لم یزرع بایرامی رمانی در حوزۀ جنگ و دفاع مقدس یا متعلق به مکتب ادبی روس؟
ادبیات اقلیت ـ نشست نقد و بررسی رمان لم یزرع روز یکشنبه، چهارم مهر ماه ۱۳۹۵در خانهی هنرمندان تهران برگزار شد. مدعوین این جلسه، افراد زیر بودند:
حبیب احمدزاده: نویسنده، مستندساز، فیلمنامهنویس و محقق. فارغالتحصیل کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر تهران و دکترای پژوهش هنر از دانشگاه تربیت مدرس.
شهریار عباسی: داستاننویس و منتقد ادبی، برنده هشتمین جایزه ادبی جلال آلاحمد.
محمدرضا بایرامی: نویسندهی رمان لم یزرع و برندهی جوایز خرس طلایی و جایزه کبرای آبی سوییس و نیز جایزه کتاب سال سوییس برای کوه مرا صدا زد از قصههای ساوالان.
در ابتدای جلسه، سرود جمهوری اسلامی و فیلم مستند کوتاهی دربارهی رمان لم یزرع پخش شد. سپس مقدمهای توسط احمدزاده و همچنین نویسندهی رمان بیان شد. بعد از آن، جلسه، کار خود را در جهت نقد و بررسی اثر آغاز کرد.
لم یزرع متعلق به حوزهی جنگ و دفاع مقدس نیست!
در ابتدا، عباسی به ارائهی نظرات خود دربارۀ اثر پرداخت و گفت، «رمان از جنبههای گوناگونی قابل بحث است… خیلی شنیده میشود که لم یزرع متعلق به حوزهی جنگ و حتی دفاع مقدس است، اما نظر من اینگونه نیست. گرچه خیلی زیرکانه به آن پرداخته است و جنگ با داستان تنیدگی دارد. پس از بازخوانی با خودم فکر کردم، اگر همهی چیزی که در اتباط با جنگ است از داستان حذف شود باز هم چیزی که به نظر من، آقای بایرامی توانسته است در این کار کشف کند، باقی میماند و خدشهای به آن از نظر داستانی وارد نمیشود.
لم یزرع و چند کار دیگر از آقای بایرامی، در طبقهبندی خودم، به ادبیات مکتب روس نزدیک است. سه چیزی که در این مکتب وجود دارد و در این کار هم میتوان دید، این موارد هستند:
۱- جغرافیا: در رمانهای برجستهی روس، آسمان، زمین و طبیعت خیلی برجسته است. خیلی عریان و حتی میتوان گفت، خشن است. بخشی از آن به خود سرزمین روسیه مربوط میشود که خشن است.
۲- برجستگی دیالوگ و گفتوگوها: برای مثال، در کارهای شولوخوف و داستایفسکی، پیشبرد داستان و شناخت شخصیتها با گفتوگو خیلی برجسته است.
۳- عریان بودن احساس: در آثار نویسندگان بزرگ روسی با این برجستگی احساس، عریانی احساس و حتی خشونت در بیان احساس مواجه هستید. که این در میان سایر نویسندگان دیگر کمتر دیده میشود.
لم یزرع متعلق به مکتب روس است
عباسی ادامه داد، به نظر من لم یزرع هر سه تای این خصوصیات را داراست. در این کار جغرافیا برجسته است. از طبیعت، زمین، نخلها و… صحبت، زیاد است. به نظرم درخشانترین نقطهی داستان، همانجایی است که سعدون به دنبالی آبی که قطع شده، در مسیر خلاف آب حرکت میکند. و همینطور بقیهی صحنهها تا زمانی که آن اتفاق برای صدامحسین میافتد. مزارع را آتش میزنند و زمین را از بین میبرند. آدمها را از استفاده از زمین منع میکنند؛ این خیلیخیلی بدتر از کشتن آدمهاست که در دیالوگ شخصیتها مشخص است… زمینی که از زمان نمرود، چیزی از آن بار نمیآید و انگار نفرین شده است… در صحنههایی هم که با جنگ ارتباط دارد و کامیون سقوط میکند، در اینها خشونت طبیعت را میبینیم.
