داستان جنوب تحتتاثیر فاصلهٔ طبقاتی است
گفتوگو با پرویز مسجدی، نویسندۀ رمان جزیره
احمد ابوالفتحی- فرهاد خاکیان دهکردی
اشاره: نویسندهٔ فقید جنوب محمد ایوبی در گزارشی با نام «نفت در شریان داستان خوزستان» که در اولین همایش «نفت و داستان» (بهار هشتاد و هشت، آبادان) ارائه شده، نام نویسندگان مهم همنسل خود را که به مسئلهٔ نفت پرداختهاند، ذکر کرده. از جملهٔ آنان «پرویز مسجدی» است. نویسندهای که داستانبلند جزیرهاش به گمان حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستاننویسی» از جمله آثار مطرح در سالهای ابتدای انقلاب پنجاهوهفت بوده است. او اما از جمله نویسندگانی است که امروز کمتر دربارهشان میشنویم و میخوانیم. پرداختن به او و یادآوری تلاشش برای شکل دادن به روند داستاننویسی امروز شاید جذابتر از مصاحبهای هزارباره با نویسندگان نامآور امروز باشد. برای همین تصمیم گرفتیم در این شماره از پروندهٔ نفت و داستان با او که متولد ۱۳۱۷ در و از سال ۱۳۲۹ ساکن آبادان بوده گفتوگو کنیم تا نظرات یکی از پیشگامان داستان جنوب در باب این مکتب و تاثیرش بر سیر ارتباط نفت و داستان در ادبیات ایران جایی مکتوب شود. شاید زنده کردن یاد نویسندگان در زمان زنده بودنشان بسیار ارزشمندتر از به یاد آوردن آنها پس از مرگشان باشد. از این جهت هم که شده گفتوگو با مسجدی برای ما بسیار ارزشمند است.
چه سالی جزیره را نوشتید و ایدهٔ اصلی رمان از کجا نشأت میگیرد؟
نوشتن داستان بلند جزیره را من درسال پنجاهوشش شروع کردم. انگیزهٔ نوشتن آن تعریفهای برادرم از جزیرهٔ لاوان بود. برادرم کارگر شرکت نفت بود. او از شرکتهای عظیم نفتی صحبت میکرد که بساط خود را در جزیره لاوان گسترده بودند. آنها اقدام به برپایی کمپها و سولهها در جزیره کرده بودند و طبیعی بود که به بومیان جزیره فشار میآوردند. زمینهای آنها را که لازم داشتند با پول یا زور تصرف میکردند و تأسیسات نفتی بر پا میکردند. من به جزیرهٔ لاوان و جزیرهٔ خارک (هنگام ساختن اسکلهٔ معروفِ T) سفر کردم و داستان را پیریزی کردم. علت اصلی که قهرمان داستان جزیره از آشپزخانه سر بیرون میآورد این بود که برادرم میگفت عوامل این غول نفتی، به آشپزخانه دستور دادهاند مازاد غذاها را در یک چاه بریزند و به بومیان گرسنهٔ جزیره ندهند. برای من باور کردنی نبود شرکتی که از آن طرف دنیا به این جزیره برای کسب سود (شاید سود سرشار) آمده بود، اینطور از بومیان جزیره کینه داشته باشد که اضافه غذاها را در چاه بریزد و به بومیان گرسنه ندهد. شاید انگیزه نوشتن این رمان از همین جا شکل گرفت. من از این متاسفم که بهعلت جو حاکم بر ادبیات قبل از انقلاب، خودم بسیاری از مسائل آن را با خودسانسوری نوشتم چون در غیر این صورت اجازهٔ چاپ نمیگرفت. وقتی رفتم حق تألیف آن را از امیرکبیر بگیرم، دیگر انقلاب شده بود و چند نفر از کارمندان امیرکبیر من را تشویق کردند داستان را بازنویسی کنم و با دید بازتری بنویسم. این قصد را داشتم. طرحهایی هم برای گسترش آن روی کاغذ آوردم ولی بنیاد مستضعفین، امیرکبیر را مصادره کرد و امکان چاپ مجدد آن پیش نیامد. هنوز هم بنده عقیده دارم این داستان میتواند به یک رمان لااقل سیصد صفحهای تبدیل شود ولی بنیاد پاسخگوی این درخواست نیست. بههرحال سرنوشت داستان جزیره این بود که بهعلت طوفانهای اجتماعی که همزمان با چاپ آن، صورت گرفت، بهنوعی ابتر و تقریباً ناتمام بماند.
