درد عشق / نقدی بر داستان دوست دارم همیشه باشد Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ درد عشق / نقد زهره عارفی بر داستان «دوست دارم همیشه باشد» نوشتۀ محمد صاحبی: داستان‌های خوب به طور معمول علاوه بر لذت خواندن، در لایه‌های زیرین خو ادبیات اقلیت ـ درد عشق / نقد زهره عارفی بر داستان «دوست دارم همیشه باشد» نوشتۀ محمد صاحبی: داستان‌های خوب به طور معمول علاوه بر لذت خواندن، در لایه‌های زیرین خو Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » داستان و نقد داستان » درد عشق / نقدی بر داستان دوست دارم همیشه باشد

درد عشق / نقدی بر داستان دوست دارم همیشه باشد

کاربرد نماد در داستان «دوست دارم همیشه باشد» نوشته محمد صاحبی / زهره عارفی
درد عشق / نقدی بر داستان دوست دارم همیشه باشد

ادبیات اقلیت ـ درد عشق / نقد زهره عارفی بر داستان «دوست دارم همیشه باشد» نوشتۀ محمد صاحبی:

داستان‌های خوب به طور معمول علاوه بر لذت خواندن، در لایه‌های زیرین خود، به نکات دیگری نیز اشاره می‌کنند و اجازه می‌دهند مخاطب خوانش‌ها و برداشت‌های مختلفی از داستان داشته باشد. این کار را عموما نویسندگان به‌طور خودآگاه و یا ناخودآگاه به وسیله نشانه‌ها و نمادهایی که در داستان خود استفاده می‌کنند، برای خواننده فراهم می‌کند. چنانکه در این داستان نیز راوی با به کار گیری نماد انگشت، مخاطبش را از سطح داستان به لایه‌های زیرین آن برده است.

از کلیت داستان چنین بر می‌آید که راوی داستان بعد از ازدواج و داشتن یک فرزند دختر، گرفتار عشقی آتشین (در پارک)شده است. با توجه به نشانه‌هایی که در متن می‌خوانیم، این عشق عشقی است که یخ‌ها را ذوب می‌کند و سوزان و سوزاننده است. چنین عشقی یادآور این بیت از حافظ است:

درد عشق است و جگر سوز دوایی دارد

و این درد در وجودراوی تا آنجا پیش می‌رود که شخصیت-راوی دست از همه چیز می‌شوید و خود و زندگی و حتی فرزندش را فدای عشقی ناخواسته می‌کند. شخصیت-راوی این فدا شدن را به صورت نمادین و با بریدن انگشت‌هایش نشان می‌دهد. راوی می‌گوید: «اینجا نوشته با بند اول انگشت کوچک دست چپم شروع کنم». در دانش نشانه‌شناسی هر انگشت انسان نمادی از خود او است و با روح و روان او در ارتباط است. چنانکه انگشت کوچک در میان انگشت‌ها نشان دهنده روابط بیرونی شخص با همه چیز و همه کس است. این انگشت نقطه مقابل انگشت شست است که به خودِ درونی انسان اشاره دارد. بنابر این بریدن انگشت کوچک یعنی عدم ارتباط شخص با دنیای بیرون از خود.

در حرکتی که راوی به سمت عشق دارد، بعد از قطع ارتباط بیرونی با محیط و افراد، نوبت به دو انگشت دیگر راوی می‌رسد: «انگشت اشاره و انگشت وسط را کنار هم می‌چسبانم». انگشت اشاره در قدیم نشان از قدرتی خاص داشته است و برای همین پادشاهان انگشتر قدرت‌شان را به این انگشت می‌کرده‌اند. اما انگشت وسط نشان از فردیت و هویت شخص دارد، زیرا در وسط واقع شده و حضور آن نشانگر تعادل او در زندگی‌اش است. بنابر این راوی با قطع این دو انگشت به طور ضمنی به مخاطب خود می‌گوید که او شخصیت متعادلی ندارد و به دلیل حضور عشق نتوانسته آن قدرت و این تعادل را حفظ کند. بنابر ایت راوی با قطع کردن دو انگشت وسط و اشاره، نشان می‌دهد که اولا وی فردیت و هویت خود را از دست داده است و دوما توازن در زندگی او از میان رفته و قادر نیست روی زندگی خود احاطه داشته باشد.

دیگر از انگشت‌های مهم و نمادین انسان، انگشت انگشتری است. از نظر قدما این انگشت نیز نشان‌گر ارتباط روحی شخص با قلبش است. برای همین آنان معتقد بودند این انگشت ارتباط مستقیم با قلب دارد و به همین دلیل هم حلقه ازدواج را به این انگشت می‌‌کردند. راوی می‌گوید: «حالا فقط مانده است انگشت حلقه» و برای تاکید می‌گوید: «این یکی را باید از ته» ببرد تا عشق پیدایش شود و اتفاقا بعد از بریدن این انگشت عشق هم پیدایش می‌شود، اما این عشق «سوزان و سوزاننده است» و درد عشق او را تا آنجا می‌کشاند که فرزندش را نیز فدا می‌کند. باز به صورت سمبلیک می‌توان گفت فرزندان طلاق در این گونه عشق‌ها، فدایی‌هایی سربه‌دار هستند. که راوی نیز فرزند راوی را به دار می‌کشد. در این جا است که سخن حافظ بهتر درک می‌شود که: «درد عشق است و جگرسوز دوایی دارد». از دست دادن فرزند همان داروی جگرسوز است چرا که فرزند را پاره جگر می‌دانند که از دست دادنش، جگرسوز است و سوزاننده.

اما نکته مهم در قطع نمادین انگشت‌های راوی داستان «دوست دارم همیشه باشد» در این جا است که راوی همه انگشت‌هایش را قطع می‌کند به جز انگشت شست! به احتمال زیاد، هیچ عمدی در آنچه از ناخودآگاه نویسنده تراوش کرده، وجود ندارد، اما ناخودآگاه با توجه به دانش‌های ذخیره در مغز، به طور اتوماتیک نمادسازی می‌کند و این کار را طوری تنجام می‌دهد تا اجزای داستان را به هم پیوند بدهد. اگر به دنبال پاسخ به این سوال بر آییم که به چه دلیل راوی انگشت شست خود را قطع نمی‌کند، و بخواهیم چرایی‌اش را پاسخ دهیم، باید بگوییم این سوال را می‌توان با دانش نشانه‌شناسی پاسخ داد، زیرا این انگشت همانطور که در سطرهای بالا اشاره شد، به خودِ درونی فرد اشاره دارد و این که راوی این انگشت را قطع نمی‌کند و باقی می‌گذارد، می‌تواند نشان از این باشد که شخصیت، از همه چیز و همه کس به جز خودش بریده است و ارتباطش را با محیط و افراد قطع کرده، زیرا تنها به احساس و خواسته خود اهمیت داده است.

چنانکه عشق همین را از او می‌طلبد که برای رسیدن به عشق، همه چیز و همه کس را فدا کند، همان‌طور که راوی این داستان چنین کاری را کرده است.

داستان «دوست دارم همیشه باشد»

نوشتۀ سید محمد صاحبی

ادبیات اقلیت / ۲ اسفند ۱۳۹۴

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا