بیاغازد، یا آنکه آن را یکباره، یا متقطّع بخواند. در تمامی این حالتها خواننده بایستی توانایی رمان را نسبت به گسترش یافتن در طول مکان، بی آنکه حوادث آن پیشرفت زمانی داشته باشد، مدنظر داشته باشد. جویس در فصل دهم به ما یادآوری میکند که عمدۀ حوادث رمان در مکان رخ میدهد و نه در زمان؛ و زمان دشمن یک داستاننویس است. در حقیقت جویس در «اولیس» و «فینیگانزویک» توفیق آن را یافته است که زمان را در جای صحیح خود قرار دهد.
«اولیس» از ساختاری هزارتویی برخوردار است؛ ورودیهای متعددی دارد، و میتوان از هر یک از این منفذها به آن راه یافت. و این حتی میتواند پس از آن باشد که تمامی راهروها و فرعیهای آن را آموخته و نقشۀ آن را ازبر کردهایم.
برخی از ناقدان بر «اولیس» تاخته و آن را یک «هرج و مرج زبانی» با «از هم گسیختگی ساختاری» و نقص در «صیقلیافتگی ادبی» توصیف کردهاند. برخی نیز آن را با اوصافی چون «تحفۀ قرن بیستم» یا «یک محصول غولپیکر» ستودهاند. داستان «اولیس» از لحاظ ترکیب غریب مواد آن، به دورههای میانه و از لحاظ منابع و شکل کلی آن، به دورههای کلاسیک منسوب است؛ چراکه «اولیس» محاکاتی نوین از حماسۀ هومر است. همچنان که از لحاظ شورش آشکار در آن و پرداختن به بیحاصلی و سترونی حیات انسان معاصر و نیز در کندوکاو در شخصیتها، حوادث، اندیشهها و زبان به گونهای جزئی و در حد متلاشیسازی، به دوران معاصر منتسب است.
دربارۀ «اولیس» سخن بسیار گفته شده است. بسیاری آن را به عنوان شورشی بر «لفظ» و «واژه»، به عنوان فتحی نوین در جهان داستان و به عنوان «داستان آینده» ستودهاند. و عدهای آن را به عنوان یک داستان کثیف و مبهم که نویسندهاش عمداً و بدون هیچگونه توجیهی آن را پیچیده نوشته است، نکوهیدهاند. یونگ با اشاره به فصل پایانی «اولیس» دربارۀ آن گفته است: «فکر کنم تنها مادربزرگ شیطان است که اینهمه دربارۀ روانشناسی زن میداند، اما من خیر!… این فصل گردنآویزی از مرواریدهای نفیس و گرانقیمت است.»
در اینجا لازم است ذکری از چگونگی شکل گرفتن ایدۀ «اولیس» پیش از نوشته شدن آن به میان آوریم.
جویس از سال ۱۹۰۷ با جمعآوری مواد اولیه «اولیس» خود را برای نوشتن آن آماده میکرد. هنگامی که رمان در سال ۱۹۲۲ به صورت کامل به چاپ رسید، نشان داد که جویس یک آفرینش هنری کاملاً متفاوت با آنچه تا سال ۱۹۱۴ نوشته بوده، منتشر کرده است. او با به کارگیری شیوههای گوناگون روایت، طنینی از «تصویر مرد هنرمند» را منعکس میکرد.
اما جویس به جای اعترافات استیون در پایان «تصویر مرد هنرمند در جوانی» شیوۀ جدیدی را در روایت، یعنی جریان سیال ذهن را به کار میگیرد. این دگرگونی سبک در هر یک از فصلها ـ نسبت به یکدیگر ـ باعث شد تا الیوت اعلام کند که «اولیس» «پایان سبک» است و جویس «قرن نوزدهم را به قتل رسانده است.»
بهکارگیری جریان سیال ذهن در «اولیس» مزایای متعددی را به دنبال داشت. این سبک جدید برآیند تجارب متعددی در شخصیتپردازی داستانهای نوین بوده است. چراکه شخصیتپردازی دیگر بر عکسالعمل شخصیت در برابر یک موقعیت خاص متکی نبود، بلکه شخصیت در داستان به مجموعهای بیحدوحصر از کنشها، برداشتها و عکسالعملها تبدیل شده بود که در جنبهای معین گردهم میآیند و آن چیزی را میسازند که ما «قهرمان داستان» مینامیم. جویس تکگویی درونی را در آثار دوژاردن (Dujardan) فرانسوی و جورج مور ایرلندی و نیز در آثار تولستوی خوانده و تحلیل کرده بود و این در کنار اهتمام او به بررسی یادداشتهای روزانه برادرش ستانیسلاوس بود. جویس در فاصلۀ سالهای ۱۹۰۷ تا ۱۹۱۴ به استعمال نظریات فروید در روانکاوی و به ثبت یادداشتهای خود و شخصیتهای خویش به گونهای موجز و با اتکای به تداعی معانی در سلسلهای از واژگان تداعیبخش پرداخت.
