دو شعر از آنا رضایی
ادبیات اقلیت ـ دو شعر از آنا رضایی:
.
۱
چهار گره برای یک روایت کافی ست
به دنیا میآید
زنی روی پل پرنده میشود
ازدواج میکند
نیمی از چاقو
در پولک و آبشش فرو میرود
بچهدار میشود
برف روی بند رخت مینشیند
میمیرد
و تخت به دو هیچِ نابرابر تقسیم میشود
در این میان
زندگی ست که دندان نشان میدهد
و تنی ست که در معابر
به کشتار فصلها لبخند می زند
آنقدر که عضلاتِ صورت کش بیایند
و شهروند درجه یک
با نامی عاریه
با دو سم نعل شده و گردهای شرحه شرحه
روحش را گرداگرد شهر بچرخاند
.
این تاوان روایتی ست
که میتوانست یک گره داشته باشد:
مرده به دنیا آمد
و پیامبری در ایوان
سیگارش را خاموش کرد
***
۲
از میان این سه گلوله
آن که با تو سر و سری دارد
به هدف خواهد خورد
این حقیقت مشکوک را از زندگی بپذیر
ما در اضلاع نامتساوی این مثلث
بارها مردهایم
پس به سلامتی تکثیر گلولهها
که ادامۀ سرزمین مناند
و در گوشت و شرجی آرام گرفتهاند
خاک بیاشارت!
خاک بیمنظومه!
آبادانِ این تن
گداخته و تفته
در اختیار توست
در این ساعت بیهوا
دقالباب فرشتگان را نشنیده بگیر
من برای آخرین ضیافت آمادهام
با گردنبند صدف
و دامنی که به تاراج خدایان رفته است.
ادبیات اقلیت / ۱ بهمن ۱۳۹۷