سه یشت از اوستا / بازسرایی مهرداد فلاح (از روی گزارش زندهیاد ابراهیم پورداوود)
ادبیات اقلیت ـ سه یشت از اوستا: بازسرایی مهرداد فلاح (از روی گزارش زندهیاد ابراهیم پورداوود):
۱
اوستا – هفتن یشت کوچک
بازسرایی مهرداد فلاح
از روی گزارش استاد ابراهیم پورداوود
***
اهورامزدای رایومند و فرهمند را میستاییم
امشاسپندان را
سازش پیروزمند را
که نگاهدار تمامی آفریدگان است از بالا
دانش درونی مزداآفریده را میستاییم
دانش دستامدنی مزداآفریده را
اردیبهشت زیباتر را میستاییم
زورمند مزداآفریده اییریامن ایشیا را
سوک نیک دوربین مزداآفریدۀ مینوی را
شهریور را میستاییم
فلز گداخته را
و بخشش و بخشایش را
که غمخوار بیچارگان است
سپندارمذ زیبا را میستاییم ما
راتای نیک دوربین مغداد مزداآفریده را میستاییم
هروتات امشاسپند را میستاییم
یاییریه هوشیتی را میستاییم ما
مفدادان سال / سروران پاکی را میستاییم
امرتات امشاسپند را میستاییم
گلۀ پروار را میستاییم و گندمزار نیروزای را
گوکرن زورمند مزداآفریده را
مهر را میستاییم که دشتهای فراخ دارد و مرغزارهای خوب و بخشنده
اردیبهشت را میستاییم و آتش اهورامزدا را
اپام نپات را میستاییم و آب مزداآفریده را
فروهر پاکان را میستاییم
زنهای نامور پسرداران را
یاییریه هوشیتی را میستاییم
امۀ خوشاندام بالابلند زیباروی را
بهرام اهوراآفریده را
اوپرتات پیروزمند را
سروش مغداد پاداش بخش پیروز گیتیافزای را میستاییم
رشن راست و ارشتاد گیتی افزای را
خشنود میداریم “همانند بهترین سرور”
بادا که بگوید زود با من
“بهترین داور است او بر پایۀ قانون مغداد”
بادا که چنین گوید مرد پاکدین
اهورامزدای رایومند و فرهمند را میستاییم
امشاسپندان / نیکخواه و نکوشهریاران را میستاییم
وهومن امشاسپند را
سازش پیروزمند را
که نگاهدار تمامی آفریدگان است از بالا
دانش درونی مزداآفریده را میستاییم
دانش دستامدنی مزداآفریده را
زیباترین امشاسپندان اردیبهشت را میستاییم
زورمند مزداآفریده اییریامن ایشیا را
سوک نیک دوربین مزداآفریدۀ مینوی را
شهریور امشاسپند را میستاییم
فلز گداخته را میستاییم
بخشش و بخشایش را
که غمخوار بیچارگان است
سپندارمذ نیک را میستاییم
راتای نیک دوربین مغداد مزداآفریده
هروتات امشاسپند را
یاییریه هوشیتی را میستاییم
مغدادان سال / سروران مینوی را میستاییم
امرتات امشاسپند را
گلۀ پروار و مرغزار سودآفرین را
گوکرن زورمند مزداآفریده را میستاییم
مهر دارای دشتهای فراخ را میستاییم
رام دارای چراگاههای خوب و بخشنده را
اردیبهشت و پور مزدا آذر را میستاییم
بزرگ شهریار تابان اسب تازان
اپام نپات را میستاییم
آب مزداآفریدۀ مینوی را میستاییم
فروهرهای مغداد نیک و توانای پاکان را میستاییم
زنهای نامور پسرداران را
یاییریه هوشیتی را
امۀ خوش اندام بالابلند زیباروی را میستاییم
بهرام اهوراآفریده و اوپرتات پیروزمند را
سروش پاک آن سرور مغداد پیروزمند گیتیافزای را میستاییم
رشن راست و ارشتاد بزرگ سازندۀ گیتی را میستاییم
او جادوان و دیوان و مردمان را بمیراند ای زرتشت
همو که راستی ست و درستیای سپنتمان زرتشت
همین که او بر زبان آرد “راستی”
هر دروغی را بمیراند
هر دروغی بمیرد
یاری بگیریم از این هفت امشاسپند
از این نیکخواه و نکوشهریاران
برای بازداشتن دشمن مزدیسنا
و میستاییم ما آب مزداآفریدۀ اسب تن را
یتا آهو!