این سبک در خاطرات وی که در سال ۱۹۵۴ منتشر شد و جویس آنها را برای نمایشنامۀ «تبعیدیها»ی خود گرد میآورد، نیز دیده میشود.
بخش عمدۀ این خاطرات از واژگانی اندک و عباراتی کوتاه تشکیل یافته است که جویس بعدها، پس از آنکه اطلاعات لازم را جهت پیوند میان دو واژه یا دو عبارت ارائه میکند، آنها را در جایجای آثارش به کار میگیرد. برای بررسی این شیوۀ جدید میتوان به صفحات پایانی «تصویر مرد هنرمند» که به یادداشتهای روزانۀ استیون اختصاص دارد، رجوع کرد. از این صفحات است که خواننده به «اولیس» منتقل میشود؛ که در آن جویس به جای یادداشتهای روزانه، جوشش خودکار اندیشههای شخصیتهای اصلی رمان را، بیآنکه تلاشی برای توجیه تناقض موجود در آن بکند، به کار میگیرد.
شیوۀ روایت در «اولیس» از تکنیک کنترپوان (Counter Point) بهره میگیرد که جویس به مدد آن توانسته است اسطوره و واقعیت را به همپیمایی وادارد. او این تکنیک را ابتدا با گزینش نام استیون ددالوس برای شخصیت اصلی «تصویرمرد هنرمند» انجام میدهد. چراکه قدیس استیون، اولین شهید مسیحیت است؛ و ددالوس صنعتگر یونانی زرنگ سازندۀ هزارتوهاست. در خاطرات مرتبط به نمایشنامۀ «تبعیدیها» همانطور که دو کاراکتر اصلی یعنی رابرت و ریچارد به فون زاکار مادوک و کنت دوسادی اشاره میکنند، وجه شبه میان رابرت هاند و فرزند گمراهش لوکا مشاهده میشود.
هنر جویس در «اولیس» نسبت به «تصویر مرد هنرمند» دو چندان میشود. استیون در «اولیس» تنها نمود ددالوس سازندۀ هزارتوها نیست، بلکه نشانههایی از ایکاروس، هملت، شکسپیر و ابلیس نیز در او دیده میشود. «اولیس» همچنان یک گام شجاعانۀ دیگر نیز برمیدارد که طی آن از تأکید بر تصویر مرد هنرمند در جوانی فاصله میگیرد. جویس یک قهرمان بتگونه مییابد که بتواند او را در یک شهر کاتولیک ـ همچون دوبلین ـ رها کند تا یکی از شهروندان آن گردد. اما استیون توان آن را ندارد تا این نقش را بازی کند، زیرا او نمود تصویر هنرمند در دوران جوانی و پخته شدن یا تصویر جویس در دورۀ پختگی است؛ برای همین جویس بلوم را برمیگزیند تا تصویری از او در دورۀ میانسالی باشد. جویس شخصیت بلوم را نقیضۀ شخصیت استیون میآفریند؛ چه در «تصویر مرد هنرمند» و چه در «اولیس». هر یک از آن دو، جهانی مستقل است. با وجود این، جویس با تصویر کردن بلوم به عنوان پدر معنوی استیون، موفق شده است بر پیوند میانشان تأکید کند. جویس سیمای کلی استیون و بلوم را در فصل هفدهم به شیوهای علمی بیان میکند؛ و آن هنگامی است که مقایسهای فراگیر نسبت به جنبههای متعدد شخصیتهایشان انجام میدهد. همچنان که موفق شده است تا نقاط اختلاف آنان را هنگام پیش آوردن انبوهی از موقعیتهای متشابه زمانی و مکانی برای هر یک تصویر کند. هر دوی آنها به مکانهایی واحد ـ اما در زمانهایی متفاوت ـ سر میزنند، و هر دو به چیزهایی متشابه میاندیشند. و در ذهن هر دو احساسهای متشابهی در زمانهایی واحد چرخ میخورد؛ اگرچه خود در مکان واحدی به سر نبرند. در فصل پانزدهم اندیشههای آن دو همگام و همآهنگ میشوند و نیز به رویارویی و کشمکش میپردازند. و در دو فصل هفدهم و هجدهم این چالش ادامه مییابد. و اینها افزون بر تشابه برخی از صحنهها در «تصویر مرد هنرمند» و «اولیس» است.
