نسبت معماری و ادبیات بهروایت دکتر امیرعلی نجومیان / گزارشی از یک نشست

نسبت معماری و ادبیات بهروایت دکتر امیرعلی نجومیان
ادبیات اقلیت ـ ششمین شب از هزارویک شب الفما با موضوع “نسبت معماری و ادبیات” روز پنجشنبه، ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، در باشگاه اندیشۀ تهران برگزار شد. سخنران این جلسه دکتر امیرعلی نجومیان، استاد ادبیات دانشگاه شهید بهشتی تهران (نویسنده، نظریهپرداز و مترجم و فارغالتحصیل دکترای ادبیات انگلیسی از دانشگاه لستر انگلستان) بود. نجومیان سخنرانی خود را با مقدمهای بهشرح زیر آغاز کرد:
نظریهپردازی با نگارش خلاق، در ایران، ارتباط مستقیمی ندارد. امیدواریم با برگزاری چنین جلساتی، که شاعران و نویسندگان در آن حضور دارند، ارتباط و گفتوگوی بین نظریه و عمل نقد اتفاق بیفتد.
پس از ذکر این مقدمۀ کوتاه نجومیان بخش کوتاهی از کتاب پرندۀ من نوشتۀ فریبا وفی را برای حضار خواند، سپس گفت: به نظرم مرور این بخش از رمان برای بحث دربارۀ رابطۀ معماری و ادبیات مثال بدی نیست.
چهار واژۀ مهم در معماری: بنا، شهر، مکان و فضا
پس از آنکه نجومیان سرفصلهای سخنرانی خود را نام برد، بهشرح آنها پرداخت وگفت: «اگر بخواهیم بحث را با معماری و دلالتهای آن آغاز کنیم، اولین سؤال آن است که وقتی از معماری سخن میگوییم از چه سخن میگوییم؟ اینجاست که چند واژه اهمیت مییابد و باید به آنها پرداخت. تقریباً میتوانیم بگوییم معماری که معادل انگلیسی Architecture است یک اصطلاح چترگونه است برای تعدادی از مفاهیم در حوزۀ اینگونه مطالعات. من اسم اولین اصطلاح یا حوزهای را که میتوان دربارۀ آن سخن گفت میگذارم «بنا» یعنی Building. شاید این سادهترین مفهوم در معماری است. بنا یا ساختمان معمولاً یک ساختار فیزیکی است که در یک جای مشخصی برای کارکردهای متفاوت شکل گرفته است و سکون و پایداری دارد. دومین اصطلاح مهم در معماری «شهر» است. بناها در جایی قرار میگیرند که به آن شهر میگوییم و آن هم بخشی از مطالعات معماری است. دو اصطلاح مهم دیگر معماری نیز وجود دارد که من معادل فارسی آن را «مکان» و «فضا» میگذارم. مکان را معادل Place و فضا را معادل Space. تفاوت این دو بسیار مهم است و شاید بتوان گفت که پایۀ معماری نه واژههایی مثل بنا یا شهر، بلکه همین مکان و فضاست. معمولاً وقتی مطالعات معماری را انجام میدهیم ــ اگر میگویم ما بهخاطر این است که من هم چند کاری در حوزۀ معماری انجام دادهام ــ شاید برای مکان بهترین واژه «جایگاه» است؛ ماهیت فیزیکی دارد؛ معمولاً پایداری و سکون دارد، در جای خاصی قرار دارد، به همان معنای آرام گرفتن. مکان مفهوم بنا را هم در خودش دارد. پس برای مثال در این بنایی که ما هستیم، حیاط اینجا، کوچۀ جلوِ آن و جایی که قرار گرفته در نسبت آن با خیابان انقلاب میشود مکان. اما اصطلاحی که شاید در همۀ مطالعات معماری از همه پیچیدهتر باشد اصطلاح فضاست. فضا یک واژۀ انتزاعی است. برخی از آن بهعنوان یک Virtual entity یاد میکنند؛ Virtual است بهطوری که شما نمیتوانید روی آن دست بگذارید یا بگویید فضا کجاست. اما انگار مهمترین چیزی است که معماری راجعبه آن حرف میزند. فضا از دید من یک محیط انتزاعی است. فاصلۀ میان مکانهاست. پس مثلاً الان در این اتاق فضاهایی که ما بین هم داریم نسبتهای ما را میسازد. فضا جایی است که ما در آن حرکت میکنیم. پس فضا هم محدودکننده است و هم آزادگذارنده؛ هم محیط حرکت و پویایی است و هم محیط خفقان؛ فضا محیط اجتماعی است. فضا آن جایی است که انسانها مناسباتشان را در آن شکل میدهند. پس در معماری آن چیزی که همیشه اهمیت ویژه پیدا میکند این است که فضاها چگونه تعریف شود، وگرنه بناها، دیوارها، درها و… گذاشته میشود. این مهم است که بین این دیوارها و درها چه اتفاقی میافتد و ما با چه محیطی روبهرو هستیم.