درود میفرستیم به اهورامزدای رایومند و فرهمند
و به امشاسپندان
اشم و هو!
***
۲
اوستا – یشتها
اورمزد یشت
بازسرایی مهرداد فلاح
از روی گزارش استاد ابراهیم پورداوود
***
از اهورامزدا پرسید زرتشت:
ای اهورامزدا!
ای شایانترین پندار آفرینندۀ گیتی
ای پاکترین سخن مغداد
چه چیز تواناتر است و چه چیز پیروزتر
چه چیز ارجمندتر است و کارسازتر به روز پسین؟
چه چیز پیروزترین است و کارسازترین
چه چیز بهتر چیره شود به دشمنی دیوان و مردمان به سراسر گیتی؟
چه چیز در اندیشه بهتر کار میکند به سراسر گیتی؟
چه چیز درون را بهتر پاک سازد؟
پس اهورامزدا گفت:
ای سپنتمان زرتشت!
نام ما و امشاسپندان در سخن مغداد
تواناتر است و پیروزتر
ارجمندتر است و کارسازتر به روز پسین
این است پیروزترین و کارسازترین
این است آن چه بهتر چیره شود
به دشمنی دیوان و مردمان
این است آنچه در اندیشه
بهتر کار میکند به سراسر گیتی
بهتر پاک سازد درون را
زرتشت گفت:
ای اهورامزدای پاک!
آگاه کن مرا از آن نام خود
که برتر است و بهتر و زیباتر
که کارسازتر است و پیروزتر
به دشمنی دیوان و مردمان به روز پسین؟
تا که چیره شوم من
بر تمامی دیوان و مردمان
تا که چیره شوم من
بر تمامی جادوان و پریان
که بر من چیره نتواند شد
نه دیو و نه هیچ مردم
نه جادو نه هیچ پری
پس اهورامزدا گفت:
ای سپنتمان زرتشت!
پاسبان نام من است
نام من پشت و پناه
آفریننده نام من است
نام من نگهدارنده
نام من شناسنده است
برترین شناسنده نام من
پرورنده نام من است
نام من سخن پرور
پیگیر بهین پادشاهی ست نام من
نام من شهریار دادگر
برترین شهریار دادگر نام من است
نفریفتار نام من است
نام من نفریبخوار
به ستیزگی پیروز نام من است
نام من به یکی کوب چیره
همه بشکن نام من است
نام من همه آفرین
همهچیزبخش نام من است
نام من همه شادیبخش
نام من است بخشنده.
***
۳
اوستا – یشتها
زامیاد یشت – کردۀ ششم
بازسرایی مهرداد فلاح
از روی گزارش استاد ابراهیم پورداوود
***
فر کیانی توانمند مزداآفریده را میستاییم
بسیار ستودۀ زبردست پرهیزگار
کنندۀ چست را
که از دگرآفریدگان سرتر است
فری که از آن جمشید بود دیرزمانی
دارندۀ رمۀ نیک
همو که به هفت کشور پادشاهی کرد
همچنانکه به دیوان / مردمان / جادوان
به پریها / کاوی های ستمگر و کرپانها
همو که گرفت از دیوان دو چیز: دارایی و افزونی
دو چیز: گله و فراوانی
دو چیز: خشنودی و سرافرازی
همو که به گاه پادشاهیاش
نگندیدنی بود خوردنی و نوشیدنی
مردمان و جانوران نمردنی هردو
آبها و گیاهان نخشکیدنی هردو
که به گاه پادشاهیاش
سرما نبود و گرما هم
پیری نبود و مرگ هم
و نیز نه رشک دیوآفرید
پیش از آنکه دروغ گوید
پیش از آنکه بپردازد سخن نادرست دروغ را
پس از آنکه سخن نادرست دروغ را پرداخت
بیرون شتافت آشکارا از او فر به پیکر مرغی
همین که جمشید دارندۀ رمۀ نیک
دید که فر از او بگسست
افسرده و سرگشته همی زد به این در و آن در
و فرومانده نهان کرد خود را به زمین
در برابر دشمن
بار نخست که بگسست فر
همان فر جمشید / فر جم / پور ویونگهان
برگرفت آن فر را مهر دارندۀ چراگاههای فراخ
مهر تیزگوش دارندۀ هزار چالاکی را میستاییم
مهر شهریار تمامی سرزمینها را