آنچه ذکر شد، بدان معنا نیست که «اولیس» یکباره در ذهن جویس شکل گرفته و تکامل یافته است. جویس به یکی از دوستان قصهنویس خود توصیه میکند که از ابتدا برای همه چیز طراحی و برنامهریزی نکند؛ او میگوید: «چیزهای مورد نیاز هنگام نوشتن خواهند آمد.» جویس عملاً با اسکلتبندی اودیسۀ هومر آغاز میکند، اما گوشت و خون «اولیس» از دوبلین است و عقلانیت آن اروپایی ـ غربی است. اسکلتبندی حماسۀ جویس شبیه حماسۀ هومر است، اما در آن از خشونت یا ماجراجوییهای قهرمانانه یا نبردهای گوناگون خبری نیست. «اولیس» در واقع حماسۀ صلح یا بهاگوات گیتاست. جویس در آن، یکی از جنبههای مهم شخصیت اولیس یعنی پاکنهادی را تشریح میکند. خود هومر نیز به این جنبه چنانکه شایستۀ آن است، اهتمام نمیورزد؛ یعنی جنبۀ پاکدلانه و خیرخواهانۀ اولیس. قهرمانان «اودیسه» از جمله آشیل و آژاکس بر قدرت بدنی و برتری عضلانی خود متکی هستند، لیکن اولیس علاوه بر قدرت جسمی، بر زیرکی، تیزهوشی و رفتار صحیح تکیه دارد.
جویس در سیمای بلوم اولیس زمانۀ جدید یا قهرمان جدید را ترسیم میکند. قهرمانی که به نیروی بدنی خود متمایز نیست یا گرایشی به خشونت ندارد؛ و با وجود این از لحاظ عقلی شکست نمیخورد و بیشتر پیروزیهای وی پیروزیهایی ذهنی است. برای همین بلوم عاشقان زنش را نمیکشد ـ کاری که اولیس در حق هواخواهان زنش پنهلوپه انجام میدهد ـ اما در خاموشی بر آنان پیروز میشود، و با جنبههای گوناگون عقل خود و همسر خویش که در بستر خوابیده و نام هواخواهان را مرور میکند، با آنان در ستیز است. در واقع بلوم بر تمامی آنان پیروز میشود، زیرا جویس همسر بلوم را وامیدارد تا به شوهر خود بیندیشد. اسم بلوم اولین اسمی است که در مخیلۀ مالی چرخ میخورد و آخرین اسمی است که مونولوگهای خاموش خود را ـ آنگاه که تسلیم خواب میشود ـ به آن ختم میکند.[۴] رابطۀ اولیس و بلوم همه چیز نیست؛ ازرا پاوند توضیح میدهد که هدف جویس از به استعاره گرفتن پیکرۀ «اودیسه» یک مسئلۀ شکلی (فرمالیستی) است. زیرا این پیکرۀ حماسی سترگ توانسته است او را یاری کند تا به یک اثر هنری فاقد جسم تجسم ببخشد. به تعبیری دیگر، پیکرۀ «اودیسه» چارچوبی فلزی یا شبکهای از سیمهای درهمبافته است که جویس به مدد آن توانسته است عرصهای برای تجمع ذرات پراکندۀ داستان بسازد. از این رو ـ و بدون نیاز به رجوع دقیق به جزئیات «اودیسه» ـ میتوان در بلوم انسان دوران جدید یا انسان معمولی یا هر شخص دیگر، یا نوع انسان را مشاهده کرد. انسان معمولی در نظر جویس انسانی منحصربهفرد و برخوردار از مزاج و گرایشهایی خاص است.