استعارههایی از معماری
نویسندۀ کتاب «نشانهشناسی» پس از تعریف این چهار واژه در معماری به موضوع معماری در ادبیات پرداخت و ادامه داد: وقتی ما دربارۀ معماری در ادبیات یا معماری بهطورکلی صحبت میکنیم، معماری یک مجموعه از استعارهها را با خودش میآورد؛ مجموعهای از مفاهیم ضمنی را به ذهن میآورد که من آنها را بهطور مختصر میگویم:
۱- یکی از اولین استعارهها، بدن است. درواقع بدن ما یک نوع ارتباط ویژه با معماری دارد. بدن ما ادامهای از ساختمان، بنا و فضاست. چرا؟ چون محدودیتهایی که بر معماری اعمال میشود انگار در یک سطح یا لایۀ دیگر بر بدن ما اعمال میشود. دیوارهای یک خانه انگار پوست بدن ماست؛
۲- وطن، معماری و بنا و بهطور مشخصتر خانه، مفاهیمی است که معمولاً با فضای یک جایگاه یا بنا معنی پیدا میکند؛
۳- معماری رابطۀ نزدیکی با ریشه دارد. چرا؟ چون معماری معمولاً به بنایی اطلاق میشود که در جایی قرار گرفته و این قرار گرفتن نوعی ریشه به آن میدهد؛
۴- معماری همچنین میتواند با مفهوم «مقصد» معنا پیدا کند. شما به نقطهای در جایی میروید و باز اینجا فضا و مکان به مفهوم جایی است برای رسیدن؛
۵- معماری با آرامش و سکون ارتباط دارد. معماری با پناهگاه ارتباط پیدا میکند، ولی با خطر و سلطه هم ارتباط پیدا میکند: اینکه یک فضا، فضای خطر باشد یا فضای سلطه باشد؛
۶- معماری درعینحال با دنیای ذهن ما ارتباط پیدا میکند. وقتی در اتاقی چیزها شلوغ است میگوییم نمیتوانم فکر کنم؛ انگار تا زمانی که دوروبرم را جمعوجور و مرتب نکنم، ذهنم کار نمیکند. انگار نظم آن فضا با نظم ذهن ما ارتباط مستقیمی دارد. انگار آشوب بیرون آشوب درون است، و بالعکس، انگار آشوب درون آشوب بیرون نیز هست؛
۷- یکی دیگر از واژهها طبیعت است؛ معماری با طبیعت چه ارتباطی میتواند داشته باشد؟ البته در قیاسهایی که ما در نشانهشناسی میکنیم معمولاً بناها با فرهنگ ارتباط برقرار میکنند. در نشانهشناسی دو واژه در مقابل یکدیگر قرار میگیرند: طبیعت و فرهنگ. معمولاً آنچه ما میسازیم میشود فرهنگ و آنچه وجود دارد میشود طبیعت. ولی بااینحال معماری با فضای طبیعت هم ارتباط دارد. یک فضای معماری میتواند یک نسخۀ کوچک از جهان باشد. در خیلی از آثار ادبی که شما میبینید آن توصیفی که از خانهای یا بنایی میکنند انگار نمونه یا مایکروکازمی (جهان کوچک) از مفهوم کلانتری به نام جهان هست. معماری میتواند با مفهوم ساختار اجتماع ارتباط پیدا کند؛ همانقدر که آن نظم و آشوبی که عرض کردم در دنیای ذهن اتفاق میافتد، همانطور در اجتماع هم میتواند اتفاق بیفتد؛ درنتیجه، نظم و آشوب یک ساختمان میتواند منعکسکنندۀ آشوب اجتماع باشد. مثال خیلی خوب آن فیلم اجارهنشینها ساختۀ داریوش مهرجویی است. در عینحال معماری میتواند استعارهای باشد از ساختارها یا چارچوبهای شناختی انسان؛ درک ما از جهان بر اساس معماری آن معنا پیدا میکند؛ مثلاً ما از اصطلاح دریچه، پنجره، چهاردیواری و بسیاری از مفاهیم شناختی استفاده میکنیم. برای مثال، میگوییم وقتی از این پنجره به مسئله نگاه کنی یک جور است و از آن پنجره یک جور دیگر. هایدگر وقتی صحبت از دنیای زبان میکند آن را به خانه شباهت میدهد. اینجاست که خانه، اتاق، در و پنجره، بخشهایی هستند از ساختارها شناختی انسان.