علت مخالفتِ بنیاد مستضعفین چه بود؟ کسی جواب سرراستی داد؟
من نتوانستم با هیچیک از مسئولین، بهخصوص مسئولین فرهنگی بنیاد مستضعفین تماس بگیرم و از کسی جواب سرراست بگیرم. همان اوائل انقلاب به دفتر اصلی امیرکبیر در چهارراه مخبرالدوله رفتم ولی نتوانستم از کسی پاسخ بگیرم. تاکنون هم وقتی از ۱۱۸ تلفن بنیاد را میگیرم دو شماره میدهند که هر دو شماره غیرفعالاند. شنیدهام که وقتی پانزده سال از چاپ اثری میگذرد، دیگر مالکیت ناشر از آن سلب میشود ولی مطمئن نیستم. اگر این گمانه درست باشد شاید بتوانم ناشر جدیدی پیدا کنم و جزیره را باز نویسی کنم. باز نویسی و گسترش مطالب آن برای من کار سختی نیست.
اگر بنا به بازنویسی باشد چه چیزهایی را بسط یا تغییر میدهید؟
آنچه در این داستان باید بیشتر وصف شود، وضعیت بومیان جزیره است که از گسترده شدن تأسیسات نفتی بیشترین آسیب را دیدهاند و مسئولین شرکت لااقل با کمک مادی جبران نکردهاند. همچنین حرکتهای کارگری که سربسته به آنها اشاره شده. در صورتی که باید کاملاً شرح داده شود و نیز توصیف حرکت اعتراضی «اُم لیلا» که یک تنه به تخریب خانههای بومیان اعتراض میکند و جلو بولدوزر شرکت میخوابد که نگذارد کلبههای بومیان را خراب کنند. و شکوفایی عشق پاک و بیآلایش لیلا و ناجی که مکتوم مانده. توصیف بیشتر آب دریا که جزیره را در آغوش گرفته و درختان میموزا و لوور جزیره که زیبایی استثنایی دارند… و خیلی چیزهای دیگر.
شما آبادانی محسوب میشوید. آبادان چگونه در آثارتان متبلور میشود؟ صنعت نفت از چه وجهی تأثیر بیشتری بر شما داشته؟
آبادان در سالهای بیستوهشت و بیستونه که من به خاطر میآورم، شهری بود که به شدت تحتتأثیر صنعت نفت قرار داشت. پالایشگاه آبادان حاکم مطلق شهر بود. وقتی صبح فیدوس پالایشگاه به صدا در میآمد، آبادان بیدار میشد. سیل عظیم کارگران به طرف گیتهای پالایشگاه روان میشدند. کارگران با دوچرخههایی که سفرتاس غذا به دستهٔ آن آویزان بود برای وارد شدن به پالایشگاه به گیتها هجوم میبردند. جمعیت کارگران که امواج انسانی آن به تظاهرات وسیعی میمانست، شهر را به جنبش در میآورد و بعدازظهر که فیدوسِ پایان ساعت کار به صدا در میآمد همین وضع برعکس اتفاق میافتاد. کارگران پانزده روز یکبار حقوق میگرفتند. گردش اقتصادی آبادان تحتتأثیر مستقیم حقوق پرسنل صنعت نفت بود. به این حقوق پانزده روز یکبار «معاش» میگفتند. همهٔ کاسبهای آبادان برای رسیدن به روز معاش، لحظهشماری میکردند. کارگران بعد از گرفتن معاش به خرید میپرداختند. از موادغذایی تا کفش و لباس و سایر مایحتاج. بدیهی است که زندگی سراسر رنج و کار کارگران صنعت نفت در روحیه و نوشتههای من تأثیر مسستقیم داشت. اغلب داستانهای من از زندگی کارگران الهام گرفته. به عنوان نمونه داستان کوتاه من به نام «چاووش» از وضعیت ناشی از طرح دکتر اقبال معروف به «سالی دو ماه» که به کارگران لطمه زد الهام گرفته. چاووش نام کارگری از اهالی جهرم است که اکنون شامل طرح سالی دو ماه گردیده. در داستان آخرین روزی که چاووش در پالایشگاه حاضر میشود، وصف شده است. نگاهی به زندگی کارگرانی که مشمول طرح «سالی دوماه» شدند عمق فاجعهٔ ناشی از این طرح را نشان میدهد. کارگرانی که سالها عادت داشتند صبح با صدای فیدوس بیدار شوند و به پالایشگاه بروند، ناگهان خلع سلاح شدند. آنها تخصصی برای بازار آزاد کار نداشتند. کاسبی هم بلد نبودند. ناگهان و ناباورانه، اطمینان دریافت معاش را از دست دادند. بسیاری از کارگران در کمتر از یک یا دوسال بعد از سالی دو ماه شدن، مردند. بعضی چند صباحی به سیگار و کبریت فروشی پرداختند. پولی که بابت سالی دوماه گرفتند (حدود سی هزار تومان آن روز) را خیلی زود از دست دادند و مهمتر از همه خانهٔ سازمانی را ناچار تخلیه کردند و بیسرپناه شدند. همین غصه کافی بود که آنها را از پای درآورد.
پالایشگاه آبادان، شهر را عملاً به سه ناحیه متفاوت تبدیل کرده بود. محوطهٔ بریم که مختص کارمندان بلندپایه بود. آنها باشگاه نفت را داشتند که جز کارمندان سطح بالا کسی را در آن راه نمیدادند و به همین ترتیب سالن اَنِکس که برای جشنها و میهمانیها بود و فروشگاههای مخصوص مثل آلفی. بعد منطقه بوارده بود که خانهٔ کارمندان پایینرتبهتر آنجا قرار داشت. با باشگاه گلستان که اغلب «گاردن پارتی» در آن اجرا میکردند و از خوانندگان معروف دعوت میکردند برنامه اجرا کنند. این کارمندان متوسط هم فروشگاههای مخصوص به خود را داشتند که اجناس خاص با قیمت کمتر ارائه میدادند. بعد هم از تانکی دو تا ایستگاه دوازده منطقهای بهنام «کواترا» برای خیل عظیم کارگران بود که بیشتر به اردوگاههای زمان جنگ شباهت داشت. خانههای دو اتاقه و سه اتاقهٔ تماماً سیمانی که در گرمای تابستان آتش از آنها متصاعد میشد. باشگاهی بهنام باشگاه بهمنشیر هم برای خالی نبودن عریضه برایشان درست کرده بودند و فروشگاههای حقیری که به تعاونی معروف بودند.
این وضعیت باعث اعتراض کارگران نمیشد؟
کارگران شرکت نفت انگلیس و ایران که پس از مبارزات کارگران به شرکت نفت ایران و انگلیس تغییر نام داد، اغلب با برپایی میتینگ، اعتراضات خود را اعلام میکردند. برای قطعی شدن «هشت ساعت کار در روز»، برای وسیله ایاب و ذهاب و سرویس، برای بیمه شدن. برای گرفتن یک قالب یخ در گرمای کشندهٔ آبادان و برای خیلی از ضروریات اعتراض میکردند. مهمترین اعتراض آنها که مسنترها حرفش را میزدند و خاطراتش را تعریف میکردند، اعتصاب سراسری تأسیسات نفتی بود که میگفتند در میتینگ میدان هاستل چند کشته و مجروح هم داده بودند. در دوران من هم میتینگهایی در اعتراض به شرایط کار، در میدانی معروف به میدان «گوسفندفروشها» که نزدیک سینما تاج بود و در جلوی منطقهٔ احمدآباد قرار داشت برگزار میشد که گاه به زدوخورد میانجامید.