مستر بلوم نیز مزاج خاص خود را دارد و به آن متمایز است. او گرایشهای شخصی خود را در خورد و خوراک و رفتارهای جنسی و اجتماعی و علایق خاص و اطلاعات عمومی دارد. بعضیها ممکن است بگویند که رفتارهای او رفتارهای یک شخص منفرد است؛ و جویس در جواب آنان میگوید: فردی نظیر او وجود ندارد؛ اما کدام یک از ما با دیگری همانند است؟ آنچه بلوم را از دیگر انسانها متمایز میکند، پاسخهای خودکار و ناخودآگاه وی به حواس و تجربههای درونی خویش است. بلوم یک «قهرمان» ـ به معنای شناخته شده در محافل ادبی ـ نیست؛ او تنها یک عهدهدار تبلیغات است. او تأثیر شایان ذکری در حیات شهر دوبلین پیرامون خود ندارد؛ اما اهمیت دارد، زیرا نمودی از سیاهی عظیم مردمی است که مجموعۀ آنان را با نام مبهم «انسان» میخوانیم.
بلوم ارتباطی قوی با آفریدههای دوروبر خود دارد. او نسبت به گربهها، سگها، پرندگان و اسبها مهربان است. در رفتار او بسیاری از ویژگیهای فلسفۀ مسالمتآمیز هندی را ملاحظه میکنیم. اسم او (Bloom) تداعیکنندۀ شکفتگی، زیبایی و لطافت است. همچنان که نام مستعار او (Flower) نیز چنین است.
فصلهایی که به ثبت افکار و ذهنیتهای بلوم میپردازند، از عالیترین فصلهای «اولیس» هستند. سبک مونولوگی او شعری منثور است که آکنده از عبارات سرشار از احساس است. هنگامی که در فصل چهارم برای اولین بار با او مواجه میشویم، او را میبینیم که با تخیل خود، در جایجای هستی بیانتها سیر میکند؛ ما را با خود به سفرهایی به شرق میبرد، و با او در بازارها گردش میکنیم، سپس ما را به بازار چارپایان میبرد و در آنجا صدای چارپایان را میشنویم و بوهایشان به مشاممان نفوذ میکند. و اینگونه است که بلوم در جهان کممساحت اما وسیع خود گردش میکند. و از این جهان است که با تخیل خود به ستارگان، سیارات، اجرام آسمانی و هستی بال میگشاید؛ و آنگاه که صدای میومیوی گربه را میشنود از آن اوج به یکباره اما به نرمی فرود میآید؛ و خم شده، در ظرف گربه شیر میریزد.
جویس همچون اچ. جی. ولز خوشبین نبود. او به کمال انسان ایمان ندارد. اما جهان پیرامون خود را همانگونه که هست، میپذیرد. در آنچه انسان به وسیلۀ هنر و علم میآفریند، زیبایی را میبیند و از آن لذت میبرد. از نظر او عظیمترین دستاورد انسان پس از زبان، کولونیهای انسانی است. به همین علت است که شهر دوبلین میتواند نمادی برای هر شهر دیگر، در هر جای دیگر باشد. جامعه چنانکه جویس میبیند، همان اجتماع انسانها در نوشگاهها، در محلهای کار و در خیابانهاست که با هم مناقشه میکنند، تفریح میکنند، کار میکنند و با یکدیگر آشنا میشوند؛ و هرکس بدین جمع بپیوندد، قدرت، و چه بسا مقداری از شرافت را احساس میکند. علیرغم احساس انزوای گاه به گاه بلوم و استیون، آن دو شهروند دوبلیناند. آنان پیش از هر چیز Dobliners [۵] «شهروندانی از دوبلین» هستند.
«اولیس» پشت مرزهای شهر دوبلین متوقف نمیشود، بلکه به سراسر دنیای غرب دامن میگشاید. قدرتی که بلوم از آن برخوردار است، امتداد یافته از انتساب عام او به تمدن غرب است؛ که جویس به طرق گوناگون از وجوه فعالیت و کارایی آن سخن میگوید. ما در «اولیس» با آرای اقتصادی، سیاسی، ادبی و آرایی دربارۀ معماری و موسیقی یا مباحث دیگر روبهروییم. و همۀ اینها در شمولیت و عظمت خود میکوشند تا از بلوم کوتولهای بسازند که توانایی درکشان را ندارد. با پیچیدگیهای خود، بلوم را میترسانند؛ اما او از چنگشان به سلامت میگریزد. تمدن در نظر او چیزی زیباست؛ اما تاریخ «آش در هم جوش»… و کابوسی است که استیون میکوشد از آن بیدار شود. تمدن عبارت است از هنرها، علوم و احساس زیبایی، و در حقیقت چکیدهای است که ما از تاریخ میگیریم. در «اولیس» تمدن و فرهنگ ـ با تماشاخانهها، اپراها، مجسمهها و ساختمانها ـ شهر وسیعی چون دوبلین را پر میکند. و زمان را جویس توانسته است تا حد کمتر از بیست ساعت هرس کند. که بعدها در «فینیگانزویک» لازم شد تا این هرس کردنها را تا آن حد ادامه دهد که چیزی از آن برجای نماند.
