زیگوراتِ زبالهخواری؛ یادداشتی بر فیلم پلتفرم / امیر قنبری
زیگوراتِ زبالهخواری
یادداشتی بر فیلم پلتفرم
آیا ما عادتهایمان را میسازیم یا عادتهای ما، ما را خلق میکنند؟ آیا عادت به زنده ماندن از ما آدم خطرناکتری نمیسازد؟ ما زندگی کردن را مدیون کدام عادت هستیم؟ تاریخ انقضای زندگی را چه چیزی تعیین میکند: زندگی نکردن یا مرگ؟ ما در کدام دورۀ تاریخی زندگی میکنیم: عصری که با خوردن یک وعده غذا، در تاریخ میمانیم یا زمانهای که با نخوردن غذا، از تاریخ به بیرون پرت میشویم؟ آیا اگر خدایان میدانستند که این اشرف مخلوقات روزی برای زنده ماندن به زباله و آدمخواری روی میآورد، برای به انقیاد درآوردنِ او به آن همه معجزه و جادو مجهز میشدند؟ اصلاً چه مایۀ مباهاتی است بر مشتی دگرخوار خداییکردن؟ بر اساس آخرین پیشگوییهای پایگاههای اینترنتی، ما با پایان تاریخ چه قدر فاصله داریم؟ آیا در آیندهای نزدیک، نسل انسان برای ادامۀ حیات، در خانهها یا غارهای عصر پسافلز به خرید دستگاههای تبدیل زباله به مواد غذایی و تصفیۀ ادرار به آب آشامیدنی وادار نخواهد شد؟ تاریخ با کدام مکتب سیاسی به پایان میرسد: سرمایهداری یا شبح سوسیالیسم؟ آیا اگر امروز مارکس زنده بود برای دومینبار به نوشتن کتاب سرمایه تن میداد یا آن که دنکیشوتِ سروانتس را باز میکرد و از روی آن سطر به سطر شروع میکرد به نظریهپردازیهای اقتصادِ سیاسی؟ آیا ما در عصری زندگی میکنیم که خرد سقراطی در حال زوال و نابودی است و سنتهای فکری دیگر قادر نیست دل هیچ انسان آتنی و اسپارتی را بلرزاند؟
پلتفرم داستانی سرراست اما عمیقاً تکاندهنده دارد. گورِنگ، روشنفکری میانسال با گرایشهای چپگرایانه، برای ترک سیگار و خواندن دنکیشوت به آژانسی مراجعه میکند که کارش به شکلی مرموز و مخوف، فرستادن آدمها به درون گودالهای شمارهدار و طبقهبندیشده است. این زندانِ عمودی و بیانتها شباهتی هولناک به طبقات دوزخ دانته دارد. تریماگاسی/همسلولی گورنگ، پیرمردی سنگدل و وحشیصفت است که به قوانین گودال احترام میگذارد و چون کروکودیلی منتظر طعمه در رودخانه، خطرناک و خاموش شناور است. او فقط بلد است اعتقاد داشته باشد و زنده بودن خودش را مدیون این اعتقاد حیوانی است. در مکاشفات ترسناک تریماگاسی، به شکلی ارگانیک، انسان گرگ انسان است. از گروه محکومین هیچ کس نمیداند در دیگر گودالها چه خبر است. این سیاهچالِ آینده مثل مکعبی نامرئی عمل میکند. همه در اضلاع قطور این مکعب گرفتارند، اما هر یک در زاویهای پنهان و دور از چشم دیگران. سکویی قطور یا همان پلتفرم، انباشته از تل غذاهای گندیده و حالبههمزن، دسرهای ژلاتینی، میوههای لهیده، خردهشیشههای مشروبات الکلی و ادرار و مدفوع افراد طبقات بالاتر، آرامآرام آدمهای طبقات پایینتر را به گندخواری عادت میدهد.
تریماگاسی: با طبقه پایینیها حرف نزن.
گورنگ: چرا؟
تریماگاسی: چون از ما پایینترن. بالاییها جواب نمیدن.
گورنگ: خب چرا؟
تریماگاسی: چون از ما بالاترن، واضحه…
گورنگ: تو به خدا اعتقاد داری؟
تریماگاسی: این ماه آره.
