سیاهان را به دیدبانی بگمار Reviewed by Momizat on . 1. وقتِ محاکمه است. سیاهی متهم است به تجاوز؛ ولی از گفت‌وگوهای دادگاه می‌فهمیم مشکل این نیست. مشکل این است که دختری سفید به مردی سیاه میلِ جنسی یافته؛ آدابِ اجت 1. وقتِ محاکمه است. سیاهی متهم است به تجاوز؛ ولی از گفت‌وگوهای دادگاه می‌فهمیم مشکل این نیست. مشکل این است که دختری سفید به مردی سیاه میلِ جنسی یافته؛ آدابِ اجت Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » یادداشت » دربارۀ کتاب » سیاهان را به دیدبانی بگمار

سیاهان را به دیدبانی بگمار

نگاه احمد ابوالفتحی به «کشتن مرغ مقلد» و «برو دیدبانی بگمار» اثر هارپر لی
سیاهان را به دیدبانی بگمار

۱. وقتِ محاکمه است. سیاهی متهم است به تجاوز؛ ولی از گفت‌وگوهای دادگاه می‌فهمیم مشکل این نیست. مشکل این است که دختری سفید به مردی سیاه میلِ جنسی یافته؛ آدابِ اجتماعی به چالش کشیده شده، بحرانی ایجاد شده و برای رفع بحران باید صورتِ مسئله را عوض کرد. وقتِ تغییرِ صورتِ مسئله است:

روز، داخلی، پشتِ درِ دادگاه

جیم و اسکات، فرزندانِ وکیلِ آن سیاه، اتیکوس فینچ (گریگوری پک) دست‌وپا می‌زنند تا به دادگاه راه بیابند و موفق نمی‌شوند. تا که کشیشِ سیاه‌پوست سر می‌رسد و آن‌ها را با خود همراه می‌کند. اما او به سمتِ دری که ازدحامِ جعمیت مانع شده بود بچه‌ها از آن بگذرند، نمی‌رود. راه‌پله را بالا می‌رود. به بالکن می‌رود. جایگاهِ سیاهان. سراسرِ حاشیۀ دادگاه گشاده‌دستانه به سیاهان متعلق است و سراسرِ متن، سراسرِ صندلی‌های صحنِ دادگاه به سفیدها… نه. یک سیاه هم در میانِ سفیدها دیده می‌شود. بناست که او را محاکمه کنند. به جرمی که امکان وقوعش برای او فراهم نبوده. محاکمه می‌کنند و هیئتِ منصفه در سکوتِ مطلقِ همه رای به محکومیتِ سیاه می‌دهد.

شب خبر می‌رسد سیاه در مسیرِ فرار به ضرب گلوله کشته شده. اتیکوس و پسرش می‌روند و خبر را به خانوادۀ سیاهِ مرده می‌دهند و برمی‌گردند. در صحنه‌ای پر از اضطراب، تهدید و توهین. تهدید و توهین نه از سوی سیاهان. این ضدِ قهرمانِ فیلم است که به سوی صورتِ فینچ تف می‌اندازد و دندان به هم می‌ساید. ضدِ قهرمانِ سفید، تف می‌کند به صورتِ قهرمانِ سفید. و سیاهان چنان که در صحنِ دادگاه، در صحنه‌های فیلم‌ هم تنها نظاره‌گرند. ضدِ قهرمان در برابر خانوادۀ فردی که جانش را گرفته با نگاهی تهدیدآمیز گردن می‌افرازد اما سیاهان پاسخی برای نگاه او ندارند. برای آب دهانش هم. سیاهان ندارند. هیچ چیزی. نه پاسخ، نه تهدید، نه فریاد. سیاهان فقط گریه دارند و ترس. در انفعالی کامل. در سراسرِ داستانِ کشتن مرغ مقلد (نوشتۀ هارپر لی) و در سراسرِ فیلمِ کشتن مرغ مقلد (ساختۀ رابرت مولیگان).

سیاهان منفعلانی‌اند که ابرقهرمانِ سفید به کمک‌شان شتافته و البته توان چندانی برای یاری رساندن به آن‌ها ندارد: اتیکوس مردِ اخلاق است و نه مردِ عمل. به سیاهان احترام می‌گذارد اما مبارزه برای احقاق حقوق‌شان؟ نه. حتا اگر قاضی به او مراجعه نمی‌کرد و از او نمی‌خواست که پروندۀ متهم سیاه را برعهده بگیرد میلی برای درانداختن خود و خانواده‌اش با هنجارهای حاکمِ سفید نداشت. جالب آن‌که مرغِ مقلدی که کشتنش به زبانِ اتیکوس فینچ گناه است و باید با اغماض از کنارِ عملش گذشت هم نه سیاه است و نه حتا مطرود. او جوانِ خوش‌سیمای سفیدی است که میزانِ نامعمولیِ رفتارش تنها در حدی است که کودکان را بترساند. نظمِ حاکمِ سفید می‌تواند بی‌ بهره‌بردن از مکانیزمِ طرد، او را در خود جای دهد و حتا به کودکان اجازه دهد با او معاشرت کنند.