آیا هنوز هم اگر قرار باشد زمانی در مورد تأثیرات نفت بنویسید نگاهتان مانند محتوای رمان جزیره است؟
خیر حتماً متفاوت خواهد بود. اولاً فضای کشور بعد از انقلاب پنجاهوهفت متفاوت شده. اگرچه سانسور به شکلهای دیگر بر ادبیات حاکم است ولی زهرِ دوران حاکمیت ساواک را ندارد. دوماً پالایشگاه و کلاً صنعت نفت دیگر آن سیطرهٔ بلامنازع را که بر شهرهای خوزستان بهخصوص آبادان و مسجدسلیمان و سایر شهرها داشت، از دست داده است. پالایشگاه خلاصه شده. تولیدش کمتر شده و لولههای مختلف نفت از چاههای نفت امیدیه آغاجری و هفتگل و سایر مناطق، یکسره به «گوره» میرود. از گوره به گناوه و از گناوه با لولهای از زیر آب به خارک و از آنجا هم به کشتیهای نفتکش. بنابراین بیشر اتوماتیک شده و تعداد کارگران کم شده است. ولی بنده وقتی به نوشتن فکر میکنم، بیشر مدنظرم همان سالهاست. در فضای مناطق کارگری مثل تانکی دو، منازل «شیروانی قرمز» نزدیک کفیشه، ایستگاه شش و ایستگاه دوازده. اینها ملکهٔ وجودم است و اغلب در همین راستا مینویسم. پالایشگاه آبادان اگرچه ابهت آن سالها را ندارد ولی هنوز برای من جذابیتهای خودش را دارد.
شخصیت اصلی رمان جزیره در تمام موقعیتها گرفتار اسارت و رنجی است که به او تحمیل میشود حالا فرقی ندارد او کجا مشغول باشد در آشپزخانه یا بندر یا حتی توی صف انتظار. این هژمونی غالب از کجا به او تحمیل میشود؟
ناجی قهرمان داستان، نمایندهٔ مردم جزیره است که خانه و زندگیاش مورد فشار و تاراج کارتلهای نفتی است. طبیعی است که رنج میبرد و همانطور که از نامش پیداست میخواهد به نوعی نجات دهنده جزیره باشد. بهعللی که نوشتم، شخصیت ناجی متبلور نشده بخصوص علاقه و عشقش به لیلا که پرورانده نشده است.
رمان جزیره سرشار از توضیحاتی است که سمت اصلیشان پرداخت به دریا و گرما و شرایط طاقت فرسای آن سرزمین است و همچنین المانهای بومی که در کار فراوانند. سئوال من این است که ماهیت رمان جزیره صرفاً در آن خطه دراماتیزه میشد. آیا فکر کردید رمان را در اقلیم دیگری هم میشود نوشت یا نه؟
مسلم است که هر اقلیمی شرایط زیست محیطی و آب و هوای خودش را دارد. در اقلیم دیگری نمیشود چنین چیزی نوشت. مثلاً در شمال ایران و مناطق کردستان و لرستان؛ کسی بخواهد بنویسد، داستان رنگ و لعاب دیگری خواهد داشت.
مثلن وضع ناجی را در مقایسه با وضع همسنخهایش در آبادان چگونه میبینید. آیا این وضع در آبادان امکان بروز داشت؟
به احتمال زیاد پرسوناژهایی مثل ناجی میتوانند نه فقط در آبادان بلکه دراغلب مناطق نفتخیز، نشوونما کنند و نویسندگانی میتوانند به توصیف غمها و شادیهای زندگی آنها بپردازند.
آیا تأثیر صنعت نفت به طور جدی باعث ظهور نویسندگان صاحب سبک شده است؟ تبعاتی که صنعت نفت در جنوب ایران داشته به چه میزان در پرورش نویسنگان تأثیر داشته؟
صنعت نفت به طور مستقیم بر نویسندگان مقیم خوزستان در شهرهای آبادان، ماهشهر، مسجدسلیمان، آغاجری تأثیر مستقیم گذاشته است. زندهیاد احمد محمود داستان ماندگار در ادبیات ایران دارد بهنام «پسرک بومی» و خیلی از کارهای دیگرش را تحتتأثیر فضای آبادان و صنعت نفتی که بر آن حاکم بود، نوشته. من به جز جزیره داستانهای کوتاهی به نامهای، دیدار، بیابان، شوریدگی و چند داستان دیگر هم در این رابطه نوشتهام.