همه چیز بنبست است. هیچ راه برونرفتی وجود ندارد: یا باید از زور گرسنگی مُرد یا آنکه برای زنده ماندن به خوردن زبالهها و آدمها تن داد. کوتاه آمدن، زانو زدن، له شدن و به لاشه تبدیل شدن تنها واکنش مناسب و مثبتی است که قانون پلتفرم از زندانیان طلب میکند. هر سرککشیدن کنجکاوانه به طبقات بالا یا پایین، ممکن است به قیمت جان زندانیِ قانونشکن تمام شود و او در چشمبرهمزدنی به اعماق سقوط کند. در این گودال دوزخی، هیچ کس از هیچ چیز خبر ندارد. دنیای بیرون برای اهالی گودال، مکانی نامناپذیر و غیرقابل تصور است. اینجا آدمها نه محکوم به زندگیاند و نه محکوم به مرگ، بلکه ناگزیرند به زنده ماندن، اما در قساوتبارترین، کثیفترین و وحشیانهترین شکل ممکن. در این طبقات آدمها هیچ هویتی ندارند. هیچ کس اسم و حتی شماره ندارد. در گودال، اسم، شماره، جنسیت، رنگ، نژاد و هویت معنایی ندارد. اینجا زنده بودن به اندازۀ مرگ مهم و بیاهمیت است. یکجور بیحسیِ اخلاقی آمیخته به خوی حیوانی همه را مسخ کرده است.
بیگانگی، هراس، بیاعتمادی، گرسنگی، درندهخویی، بیاعتنایی به مرگ و زندگی دیگران، له شدن، استحاله، لگدمال شدن، مسخ، مثله شدن، انسانی را به تخت بستن و به چشم وعدۀ غذایی به او نگریستن، زندهزنده توسط همسلولیها خورده شدن، تکهتکه به شکلی بدقواره با سیم برق بخیه شدن، از صورت انسانی خارج شدن و به هئیت هیولا درآمدن، بوی خون، بوی زخم، بوی چرک و عفونت گرفتن، در هزارتوی بازی یا مسابقهای خونین دست و پا زدن، میان مرز نامرئیِ واقعیت و ناواقعیت آونگ شدن، گیج و تهوعآلود به شبح بیرمق زندگی چنگ انداختن و مردد ماندن میان رؤیای تلخِ ادامه دادن یا کابوس شیرینِ کنار کشیدن.
پلتفرم، تجسم تمامعیار کابوسهای دنیای آنلاینی است که آدمها مثل مگس به تارهای اینترنت چسبیدهاند و مزایای جنونآمیز عصر اطلاعات، آنان را وا داشته است که عاقلانه در ستایش دیوانگی گام بر دارند و معصومانه به شر عادت کنند. آیا اینترنت با زمانۀ نو/ New Aje همان کاری را نکرده است که پلتفرم با گودال؟ پلتفرم با توقفهای کوتاه و رعبآورش در طبقات گودال، زندانیان را وا میدارد با انرژی وحشی، خام، بدوی و کانیبالیستی، حیوان درونشان را بیرون بکشند و از هر چیزی که نشانی از باور به انسان و آزادی دارد بیزاری بجویند و تنها راه رهایی را در تحقیر، شکنجه، شلاق، تجاوز، قتل و توحش بجویند. از سویی اینترنت -به جز درصد بسیار معدود و ناچیز- انسان هزارۀ سوم را با شتاب به سوی ملحق شدن به رمههای آغازین کوچ میدهد؛ انسانی که به طور ژنی کتاب را شیءِ زائد میداند و علیرغم برخوردار بودن از حجم عظیم دیتا/دادههای مجازی بدون استناد و بیپایه و اساس، اطلاعاتی زرد و مبتذل از هنر، علم، فرهنگ، تاریخ و تمدن دارد و مثل جانوران، یله و تنانه زندگی میکند و در هیئت ماشینهای جسمانی به «خودپرداز لذت» بدل شده است؟