که بیافرید او را اهورامزدا
هم چون فرهمندترین ایزدان مینوی
بار دوم که بگسست فر
همان فر جمشید / فر جم / پور ویونگهان
بیرون زد از او به پیکر مرغ وارغن
فریدون برگرفت این فر را / پور خاندان آبتین
و چنین شد که او میان مردم پیروزمند
پیروزمندترین بود – گذشته از زرتشت –
همو که بشکست اژیدهاک سه کلۀ سه پوزۀ شش چشم هزاردستان را
این دروغ بسیار توانمند دیوآسای دنیافریب را
این دروغ بسیار زورمند را
که بیافریدش اهریمن
تا بایستد رو به روی دنیا
برای نابودی راستی
بار سوم که بگسست فر
همان فر جمشید / فر جم / پور ویونگهان
بیرون زد از او به پیکر مرغ وارغن
گرشاسب دلیر برگرفت آن فر را
و چنین شد که او از پرتو دلیری مردانه
زورمندترین زورمندان بود در میان مردمان
– گذشته از زرتشت –
چراکه پیوست به او زور و دلیری مردانه
دلیری مردانه را میستاییم
که برپا ایستاده بیخواب
که آرمیده روی تخت هم بیدار است
و پیوست به گرشاسب
همو که کشت اژدر شاخدار را
که فرو میبرد (به دهان)
اسبها و مردمان
اژدر زهرآلود زرد رنگ را
که روان بود زهر از او
از دماغ و گردن و شکم
که روان بود زهر از او
به بلندای یک آرش
که بر (کالبد) او گرشاسب
میپخت در (دیگ) فلزیاش خوراک نیمروز
این زیانکار از گرما تافته خوی کرد
بجست از زیر دیگ و فرو ریخت آب جوشان
هراسید گرشاسب دلیر و خود را کشید کنار
همو که کندرب زرین پاشنه را کشت
که با پوزۀ گشاده بهپاخاسته بود
برای تباه کردن جهان مادی راستی
همو که نه سر پثنیه را کشت
و پسرهای نیویک را
و پسرهای داشتیانی را
همو که هیتاسب زرین تاج را کشت
و ورشو از خاندان دانی را
و پیتیون بسیار پری دوست را
همو که کشت آرزو شمن دارندۀ دلیری مردانه را…
که زیرک بود و کجروش به گاه رزم
بیدار و پیش نتازنده…
همو که کشت سناویذک را
که شاخ داشت و دست سنگین
و چنین میگفت در گروه مردمان:
نابرنایم من (هنوز) نه برنا
برنا که شوم زمین را چرخ (خود) کنم
آسمان را گردونه
(که میگفت) سپنت مینو را به زیر خواهم کشید از گرزمان روشن
و اهرمن را از دوزخ تیره به بالا خواهم آورد
اینان: سپنت مینو و اهرمن
باید که گردونۀ مرا بکشند اگر نکشد گرشاسب دلیر مرا
و کشت او را گرشاسب دلیر
بگرفتش جان و تبه کرد نیروی زندگیاش
برای فر و شکوهش!
پانوشت: این یشت و به ویژه کردۀ ششم، آگاهیهای خوب و نادری دارد. از موجودات ناانسانی و هیولاگونهای سخن به میان میآورد با شکل و شمایل و بدنهایی شگفت و تواناییهای چشمگیر و فراانسانی.
باور دارم که در پیشاتاریخ، روی زمین و در میان مردمان، موجوداتی دیگر هم میزیستهاند که در این متون دینی و در دیگر متنهای اسطورهای و افسانهای، اشارههایی به آنان شده است. من اینها را روایاتی واقعی میدانم و نه زادۀ خیال نیاکانمان…
اینگونه که برمیگردم به گذشتههای دور، مو بر تنم راست میشود که چهها گذشته است بر ما و چه شگفت باشندگانی بر پهنۀ این خاک زیستهاند و تباه شدهاند. دیگر اینکه دستهایی بزرگ و دراز و دور، بر زیست و زندگی ما انسانها تأثیر گذاشتهاند؛ دستهایی از آنِ ایزدان و الاهگان و خدایان و در یک کلام، دستهای “ازمابهتران” که امروزه از ایشان با نام خودمانیتر “فرازمینی”ها یاد میشود!