آنها هم در محور روایی مثل جزیره هستند؟ یعنی به جدال یکی شبیه ناجی با وضعی که میشود استعماری نامیدش میپردازند؟
بله مثلاً در داستان بیابان، کارگری توصیف میشود که در پالایشگاه شاهد بوده که عوامل رژیم قبل، کارگرمبارزی را به داخل یک تانک جوشان قیر پرت میکنند و میکشند. این کارگر نیمه روانی میشود. در این داستان او دیگر کارگر شرکت نفت نیست. کارش را از دست داده. اکنون کارش این است که ماشین خاکبرداری را با بیل پر از خاک میکند و تا ماشین میرود که بارش را خالی کند و برگردد. او در بیابانی که هیچکس در آن نیست با صدای بلند حرف می زند و وقایع را مرور میکند. و نیز داستان دیدار که توصیف یک زندانی سیاسی است که بعد از پانزده سال آزاد شده. او در آبادان به دیدن دوستان سابق خود میرود که هر کدام واکنش خاصی نشان میدهند. داستان دیدار را علیاشرف درویشیان و رضا خندان در کتاب چند جلدی «داستانهای محبوب من» تجزیه تحلیل کردهاند
نویسندگان مهمی در مورد نفت و تأثیراتش نوشتهاند. به نظر شما کدامشان توانستهاند با ادبیت بیشتر به این مسئله بپردازند؟ به نظرتان هنوز هم مسئلهٔ نفت در زمان حاضر میتواند در روند تولید ادبیات هم در جنوب و هم دیگر نقاط ایران مؤثر باشد.
در این زمینه میتوان از احمد محمود، ناصرمؤذن، عدنان غریفی، نسیم خاکسار ودیگرانی نام برد. ناصر تقوایی هم بود که خیلی زود به سینما پرداخت. هنوز هم مسئلهٔ صنعت نفت میتواند در تولید ادبیاتی خاص و بیشتر در خوزستان مؤثر باشد اما در دیگر نقاط ایران هم صنعت نفت میتواند در ادبیات منشأ اثر باشد یا نه را نمیدانم.
تم مورد توجه اکثر نویسندههایی که نام بردید و خود شما در جزیره ستمهایی در حق بومیان است که از صنعت نفت ناشی میشود. این ایده اصلن درست است؟ یعنی میشود داستانهای نفتی را در نسل شما داستانهایی دانست که به جدال بین افراد بیبهره با افراد بهرهمند میپردازند؟ سؤال دیگر این که در شرایط فعلی چه چیزی وضعیتهای برآمده از صنعت نفت را جذاب و دراماتیک کند؟
در اصل این فاصله طبقاتی موجود در مناطق نفتی است که در ادبیات جنوب اثرگذار است والا نویسندگان کینهٔ خاصی از صنایع نفتی ندارند بلکه آن را مؤثر در پیشرفت شهر میدانند. همچنان که آبادان قبل از تأسیس پالایشگاه جزیرهٔ مهجوری بوده با تعدادی نخل. بعد از فعالیت پالایشگاه است که آبادان در زمره شهرهای پررونق و صاحبنام قرار میگیرد. مسجد سلیمان هم همینطور. بنده و شاید بسیاری از نویسندگان جنوب وقتی شکاف ناهنجار طبقاتی را میدیدیم، آن را دستمایهٔ نوشتن خود قرار میدادیم. نویسنده خودبهخود طبقهٔ محروم را در مقابل طبقه مرفه میدید و به نقد آن میپرداخت. در آبادان سالهای بیستونه و سی تا قبل از انقلاب، بومیان زیادی در کپرهای حصیری بدون هیچ امکاناتی زندگی میکردند. در مناطقی مثلاً بوارده بهفاصلهٔ کمی از این کپرها، خانههای مرفه کارمندان شرکت نفت آبادان قرار داشت، با امکانات و برگزاری گاردن پارتی. در قلب آبادان کنار باشگاه ایران، فقرای زیادی میپلکیدند یا در پشت دیوار همان باشگاه میخوابیدند و صدای موزیک و خندهٔ زنها در شبهایی مثل شبهای برگزاری بازی تمبولا که از بلندگوی باشگاه پخش میشد به گوششان میرسید. نویسندگان اینها را به تصویر میکشیدند. قطعاً هنگام به تصویر کشیدن این مناظر، صنعت نفت بهعنوان یک طرف قضیه در نظرشان نبود بلکه این فاصلهٔ طبقاتی بود که میدیدند و وصف میکردند.
سپاس از شرکت شما در این گفتوگو.
من هم ممنونم.
این گفت وگو در نشریۀ صنعت توسعۀ نفت، شمارۀ ۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ نیز منتشر شده است
ادبیات اقلیت / ۱۲ تیر ۱۳۹۵
آخرین دیدگاه ها