وقتی دنیای واقعی تماماً در تصرف دنیای مجازی قرار گیرد، حقیقتِ تازه و تصویری بزرگ که قادر باشد انسان را هزارهها دور خود بچرخاند، کدام است؟ با مجازی شدن اقتصاد، سیاست، فرهنگ، هنر، دین، حکومت، زندان، شکنجه، تجاوز، سکس، پول، بازار، آموزش، اعدام، ارتباط، جنگ و… حضور فیزیکی انسان از چه ارزشی برخوردار است؟ در دنیای مجازی، جامعۀ انسانی کجاست و چه مفهومی را یدک میکشد؟ آیا خانواده وجود دارد؟ اصلاً در آیندۀ نزدیک انسان وجود خارجی خواهد داشت؟ آیا سوژۀ کانتی به سوژۀ خطخوردۀ هگلی نزول نخواهد یافت؟ وقتی ارتباطِ رودررو به پایان برسد، «دیگری بزرگ» در مناسبات رفتاری از چه جایگاهی برخوردار خواهد بود؟ در دنیای مصنوعی امروز که انسانها تبدیل به چرخدندههای مناسبات معیوب اقتصادی شدهاند، در جهانی که پول معیار قضاوت دربارۀ بشر است و نه حساسیتهای انسانی، آیا جایی برای لمس فقر و فهم درد باقی میماند؟ آیا در مناسبات سیاسی و اجتماعی و در چرخههای خرد و کلان مالی و اقتصادی انسان به سرحد یک نقطه یا پوینت تقلیل نمییابد که صرفاً تداعیکنندۀ حس رقابت و حذف سرمایهمدارانه است و برانگیزانندۀ هیچ حس انسانیای نیست؟ آیا ما به موجودات نامرئیِ یک دنیای در حال محو شدن بدل نخواهیم شد؟
در دنیایی که همه با اینترنت مشغول شکنجهدادنهای اطلاعاتیِ خود هستند، چه مرزی علم را از جهل جدا میسازد؟ نظرات ما از پرسهزدن در شبکههای اجتماعی سرچشمه میگیرند نه از مطالعۀ کتابها. ما به شکلی خطرناک به نوعی تقلید از دانایی نزدیک میشویم؛ داناییای که در واقع الگوی جدیدی از نادانی است. آیا میدانید با احتساب سرانۀ مطالعه در جهان امروز، انسان هزارۀ سوم با انسان نئاندرتال و اقوام ابتدایی، چند دقیقه فاصلۀ تمدنی دارد؟ آیا تجلیل باشکوهی که امروزه در ابعاد جهانی و آنلاین از فرهنگ و اهالی فرهنگ به عمل میآید، صورت محافظهکارانۀ در ستایش بیسوادی نیست؟ آیا انسان معاصر، بدون آگاهی داشتن از الاهیات تاریخی و تاریخ مسیحیت، تصویری صد درصد زمینی از مسیح ندارد و با خوانشی نیهیلیستی و ابزورد او را مردی لاغر، ملانکولیک، کمخون و عبری نمیداند که به اندازۀ پوسترهای چهگوارا چپگرا است و برای تسکین آلام شخصی و طبقاتیِ خود بر علیه الیگارشی قوم یهود و حاکمان رمی اورشلیم، سر به شورش گذاشت و با الهام گرفتن از جلیقهزردهای فرانسوی بیشتر به فکر بازتاب گستردۀ رسانهای حرکت انقلابیاش بود تا به آرامش رسیدن و رستگاری نوع انسان؟
در پلتفرم، انسان بیپناه و دلزده از آیکونهای برآشوبنده و انزجارآمیز دنیای سرمایهداری و پسامدرن، به دنبال حداقلهای زیست انسانی است. محکومین گودال در فاجعهبارترین وضعیت استانداردهای زیستی، همعرض زندگی حشرات زندگی میکنند، و در عین بیزاری از خود و دیگران، سخت دغدغه دارند که مرئی باشند و در بازی نفرتانگیز و هولناکِ خوردن و خوردهشدن باقی بمانند و از چرخۀ فروبلعندۀ حیات حذف نشوند. یکجور پروسۀ سبعانۀ زنده ماندن بدون برخورداری از ارزشهای یک زندگی انسانی.
پلتفرم کشتی اسپانیایی طاعونزدهای است که بهآرامی به سوی بندرگاههای چوبی و پوسیدۀ هند غربی در حرکت است. اما این بار گورنگ این کریستف کلمب دوقطبی و اسکیزوفرن نه با کتاب مقدس که با رمان دنکیشوت به قارهای پا میگذارد که جز زباله و آدمخواریِ مدرن چیزی برای کشف ندارد. آیا این فیلم موحش، راوی وضعیت اسکیزوفرن آدمهایی نیست که در جهان سرمایهداری، به شکلی منطقی آدمخوار شدهاند؟
ادبیات اقلیت / ۱۰ فروردین ۱۴۰۰