از آنجا که جویس مجبور بود تمدن غرب را کاملاً به تصویر درآورد، ناگزیر از امتداد دادن به زبان، فراتر از مرزهای طبیعی آن و ناگزیر از آفرینش واژگانی جدید و احیای واژگانی دیگر بود. برای آنکه حقیقت آنچه را در ذهنیت انسان زمانۀ خود سیر میکرد به تصویر بکشد، ضروری بود تا تمامی ساختهای زبانی را در هم بشکند و به هم ریزد و واژگان را قطعه قطعه کند و از نو به ترکیب و آفرینش آنها بپردازد. اما ما در هر جای این شهر که گام بزنیم، همچنان صدای «دوبلینیها» را خواهیم شنید که با زبان خود به ستایش خانواده میپردازند، و پیجوی اخبار پدران و قهرمانان خویشاند، و در حالی که آب جوی جین سیاه و ویسکی جیمسن و پاور مینوشند، دربارۀ سیاست و ورزش سخن میگویند.
——
پینوشت:
[۱]. مونرو ادمونسن در یکی از کتابهای خود در باره هنرهای ملی و ادبیات مینویسد که تعداد کسانی که به زبان انگلیسی سخن میگویند ۳۳۸ میلیون و تعداد کسانی که به زبان انگلیسی به مطالعه میپردازند ۲۷۶ میلیون نفر است؛ و برجستهترین اثری که نمود این تعداد مطالعه کننده است «اولیس» اثر جیمز جویس است.
Edmonson. M.S:Lore: An intruduction to the scince of folklore and litrature, New York, 1971, P. 331
{پرواضح است که این آمار به سال انتشار کتاب ادمونسن ـ ۱۹۷۱ ـ و پیش از آن باز میگردد؛ و امروزه تعداد سخن گویان و مطالعه کنندگان به زبان انگلیسی بسیار فراتر از این اعداد و ارقام است. م}
[۲]. در این نوشته اشارهٔ نگارنده همواره به نسخهٔ انگلیسی چاپ شده در سال ۱۹۵۶ توسط انتشارات بادلی هید است.
Joyce, j: Ulysses, london. 1954, The Bodly head.
[۳]. ریچارد المن مینویسد: «جویس ابتدا برنامهریزی کرده بود تا «اولیس» در ۲۲ فصل باشد، اما در نهایت آن را به ۱۸ فصل مختصر کرد، تا حوادث رمان در مجموعههایی سیر کند که هر یک سه فصل را شامل میشوند؛ بدین منظور که بخش دوم با فصلهای دوازده گانهاش (که در چهار قسمت سه فصلی است) میان دو بخش اول و سوم قرار گیرد. پس از این که بر این تقسیم بندی تریلوژیک مصمم شد، به نحوی عمل کرد تا فصل اول در بردارندهٔ تز Thesis و بخش دوم در بردارندهٔ آنتی تز Antithesis و بخش سوم شامل ترکیب این دو یعنی سنتز Synthesis 3 ـ چنان که در نگرش هگلی است ـ باشد. این هماهنگی ترتیبی دیگر نیز در خود داراست: اگر فصل اول از هر مجموعهای به جهان بیرون میپردازد، فصل دوم به جهان درون و فصل سوم به آمیزهای از این دو باید بپردازد. برای مثال اگر یکی از فصلها به زمین میپردازد، فصل دیگر به آب و فصل سوم به آنچه «دوزیستی» است خواهد پرداخت؛ و اگر فصل اول شمسی باشد فصل دیگر قمری خواهد بود و فصل سوم آمیزهای از ماه و خورشید باشد؛ و اگر فصل اول نمود جسم و فصل دوم نمود روح باشد فصل سوم نمود اتحاد جسم و روح باشد.»
Ellmann, R: Ulysses on the liffey. London, 1972, faber and faber.
[۴]. جویس همین شیوه را در نمایشنامۀ «تبعیدیها» نیز به کار گرفته است. در آنجا ریچارد در ذهن همسر خود بر حریف متجاوز خویش رابرت هاند پیروز میشود.
[۵]. نام مجموعه داستانهای جویس.
* این ترجمه، پیش از این در شمارۀ دوم مجله کتاب شهرزاد منتشر شده است.
ادبیات اقلیت / ۵ بهمن ۱۳۹۶