معماری درون ادبیات
استاد دانشگاه شهید بهشتی ادامه داد: حالا که با برخی اصطلاحات و مفاهیم آشنا شدیم، دوست دارم وارد این بحث شوم که ما چگونه میتوانیم از معماری در ادبیات و از ادبیات در معماری صحبت کنیم. صحبت دربارۀ اولی آسانتر است. ما میدانیم وقتی که یک اثر ادبی را میخوانیم یا مینویسیم معمولاً این اثر با شکلگیری یک دنیا یا جهان آغاز میشود. این جهان را در نقد ادبی «جهان داستانی» یا جهان خیالی (fictional Word) میگوییم. داستان با خلق این فضا آغاز میشود. پس بهتعبیری میتوانیم بگوییم ادبیات بدون معماری وجود خارجی ندارد. آن چیزی که در ادبیات برای ما باقی میماند ــ از شروع تا پایان آن ــ فضاها هستند. برای همین هم فضاسازی بخش اصلی یک اثر ادبی را شکل میدهد: Setting، Context، زمینه، جایی که اتفاقات در آن میافتد: Place, Space. مکان و فضا دستبهدست هم میدهند ــ یعنی بناها و فضاهای میان بناهاــ و جهان داستان ما را میسازند. بهطورکلی میتوان گفت کار ادبیات و هنر، تجسم بخشیدن و ملموس کردن یک ایدۀ انتزاعی است. ما ایدهای را در ذهنمان داریم و باید برای آن امر ملموسی پیدا کنیم. آن امر ملموس همان فضا و مکان است.
معماری در ادبیات بهقدری اهمیت پیدا میکند که گاهی تبدیل به یک شخصیت میشود، یا حتی شخصیت اصلی؛ یعنی آن چیزی که اثر را اثر میکند آن بنا، فضا یا شهر است. مثلاً در آثار جویس شهر دابلین یک شخصیت است. دابلین فقط محل اتفاق رویدادها نیست، فقط جایی نیست که شخصیتها در آن زندگی میکنند. دابلین همان شخصیت اصلی است که فلج شده است و جویس فلجشدگی شهر دابلین را پایۀ استعاری داستانهای خودش میداند؛ چه داستانهای کوتاه و چه رمانهایش. بعد از آن شخصیتهای داستان در نسبت با این شخصیت اصلی هویت پیدا میکنند.
درعینحال فضا در ادبیات یک کارکرد خیلی مهم دارد. فضا در ادبیات نقطۀ وصل و فصل میان دنیای درون و بیرون است. شما وقتی که در اثر ادبی از فضایی خارج میشوید، انگار از دنیای درون خودتان خارج شدهاید، انگار از خانه بیرون زدهاید. وقتی درون خانه قرار دارید انگار شما در دنیای درون خودتان قرار دارید. نمونۀ بسیار خوب آن در آثار پل استر خودش را نشان میدهد و در ادبیات فارسی، صادق هدایت. هدایت در داستانهای خودش معمولاًً این رابطۀ بین فضای درون و بیرون را به کمک معماری انجام میدهد. بنابراین، ادبیات در معماری همیشه بوده و هست و کارش بدون آن لنگ است.
آیا معماری هم بدون ادبیات کارش لنگ است؟
نویسندۀ کتاب نشانه در آستانه دربارۀ طرف دیگر نسبت معماری و ادبیات و پاسخ به این پرسش که ادبیات در معماری چه جایگاهی دارد گفت: «وقتی ما از جایگاه ادبیات در معماری میگوییم، بهنظر عجیب میآید که مفهوم آن چیست. اولین چیزی که به ذهن میرسد، آن است که میتوان از معماریِ الهام گرفتهشده از ادبیات صحبت کرد. میدانید که بسیاری معمارها بودهاند که آثار معماری خود را بر اساس آثار ادبی خلق کردهاند. آثار معماری خود را بهگونهای خلق کردند که نوعی بازتاب یا تقلید یک داستان است. در شهرهای بزرگ اروپا مثل بارسلون، پاریس یا لندن خیلی ساختمانهایی ساخته میشوند که نسخههای تقلیدی از داستانها هستند. مثل داستان «آلیس در سرزمین عجایب» یا رمانهای بالزاک در پاریس. این میتواند شکل خیلی تقلیلیافتهای از مفهوم ادبیات در معماری باشد. اما مهمتر از آن، بهنظر من این است که ادبیات درون معماری جاری است؛ شاید به همان اندازه که معماری درون ادبیات جاری است. به چه اعتباری؟ به این اعتبار که اگر ما ادبیات را یک روایت (Narrative) بفهمیم، اینجاست که معماری بدون روایت مفهومی ندارد. این موضوع نیاز به بحثهای متعدد دارد و کتابهای زیادی دریارۀ آن نوشته شده است. من فقط به رئوس بحث اشاره میکنم.
