دو شعر از طیبه شنبه زاده
ادبیات اقلیت ـ دو شعر از طیبه شنبه زاده:
۱
این شهر امروز ایستاده در ایستگاهش و دارد عق میزند
خیابانها سبزیها دختربچهها
همه آراماند
او که ظهر تکپوش مشکی است عصر راهراه و شب چهارخانه
چهارخانه با چهار دریچه که از هر سویش مردی میوزد تنومند و درستاحوال
مردی که در دستش سنگک و هندوانه است.
مدتهاست
ریههای من به جنگ با مردها حساس است
ترجیح میدهد در چشمهایشان درخت خرمالو بکارد
با آنها از سوریه و زنهای کرد حرفی نزند
ترجیح میدهد روبهرویشان بایستد و جای روزنامه، ساندویج تعارف کند
ریههای من حساس است به بالبال زدن کبوتری که دارد جان میدهد در چشم چپم
به هوای ظهرهای توی ماشین با کولر روشن
به قناری اسیر در میوهفروشی خیابان داروپخش
به موقعیت فعلی باران در بعدازظهر آخر فروردین
و هر روز به انارها میگوید برسید تا از شما زلیخا بسازم در کبد
آیا این کبد روزهای روشن فروردین را به خاطر دارد که در پارک پاییندست ارگ راین
به هواخوری کلۀ اسبها رفته بود؟
آیا این مفصل هنوز همان مفصل است که کوهها و دشتها را در آشپزخانه قاتق میکرد؟
آیا هنوز ایستاده باران بر سه راه الکل و یورش عرق بر زیر بغل
بر جدولهایی که روزی هزار موش در آن جان میدهند
آیا هنوز باران بلد است که ببارد بر دریچهها و ناودانهایی که از عصر گذشتهاند از صبح گذشتهاند
و از اینترنت و استیکرهای صورتی و بنفش و تلگرام؟
آیا هنوز قرار ملاقات در خیابان ورزش پررونق است؟
و میشود به گوزنها گفت که از پردۀ سینما به جنگل بدوند؟
و به آنها که هنگام بوسه در چشمهای هم خرما و گلابی تعارف میکنند
آیا میشود به همان چشمها گفت که امروز روز سوم قبرستان است؟
روز سوم از اختراع انزوا
روز سوم از داستایوفسکی
روز سوم از طبیعت بیجان
و روز سوم از فرار جنگل به گوزنها
به رمنده به باد به زبان بینالنهرین
که بر کتیبههای کبد چرب و دملهای صورت نبشته است؟
امروز که روز ایستادن شهر است
امروز چه روز ایستادن است که مفصلهای وزنده در باد به چالاکی گوزنهای مانیاک که پوستشان در شهوت خنده شکافته است در دستکشهای زنهای روس
که امروز باید از نقش خود در خیمهشببازی سال قبل و سالهای قبر و فراموشی دفاع کنیم؟
از پست سازمانی خود
از عروسی خواهرزادههایمان
از برند
از جک برل از جان هالیدی از استثمار تابستان و آشپزخانۀ تشریفات با طعم لذیذ ظهر
از همکلاسیهای بچگی
و از انارهایی که بر سر شاخۀ کلاغ خشک میشود
از شهری که ایستاده در ایستگاهش
تا بر پلهای هواییاش خودکشی کند
شهری قابگرفته در جنگل فستفودهای متبرک نشسته چهارزانو بر مفصلهای کجش
و علامت وزیدن میدهد به پیشانی باد
شهری که بر شاخههای گوزنش گنجشکی نشسته در قرصهای شب
و شب از مراسم مردن شهر
لیلیکنان
پای پیاده برمیگردد.
طیبه شنبه زاده ـ فروردین۹۶
***
۲
کجاست رقص پروانهها در مفرغ سرد آسمان
مگر به بهمن میتوان گفت که فرو نریزد
و پروانهها
یک هزار پروانه را در مسیرِ بلوغ و آلزایمر کشت؟
مگر میتوان تو را از نقرس شست و درد نیمهروز به دانش ِشبهای لاینحل در اسید و بستنی آورد؟
اینجا
کنار مهتاب چشمهای بَندَرت
یاسمینهای لیوا و رقص
اینجا
کنار بادامهای نورس یقهات
رودخانههای شریان و خون گرم
اینجا
در چهارخانه در پیراهنت
ظهرِ باغهای اَنبه و
اتوبوسهای ورم از شرجی و عرق
من اینجا
بر خط زلزلۀ اندامت
چون کبوتر پیری
عصا به دست
که پریدن را به انزوای آلزایمر خون و چربی کبد برده است
من اینجا
بر دامنههای البرزی که به صعود قله بردهای
من اینجا
ایستادهام
تا در گوارای تنت چشمههای قُمری و کفترهای کوه
من اینجا
در خاطرۀ روزهای دست تو
که مرداب را دریا به دریا به نوش مرغان کوچ سیبری و شاخههای انار میبرد
من اینجا
با تمام قدم ایستادهام
تا دوباره از دردناکت برخیزی
و ماهیان را به کنارۀ خزر
و ماهیان را به نور و عسل تازهای که از چشمانت شهد گرفته
به گردش ِلباسهایی که یک به یک
از تن عدول
به ریزش مشعوف بچهلاکپشتهای ساحل شیب دراز
با لاک نقرهای مهتاب
به طلوع ببری
و با انگشتهای محشرت سالاد و نان تازه را در جوارح ِ مستندم
چنان عزیز و شگفت
تکه تکه
مرا بر ابرهای فضیلت بهار و دلفارد
که میبارد
میبارد
و علفهای نورسته در خطیب دشت
میشکوفاند
بگو
کدام بهار از تو بهارتر
کدام بهار از تو معناتر از شگفت تگرگی که بر شانههای پهن و اریب تو چون شمشیر غدار فرو میبارید
و من در تمنای صبح لباسهای تو که تازه شسته بودم و
در ساکنان بلوط پیراهنم تو را به پارکی در شهر کیاف به اصالت خشک شهرستانی که در جوارحم میرویید برده بودم؟
بگو
من کجا از آستین خیس و خنکت
قناتهای شهر را نوشیدهام
و در سایۀ کلاغهای مصدر صدا
از تو حظ بردم از زوایای مختلف
از کجا از تو از نوبرهای باغ افسانه و نبوغ
که فسون روزهای عاشقیات در انارهای خشک باغ
و آنچه تو را دور
تو را صبور
تو را آلزایمر
تو را بستنی راه فین کرده بود
از کجا ادامۀ شیب و صعود از قلۀ تنات
از کجا با تو نشستن و آواز خواندن
از کجا تو سالمی و
بر گردۀ ابرهای زرد من مینویسی
که من
آزادم.
طیبه شنبه زاده -خرداد۹۶
ادبیات اقلیت / ۲۲ آبان ۱۳۹۶