شعری از فیروزه محمدزاده
ادبیات اقلیت ـ شعری از فیروزه محمدزاده:
***
چیزی باید بنویسم
چیزی شبیه مرگ
که توقع مرا برآورده کند
تا دیگر از هیچ چیز نترسم
حتا کلاغ!
که احتمال دارد خبر مرگ مرا زودتر از خود برساند
چیزی باید بنویسم
تا تبریز لابهلای آنهمه برفش تب کند
باید پارو بشوم و از خود بالا بروم
یا نه؟
سوزن،
که خیال گرم وصلههای ژاکتم را بدوزم
چرا اینهمه صدای کسی از درد درنمیآید؟
چرا اینهمه درد سلولهای انفرادی دارد و آسپیرینها مفت مفت، در داروخانهها خاک میخورند؟
چرا من به درد آسپرین نمیخورم؟
من اینهمه سردم است اینجا
و تو آنهمه آنجا مرگی و به کار نمیآیی؟
مگر میشود خانههای تبریز دیوار داشته باشند؟
آن خانهها که با من همخانهاند
آن خانهها که با هم در به درشان کردیم
آن خانهها که عکسهای ما را از دیوارهایشان شکستند
و ما پرسیدیم
علت اینهمه همخانگی را
آن خانهها که جواب دادند
باید خانهخراب باشی تا معنای خانه را بفهمی هم!
من دارم چه مینویسم که اینهمه سردم است؟
که اینهمه جنگلهای آتشگرفته از دور گرمم نمیکند
اگر در آریزونای جنوبی جنگلی آتش میگیرد
حتماً حرفی،
کلمهای،
جملهای،
قلب نازک صنوبری را در باغهای تبریز شکسته است.
ادبیات اقلیت / ۲۰ فروردین ۱۳۹۷