هربنایی مثل همین ساختمانی که طراحی شده، نوعی پیرفت، نوعی Sequence، نوعی پشت هم نشستن رویدادها را به ذهن میآورد؛ نوعی توالی را به ذهن میآورد. وقتی وارد یک ساختمان میشوید، ساختمان به شما میگوید از کجا حرکت کن. وقتی وارد هال اصلی میشوید، آنجا به شما میگوید که آیا اینجا جای ایستادن هست؟ آیا میشود در اینجا قدری تأمل کرد یا باید رد شد؟ مثالی که من برای دانشجویانم میزنم آن است که دانشگاههایی که در بیست سی سال اخیر در ایران ساخته شده است، همه دانشگاههایی بودند با راهروهای باریک و کلاسها. وقتی دانشجو وارد میشود، راهرو به او میگوید برو داخل کلاست و وقتی کلاس تمام شد، برو بیرون. وقتی فضا کوچک است، اجازۀ ارتباطات اجتماعی به شما نمیدهد. درحالیکه اگر شما در دانشگاهی درس بخوانید که یک لابی بسیار بزرگ داشته باشد و در آن صندلی، دستگاه قهوهساز، چند تا کتاب و… گذاشته باشند فضا به شما میگوید بیا بشین اینجا؛ لازم نیست بری بیرون. ببینید معماری دارد برای شما یک روایت میسازد. به شما میگوید که چگونه در این فضا رفتار کنید. مناسباتتان با دیگران چگونه باشد. من در یک مقالۀ مفصل دربارۀ خانههای تاریخی کاشان راجع به این صحبت کردم که خانههای تاریخی کاشان چگونه مناسبات اجتماعی را به ما عرضه میدارند. و امروز خانههای ما چه مناسبات یا روایتی دارند؟ پسر من که رشتهاش معماری است، یکبار به من میگفت معماری معاصر ایران ترسوست. این اصطلاح قشنگی بود. یعنی چی؟ یعنی ما خانههامان را که میسازیم اصلاً از بیرون قابلمشاهده نیست. بالکنی وجود ندارد، ولی وقتی از میدان حسنآباد بهسمت راهآهن بروید میبینید که بالای هر خانهای یک بالکن وجود داشته. آدمها بعدازظهرها آنجا چایی میخوردند و… معماری امروز ما آپارتمانهایی هستند که با شیشههای سیکوریت بسته میشود. بالکنها جز برای گلدان کوچک استفاده نمیشود.
پس انگار معماری انسان را در یک فضا بهگونهای خاص هدایت میکند. این همان چیزی است که من از آن باعنوان روایت یا داستان معماری یاد میکنم. هر اثر معماری رویداهای ویژهای را تجویز میکند. زمان ویژهای را برای فعالیتهای انسانی مشخص میکند. ما در دانشگاه کلاسهایی با میز گرد داریم و کلاسهایی که همه روبهروی من نشستهاند، اینها روایتشان فرق میکند. حتی چیدمان نشستن ما در یک اتاق یکنوع رفتار ویژه یا زمان ویژه را روایت میکند… و اینجاست که نقش ادبیات در معماری میتواند بسیار مهم باشد. از این جملۀ معروف اسکار وایلد بگذریم که میگوید قرن نوزده چنانکه ما میشناسیمش کموبیش اختراع بالزاک است…»
نسبت معماری و ادبیات
نجومیان ادامه داد: «وقتی دربارۀ معماری و ادبیات صحبت میکنیم، باید دربارۀ انسان صحبت کنیم. چرا؟ چون ادبیات دربارۀ انسانهاست. حتی آثار ادبیای که دربارۀ حیوانهاست؛ در آنها هم نمایندههای انسانها هستند. حتی اشیا هم در ادبیات تمثیل یا استعارهای از انسانها هستند. نسبت میان انسان و فضا چیست؟ کدام بر دیگری تسلط دارد؟
انسان سازنده و نظمدهندۀ فضا و معماری است؟ یا انسان، مغلوب، زندانی و گرفتار فضا و معماری اطراف خود است؟ ما، در اثر، کدام یک از این دو وجه را میبینیم؟ معماری چه جنبهای از تجربۀ وجودی انسان را بازنمایی میکند؟ آیا آن بنا، فضا یا مکان نظم را بازنمایی میکند؟ آیا آشوب را بازنمایی میکند؟ آیا تجربۀ درونی و سوبژکتیو ما را بازنمایی میکند یا تجربۀ بیرونی یا عینی ما را؟ تا کجا انسان از فضای اطراف خود آگاه است؟