در مورد دیالوگها هم میبینیم که خیلی جاها، شخصیتها، اعتقاداتشان را از طریق دیالوگ بیان میکنند… دیالوگها خیلی عریان، صریح و تند هستند؛ حتی بین سعدون و احلی، حتی گفتوگوهای دوستانه… که این هم به نظر من از همان مکتب روس میآید. لمیزرع، برهنگی و عریانی احساس را دارد. برهنگی که میگویم از همان برهنگی تن شروع میشود. اولین باری که سعدون، احلی را میبیند، در حال شنا کردن، و برهنه است. در دوستیها و شوخیها نوعی تیزی وجود دارد که به نظر من متعلق به همان مکتب است…
کار ما توجه به انسان است
عباسی افزود: بنابراین، اینطور بگویم که من رمان لمیزرع را به عنوان رمانی که دربارهی جنگ، شیعه و سنی یا صدام نوشته شده است، نگاه نمیکنم، اگرچه اینها وجود دارند. صدام را همهی دنیا میشناسند. کار ما هم در رمان شناختن صدام به جهان نیست. این را دیگران هم میتوانند انجام دهند. کار ما توجه به انسان است… جنگ برای رماننویس یک آزمایشگاه است. مثل آزمایشگاه فیزیک و شیمی. شما به یک محیط خاص برای یک آزمایش نیاز دارید تا پاسخ خاصی را بگیرید؛ مثلاً ترکیب دوتا عنصر در یک شرایط خاص. انسان در یک موقعیت خاص، از خودش عملکردی را بروز میدهد که در شرایط عادی بروز نمیدهد. جنگ یکی از آن موقعیتهای خاص است… این برای رماننویس فرصتی است که بتواند از آن داستان درآورد.
عباسی، ضمن صحبتهای خود به این قضیه نیز اشاره کرد که به شروع رمان نیز انتقاد دارد و گفت، «اگر من به جای نویسنده بودم شروع داستان را جای دیگری میگذاشتم. یا جایی که سعدون به دنبال آب میرود و با احلی آشنا میشود و یا جایی که پدر احلی در راه با خلیل مواجه میشود…»
پس از پایان بخش اول سخنان عباسی، بایرامی به ذکر توضیحاتی در مورد انتخاب شروع داستان پرداخت و در ادامه، احمدزاده پس از ذکر مقدمهای، صحبتهای خود در باب نقد و بررسی اثر را بیان کرد.
احمدزاده: نویسنده لم یزرع یک جاهایی را باید بیشتر روی اثر کار میکرد
احمدزاده گفت، بایرامی، انسان را درگیر ماجرایی میکند که اصل، ماجرا نیست. مهم نیست که ماجرا چیست، مهم این است که تو در این ماجرا چه میکنی. ماجرا میتواند، سیل، زلزله یاجنگ باشد. کنش انسان با چیزی که او را مقهور و له میکند، مهم است. اینکه برای تغییر شرایط چه میکند، مهم است. به ناگزیر انسان کارهایی را میکند که نباید بکند…. به نظر من این روند انسانی کتاب خیلی خوب حفظ شده است…
به نظر من نویسنده یک جاهایی را باید بیشتر روی اثر کار میکرد… مثلاً ما با سگ خانوادهی خلیل روبروییم. این سگ هیچ صفتی ندارد. میتواند با دو تا صفت قابل دیدن و لمسش کند. چون میبینیم در این بازی شرکت دارد و حتی جایی میبینیم که نکند این سگ، جسد سعدون را از خاک در آورده باشد… چند تا صفت پوستی، رنگی یا حتی عصبیت پارسهای بیش از حد، که میتواند آن را از بقیهی سگهایی که توی ذهن ماست جدا کند… ما اگر بخواهیم یک میز خاص را از بقیه جدا کنیم، باید برای مثال بگوییم یک پایهی آن از بقیه کوتاهتر است…
نکتهی دیگری که وجود دارد دربارهی بعضی از بحثهای شیعه و سنّی است که در کتاب مطرح میشود. چون من خودم در محلهی اعراب به دنیا آمدم و با عربها زندگی کردم، میدانم که این بحثها و وجود شکاف و فاصله، بیشتر بعد از جریان داعش به وجود آمدهاند. البته ممکن است یک قبیلهی خاص با قبیلهی دیگری اختلاف داشته باشند و… اما موضوعی که پیش میآید، شناخت است. اگر اینها اینقدر با هم دشمنی دارند پس باید هم دیگر را به خوبی بشناسند… دو قبیلهای که اینقدر از نظر مکانی به هم نزدیک هستند… اعراب نسبشناسی دارند، به نظر من آقای بایرامی باید این قضیه را ابهامزدایی میکرد که چرا هیچ شناختی وجود ندارد!
