سدِ شکوهِ تاریخی / نگاهی به مجموعه داستان پلها
ضربههای مهلک یکی پس از دیگری میخورند بر سر داستانی که پر از نگاه رو به جلو بود. شخصیت که از شهر پدری کنده بود و میگفت اینجا شهر من نیست، در صفحات آخر داستان، با یک حس نوستالژیک، دلش برای شهر تنگ میشود و به فکر میافتد برگردد همدان زندگی کند. آخر هم همان میشود که پدر پیشبینی کرده: «دیگر نمیتوانی از چنگال شیر فرار کنی.» و در نهایت هم تسلیم میشود و الهامات پدر را باور میکند. ...
ادامه محتوا ›