نکتهای که در ادبیات بسیار مهم است آن است که نسبت انسان با فضای خودش از دید آگاهی چگونه است. آیا این فضا ناشناختههایی دارد یا همه چیز این فضا و معماری برای انسان یا شخصیت داستان ما روشن است؟ نسبت اندازهای و مقیاسی میان انسان و معماری چیست؟ آیا این نسبت و مقیاس با هم متناسب است؟ آیا معماری از مقیاسهای بزرگتری شکل گرفته است؟ آیا وقتی که شما داستان محاکمۀ کافکا را میخوانید، احساس نمیکنید که ساختمان، دیوارهای عجیب بلندی دارد؟ آیا احساس نمیکنید که سقفها انگار ده متر، بیست متر بالاتر از جایی است که انسان در آن قرار دارد؟ در داستانهای کافکا اندازۀ انسانها در مقایسه با فضایی که در آن قرار دارند، بسیار کوچک نیست؟ یا برعکس، آیا انسان، در اثر، مقیاسهای بزرگتری نسبت به فضای خودش دارد؟ مثلاً در داستان آلیس در سرزمین عجایب آیا شما احساس نمیکنید آلیس در بخشهای زیادی از داستان در جاهایی قرار دارد که انسانها و محیطها بسیار کوچکتر از او هستند؟ این چند سؤالی که مطرح کردم، اینکه سلطۀ یکی بر دیگری چیست؟ چه تجربۀ وجودی انسانی را بازنمایی میکند؟ چه آگاهیای؟ مقیاس یا نسبت قیاسیای که اینها با هم دارند چیست؟ بهنظر من اینها مهمترین سؤالات قبل از یک بررسی تاریخی دربارۀ نسبت ادبیات و معماری هستند.
قصد من این است که بر اساس ساختار جریانهای ادبی غرب ــ البته با مثالهایی از ادبیات ایران ــ بحث را جلو ببرم. در ایران ما این جریانها را نداریم و این را هم میدانم که لزوماً نمیتوان بین ادبیات غرب و ادبیات ما قیاس یکبهیک داشت.»
بازنمایی معماری در ادبیات در طی تاریخ چگونه تغییر کرد؟
نجومیان در پاسخ به سؤال فوق به بررسی تاریخی نسبت معماری و ادبیات در قالب مکاتب مختلف پرداخت و گفت: «با کلاسیسیسم شروع میکنم. نمونۀ خیلی خوب آن بهنظر من اودیسۀ هومر است. بهخاطر اینکه بخش مهمی از اودیسه در خانه میگذرد؛ وقتی که اولیس از سفر به خانه برمیگردد و بخش عمدهای از خاطرات سفر را هم در خانه بیان میکند. در ایتاکا به خانه بازمیگردد. مانند یک فقیر، و اینجاست که باید با خواستگاران پنهلوپه بجنگد و آرامآرام نظم را به خانه برگرداند و این حرف اصلی هومر است. دورۀ کلاسیک، دورۀ نظم است؛ نظم جهان و نظم جهان همان نظم خانه است. در اودیسه اتفاق جالبی میافتد و آن هم دربارۀ تخت اولیس و پنهلوپه است. وقتی اولیس از سفر میآید میگوید چرا این تخت جابهجا شده؟ انگار جابهجایی این تخت تمام نظم عالم را بههم ریخته است. همانطور که گفتم بخش عمدهای از داستان به این میگذرد که این نظم شکل بگیرد. پس میتوانیم بگوییم که در کلاسیسیسم ما نوعی نظم در فضا میبینیم. فضاها باید تقارن داشته باشند. چراکه تقارن و نظم فضایی انعکاسی از خرد است؛ مهمترین واژۀ دوران کلاسیک یونان.»
ادبیات تمثیلی قرون وسطا و نسبت آن با معماری
نجومیان ادامه داد: «با گذشتن از دوران کلاسیک به ادبیات قرون وسطا میرسیم. در اینجا با ادبیاتی روبهرو هستیم که به این ادبیات معمولاً ادبیات تمثیلی میگوییم. در ادبیات تمثیلی شما داستانی را تعریف میکنید که قرار است این داستان، نهایتاً، نوعی پیام اخلاقی داشته باشد. اینها داستانهایی است که کلیسا یا خودش مینوشته یا کسانی با نگاه کلیسایی. اینجا فضا و معماری چه نقشی دارد؟ چه جایگاهی دارد؟ از دید من در قرون وسطا فضا محلی است برای سیر و سلوک. برای حرکت از نقطۀ A به نقطۀ B. از مبدأ به مقصد. بسیاری از آثار این دوره مثلاً City of God (شهر خدا) نوشتۀ سنت آگوستین را اگر بخوانید، میبینید که در آنجا تعریفی که نویسنده از شهر دارد، تعریفی سلوکی است. حرکت از نقطهای به نقطۀ دیگر است. این دیدگاه سلوکی از فضا، در ادبیات عرفانی ما هم نمونههای خوبی دارد؛ مثل منطقالطیر عطار یا مثنوی که در آن، با همین تعریف، خانه، گذرگاه، پیادهرو، خیابان و… ساخته میشود.»