نکتهی دیگر آنکه در برخی موارد باید پانویسهایی در کتاب گذاشته میشد تا موارد مبهم برای مخاطب قابل درک میشد.
مورد دیگر آنکه وقتی فردی را از پا آویزان میکنند و چند ساعت نگه میدارند، بعد از باز شدن، تا مدتی گیج است و حالت تهوع و… دارد. مایع درونگوشی یک فرد آویزان شده، چنان به هم میریزد که تا چند ساعت حتی روی راه رفتنش هم تأثیر میگذارد. اما در رمان این فرد طوری رفتار میکند که فقط از یک بندباز چینی برمیآید…
در جای دیگری احلی میگوید، بیا مثل انسانهای اولیه غذا بخوریم… در حالی که غذا خوردن عادی اعراب به همین گونه است و چیز عجیبی محسوب نمیشود.
مورد دیگر آنکه، میشد از جملاتی استفاده شود که اصلاً ایرانی نباشد. مثلاً میگوید، «قمبرک زدی» یا «عاقبت خاک گل کوزهگران خواهی شد»… ما داریم حرفهای دوتا روستایی را میشنویم. اما این حرفها بزرگتر از دهان آنهاست…
این موارد روی خط اصلی داستان تاثیری ندارد ورعایت آنها فقط به باورپذیری داستان کمک میکند. سوألی که برای من پیش آمد، آن است که چرا بایرامی، اینقدر راحت هیثم را حذف کرد… ما با هیثم رفیق شدیم و… یا برای مثال، سربازی رفتن سعدون، بعد از شنیدن جواب منفی از پدرش؛ در صورتی که ما در بین اعراب سلسله مراتبی داریم. به نام شیخ، رئیس قبیله، عموی بزرگتر. حرف آخر را آنها میزنند. یعنی اگر اینقدر او عاشق احلی هست و… ما نمیبینیم که جایی شیخ قبیله گفته باشد، من در این کار دخالت نمیکنم…
آدمهایی را داشتیم که صد در صد از زندگی در شهر خسته شدهاند، گفتهاند به جبهه برویم، روحیهمان تغییر کند
اما چیزی که در کتاب لم یزرع من به آن خیلی ارج میگذارم آن است که ما با داستانی طرف هستیم که روایت زندگی انسانهایی را مطرح میکند که ما هیچوقت دوست نداشتیم، ببینیم. یعنی ما همه فکر میکنیم با یک مشت ماشین روبروییم که تفنگ برداشتند و ما را لت وپار کردند؛ نه خانوار داشتند؛ نه عشق داشتند؛ نه احساس داشتند؛ ما، خودمان هم آدمهایی را داشتیم که صد در صد از زندگی در شهر خسته شدهاند، گفتهاند به جبهه برویم، روحیهمان تغییر کند. دو تا زندگی به وجود آمده بود. یک زندگی در مناطق پشت جنگ و یک زندگی در جنگ. زندگی پشت جنگ برای خیلیها ملال بود. من خودم وقتی بعد از نه ماه به مرخصی میآمدم، احساس میکردم سه روز هم تحمل خانه را ندارم…
احمدزاده پس از ذکر توضیحات کوتاهی دربارهی نقدهای خودش، صحبتهایش را پایان داد و بایرامی، نویسندۀ لم یزرع در پاسخ به بخشی از نقدهای احمدزاده تجربهی شخصی خود از آویزان شدن از پا را در دوران سربازی تعریف کرد و گفت، او پس از تحمل این وضعیت، گیج نشده است. و البته در آن زمان به صورت حرفهای کنگفو کار میکرده.
در ادامهی جلسه، عباسی، به ارائهی صحبتهایش در بخش دوم پرداخت. او پس از ارائهی نظرات خود دربارۀ نقدهای احمدزاده، به ذکر شباهتها و تفاوتهایی بین بخشهای پایانی لم یزرع و کشته شدن پسر به دست پدر با داستان رستم و سهراب در شاهنامه پرداخت.
گزارشگر: معصومه فرید
ادبیات اقلیت / ۱۳ مهر ۱۳۹۵