مرکزیت انسان در ادبیات و فضای پس از قرون وسطا
پس از این دوره ما وارد دورۀ رنسانس میشویم. دورۀ رنسانس دورهای است که مرکزیت انسان در جهان با تفکر اومانیسم مطرح میشود و شکل میگیرد. در اینجا فضاها محلی هستند که انسان در مرکز آن قرار دارد. مثلاً در «هملت» شکسپیر تمام آنچه که در آن کاخ اتفاق میافتد، با مرکزیت شخصیتی است به نام هملت که نقطۀ ثقل این کاخ است. جایی هست که ما از نگاه و دیدگاه او با فضای کاخ آشنا میشویم. پس انسان بر فضا مسلط است. البته در مورد هملت شاید بهخاطر آن تردیدهایی که دارد این تسلط بهاندازۀ آثار دیگر شکسپیر نباشد، ولی به طورکلی معمولاً اینچنین است و انسان بر فضا مسلط است.
انسان اجتماعی و فضای قرینه در عصر روشنگری
در عصر روشنگری، قرن هجدهم، انسان اجتماعی متولد میشود. میدانید که عصر روشنگری بازگشت به دورۀ کلاسیک است، یعنی قرن هجدهم، بازگشت اودیسۀ هومر است. بازگشت همان تعاریفی است که در دورۀ کلاسیک مطرح بود: انسان اجتماعی، فضای قرینه و منظم، نظم اجتماعی و نظم طبیعی که نمونۀ خود را در نظم فضا نشان میدهد.
غلبۀ فضای سوبژکتیو در ادبیات رومانتیک
اما تا اینجا تقریباً تاریخ ادبیات غرب بود. از اینجا بهبعد میخواهم این را متصل کنم به ادبیات فارسی. بعد از دورۀ روشنگری را ما بهعنوان دورۀ رومانتیسم ـ یا بهزعم انگلیسیها رومانتیسیسم ـ میشناسیم. رومانتیسم دورهای است که از دید من انسان از تنهایی خود آگاه میشود. انسانی که یکباره احساس میکند اینکه قرن هجدهم که از او یک انسان اجتماعی ساخت، نظم اجتماعی ساخت، جامعۀ مدنی را برای او تعریف کرد و… چندان هم این اتفاق نیفتاده است. انسان تنهاست. فضای سوبژکتیو بر دنیای رومانتیسم غالب است. فضای نمادین در آثار ادبی این دوره دیده میشود: فضای درونیشده، فضای وهمآلود، فضای گوتیک، فضای ترسناک. یکی از دورههای مهم در ادبیات که فضا نقش بسیار بسیار مهمی پیدا میکند، ادبیات گوتیک است. ادبیات گوتیک بدون درک ما از معماری قابل فهم نیست. دلیل آن هم روشن است؛ اصطلاح گوتیک، یک اصطلاح معماری است که به ادبیات اطلاق شده است. واژهای است که انگار ادبیات و معماری را به هم پیوند زده است. شما در داستانها و اشعار ادگار آلن پو، معمولاً با چنین فضای ترسناکی روبهرو هستید. فضای رومانتیک ــ معماری رومانتیک، معماری فضاهای ناشناخته است؛ معماری فضاهای رازآلود است؛ معماری فضاهای تخیلی است. ولی در عینخال معماری نوستالژی است.
نجومیان در ادامه، ضمن ذکر این نکته که هیچ اصراری بر رومانتیک بودن دارالمجانین اثر جمالزاده ندارد، گفت: «جمالزاده هرچند که به رئالیسم در ادبیات فارسی کمک کرد، رگههایی از رومانتیسم هم در آثارش قابلشناسایی است.
او سپس بخش کوتاهی (صفحات ابتدایی) از این اثر را برای حاضران خواند.
فضاسازی عینی در ادبیات رئالیستی
نویسندۀ کتاب نشانهشناسی فرهنگی ادامه داد، بعد از دورۀ رومانتیک ما با مکتب رئالیسم یا واقعگرایی روبهروییم. در رئالیسم انسان اجتماعی عصر روشنگری دوباره برمیگردد و خود را در این مکتب نشان میدهد. در رئالیسم ما قرار است یک بازنمایی دقیق، یکبهیک و عینی از معماری، فضا و مکان خود داشته باشیم. فضا هم انسان را محدود میکند و هم انسان درون فضا معنا پیدا میکند. من دو نویسندۀ مهم در غرب را نام میبرم که به فضا در ادبیات رئالیستی بسیار توجه داشتهاند: چارلز دیکنز و اونوره دو بالزاک. بالزاک و دیکنز در فرانسه و انگلستان، هر کدام تصویر دقیق و عینیای را از پاریس و لندن به ما ارائه میدهند. درعینحال، شهر یک سیطرۀ فیزیکی مسلط دارد. برای رئالیستها معماری یک امر نمادین و خیالی نیست؛ معماری یک امر ملموس است؛ سیطرۀ فیزیکی آن ملموس است. جایی است که تو باید در آن بدوی تا نان پیدا کنی. جایی است که باید در آن وارد مناسبات اجتماعی شوی. اینجاست که در دورۀ رئالیسم ما شهر را بهعنوان یک المان یا یک عنصر اصلی در ادبیات غرب میبینیم. شهر وارد ادبیات میشود. شهر بهعنوان یک شخصیت اصلی وارد ادبیات میشود و رابطهای دوطرفه بین شهر و ادبیات رخ میدهد. نجومیان در ادامه بخشی از رمان چشمهایش اثر بزرگ علوی را بهعنوان مثالی خوب برای ادبیات رئالیسم فارسی برای حاضران خواند.»
انسان حیوانیشده در فضای ناتورالیسم
نجومیان ادامه داد: بعد از رئالیسم ما در ادبیات غرب با دورهای مواجه شدیم که به آن ناتورالیسم میگویند. ناتورالیسم دورهای است که در آن واقعیتها انگار با یک نگاه موشکافانهتر، با یک نگاه میکروسکوپی، توصیف میشود. انسانها در قیاس با حیوانات توصیف میشوند. شرایط ناتورالیسم شرایطی است که انسانهای حیوانیشده را به ما نشان میدهد. شرایط، بسیار زندانیکننده است و انسانها در این فضاها هیچ قدرت حرکتی ندارند. شاید بهترین نمونۀ آثار ناتورالیستی آثار امیل زولا در فرانسه باشد. اما من دوست دارم چندجملهای از ثریا در اغماء اثر اسماعیل فصیح را برایتان بخوانم.
پس از آنکه نجومیان بخشی از کتاب ثریا در اغماء را برای حاضران خواند، ادامه داد: با اینکه در این نمونه شما ندید که حیوانی باشد، فضا فضایی است که انگار انسانها در سطح حیوانی زندگی میکنند. نمونۀ دیگری که دوست داشتم بخوانم از سگ ولگرد اثر صادق هدایت است. نجومیان بخش کوتاهی از این اثر را نیز برای حاضران خواند.
انسان ازخودبیگانه در دنیای مدرنیسم
نجومیان سخنان خود باموضوع بررسی سیر تاریخی نسبت ادبیات و معماری ادامه داد و گفت: پس از گذشتن از این دوره (ناتورالیسم) وارد دورۀ مدرنیسم میشویم. در دورۀ ادبیات مدرنیسم ما با انسانهای تنهاتر روبهرو هستیم؛ وقتی میگویم تنهاتر یعنی انسانهای ازخودبیگانه، انسانهایی که فقط تنها نیستند بلکه ارتباطشان با خودشان هم قطع شده است. فضاهای ادبیات مدرنیستی فضاهایی هستند که بازتاب دنیای مدرنیستی هستند؛ فضاهای پارهپاره، فضاهای اگزیستانسیال که شما در آثار ویرجینیا وولف و پروست میبینید. در پروست اتفاق جالبی که میافتد این است که فضا، نقشۀ خاطرۀ شخصیتهاست ــ من این جمله را خیلی بادقت گفتم ــ یعنی شخصیتهای پروست درواقع با فضاهایی که در اطرافشان است و راوی دارد آنها را توصیف میکند، انگار دارند خاطرات گذشتۀ خودشان را بیان میکنند. فضا، مکان و معماری نقشۀ خاطرۀ شخصیتهاست. در جویس، دنیای ذهنِ شخصیتها همه چیز است؛ در الیوت همینطور.
نجومیان فصل هفدهم اولیس اثر جویس و شعر «داروگ» اثر نیما را نمونههایی از این دوران معرفی کرد.
دنیای خیالی در ادبیات اکسپرسیونیسم و سوررئالیسم
در ادامه نجومیان مکتب اکسپرسیونیسم را معرفی کرد و گفت: «در همین دورۀ مدرنیسم با مکتب دیگری مواجه هستیم و آن هم اکسپرسیونیسم است. اکسپرسیونیسم یکی از جریانهایی است که در آن معماری و ادبیات نسبت خیلی نزدیکی دارند. چرا؟ چون شخصیتهای آثار اکسپرسیونیستی گرفتار همان فضا و معماریای میشوند که خودشان در ذهن خودشان ساختند. فیلم مطب دکتر کالیگاری را در نظر بگیرید و کافکا نیز نمونۀ عالی آن است. فضا، نمایندۀ سیطرۀ کنترل سیاسی، اجتماعی و روانی است. ما معمولاً با بناهای تاریک، درحال سقوط، دیوارهای کج و… روبهرو هستیم. سوررئالیسم هم در دورن جریان مدرنیسم است و در آنجا معماری بهتمامی دنیای خیال و ذهن راوی است. نمیخواهیم بگویم بوف کور صرفاً اثری سوررئالیستی است ولی بوف کور در اینجا مهم است.
فضاهای مجازی و انسانهای گمشده در پستمدرنیسم
نجومیان بخش کوتاهی از بوف کور را برای حاضران خواند. و پس از آن، در قالب اشارهای کوتاه، به پستمدرنیسم پرداخت و گفت: در پستمدرنیسم هم، ما با فضاهای ویژهای روبهرو هستیم. فضاهای پستمدرنیسم انگار مجازی هستند. انگار ما با Cyber space، Hyper space، فضاهایی که انگار وجود خارجی ندارند، مواجه هستیم. مثلاً اگر فیلم ماتریکس را در نظر بگیرید، چنین فضاهایی دارد. فضاهایی که جابهجاشده هستند؛ آدمهایی که در فضاها گم شدهاند. نمونۀ بسیار خوب آن پل استر است. فضاهای هزارتویی یکی دیگر از نمونههاست؛ فضاهای آخرالزمانی، فضاهای تبعید و مهاجرت و غربت؛ معماریهای ناتمام ــ پیتر آیزرمن؛ ادبیات ناتمام ــ ایتالو کالوینو ــ و اینکه چگونه اینها با هم مرتبط هستند. مثال خیلی خوب برای چنین فضاهایی را شاید بتوان کتابخانۀ بابل اثر بورخس نام برد. و بخشی از این اثر را خواند.
زندانیان خانۀ زبان
نجومیان سخنان خود را به این شکل پایان داد که: معماری و ادبیات نقطههای مشترک بسیاری دارند. هر دو گونههای خلق بسیار کهن هستند. شاید اولین کاری که ما انسانها روی زمین کردیم، این بود که یک بنا، سرپناه، ساختیم. ولی میتوان گفت از همان موقع ادبیات را هم ساختیم. شاید بگویید که ادبیات نوشتاری تاریخ خیلی کوتاهتری دارد، ولی منظور من روایتگری و ادبیات شفاهی است. معماری و ادبیات هر دو، ساخت جهان هستند ولی با دو ابزار متفاوت؛ یکی با خشت و خاک و سنگ و دیگری با واژهها. هر دو، ساخت روایت هستند. هر دو واکنشی هستند به سنگینی خاطره و ذهن. بنا و نگارش، خاطره را شکل میدهند و آن را نگه میدارند. ما با ساختن بناها و نوشتن، خاطره را برای خود حفظ میکنیم. هر دو برای معنا دادن به تجربۀ هر روزۀ انسانی مهم هستند. هر دو صورتبخشی و شکل دادن به زمان هستند. درواقع معماری و ادبیات، هر دو، زمان را تبدیل به مکان میکنند. ای کاش فرصت بود من دربارهاش توضیح میدادم؛ کانت دربارۀ آن خیلی قشنگ صحبت میکند. میگوید درک ما از زمان همیشه درک فضایی است. همین ساعت یک درک فضایی از زمان است. وقتی عقربه حرکت میکند، انگار ما فضا را میفهمیم. حرکت عقربه یک حرکت در فضاست ولی ما درک زمانی از آن داریم. معماری، بنا، فضا، شهر در هر اثر ادبی کلید درک جهان از دنیای اطراف ماست. زمانی که ما درونگرا میشویم، فضاهای معماری در ادبیات هم درونگرا میشود. و زمانی که ما برونگرا میشویم، به فضاهای خارجی توجه میشود. اما امروز از واژهای سخن می گوییم که انگار در نقد ادبی و فلسفه بسیار مهم است و آنهم خانۀ زبان است (House of language) یا زندان زبان (The Prison house of language). ما در خانۀ زبان گرفتاریم؛ این حرف را وینگنشتاین و هایدگر میگویند. و این نقطهای است که معماری و ادبیات که از زبان ساخته میشوند، باهم یکی میشوند.
گزارشگر: معصومه فرید
ادبیات اقلیت / ۶ اسفند ۱۳۹۶

ع. م
سلام. ضمن قدردانی . اگر امکان تبدیل مطالب به پی دی اف برای سیو و مطالعه در زمان مناسب باشد عالی است. برای کاربران تلفن همراه. سپاس