۲. کشتن مرغ مقلد در در ابتدای دهۀ شصت میلادی نوشته شد و به‌سرعت به فیلم تبدیل شد؛ انتشارِ کتاب ۱۹۶۰، اکرانِ فیلم: ۱۹۶۲. ابتدای دهۀ شصت میلادی اوج حق‌خواهی سیاهان است و ترورِ جان اف. کندی و مارتین لوتر کینگ در ۱۹۶۳ نقطۀ دراماتیکِ این حق‌خواهی. به عبارتی کشتن مرغ مقلد در حال‌وهوایی نوشته و فیلم شد که هنوز میزانِ خشونت محتملِ ناشی از حق‌خواهیِ سیاهان به معنای واقعی بروز نیافته بود. به عبارتی کشتن مرغ مقلد فیلمی است باقی مانده از دورۀ معصومیتِ یک نسل از آمریکاییان. نسلی که خود را قهرمانِ جنگ‌جهانی می‌دیدند و اراده‌گرایانه به دنبالِ پخش‌وپلا کردن خوبی و زیبایی در سراسرِ گیتی و از جمله در کشورِ خود بودند. چنین است که این نسل می‌تواند تابویی نظیرِ حق‌خواهیِ سیاهانِ جنوب را به سرعت از کاغذ به فیلم تبدیل کند، اگر…

اگر قهرمانِ آن فیلم مارتین لوتر کینگ نباشد. اگر که آن فیلم نه در خدمتِ اعتراضِ رو به ‌گسترشِ سیاهانِ دهۀ شصت، که در خدمت تسکین‌بخشی به این اعتراض باشد. اگر در خدمتِ نشان دادنِ آمریکایی آرام باشد که سفیدهای خوب در آن برای گرفتن حق سیاهان از سفیدهای بد از هیچ تلاشی فروگذار نیستند و اگر توفیقی به دست نمی‌آورند هم به خاطرِ عجول بودنِ خود سیاهان است: آیا بهتر نبود که تام رابینسون (سیاهِ متهم به تجاوز) تن به قانون می‌داد؟ قانون‌شکنی (فرار از دست مأمور قانون هنگام انتقال به زندان) نمی‌کرد و منتظر می‌ماند تا اتیکوس تلاشش را ادامه دهد؟ اتیکوس فینچی که به مثابۀ جیمی کارتر در فیلم بروز پیدا کرده بود. طنز این‌جاست که یک‌سال بعد هم جیمی کارتر (اتیکوس فینچ) و هم تام رابینسون (مارتین لوتر کینگ) ترور شدند. در ۱۹۶۳. در زمانۀ سیاهِ ویتنام و خشن شدنِ سیاهان. به زبان آمدنِ سیاهان. خروجِ سیاهان از حاشیه. از بالکن به صحن آمدنِ سیاهان.

۳. در برو دیدبانی بگمار (هارپر لی، ۲۰۱۵) که ادامۀ تازه یافتۀ کشتن مرغ مقلد است، جین لوئیز (اسکات) دخترِ اتیکوس فینچ، این‌بار بیست و شش ساله است. و با خوش‌بینیِ نیویورکی‌اش نسبت به برابری حقوقی سیاه و سفید به میکومی برمی‌گردد که گویی قصد تغییر ندارد. اتیکوس فینچ هفتاد و دو ساله در این کتاب دستیاری دارد به نام هنری کلینتون که نامزدِ جین لوئیز است. هنری قصد دارد به سیاست پا بگذارد. برای همین راه وکالتِ اتیکوس را ادامه می‌دهد. در صحنۀ کلیدی داستان که دقیقن در همان دادگاهِ کشتن مرغِ مقلد می‌گذرد، اسکات در همان جای همیشگی در بالکن نظاره‌گر افاضات یک جنوبی متعصب دربارۀ پررو شدن سیاهان و لزوم بر سر جا نشاندن آن‌هاست. این نطق در صحنی ارائه می‌شود که در رأسش اتیکوس فینچ و هنری کلینتون نشسته‌اند و با سکوت‌شان ناطق را همراهی می‌کنند. جین لوئیز که چون اکثر بینندگان فیلم کشتن مرغ مقلد و خوانندگان آن کتاب تصور می‌کرد اتیکوس فینچ موضعی همدلانه نسبت به سیاهان دارد از سکوت پدرش شوکه می‌شود و تا مرحلۀ نفرت از او به پیش می‌رود. جالب آنکه در انتهای داستان می‌فهمیم که اتیکوس فینچ از این نفرتِ موقتی دخترش استقبال می‌کند. زیرا او می‌داند جامۀ قهرمان برایش گشاد است. چه برای دخترش و چه برای تماشاگران و خوانندگان. او مرد قانون است. حال قانون هر چه می‌خواهد باشد. اتیکوس که از وکلای سیاه‌پوست و زیاده‌خواهی سیاهان هراسان است در این داستان هم وکالت یک سیاه را بر عهده می‌گیرد اما فقط به این خاطر که نگذارد سیاه‌ها پرروتر بشوند.

۴. کشتن مرغ مقلد مدت‌ها به عنوان اثری در برابر گفتمان غالب مورد توجه و تحسین قرار گرفت و همواره به عنوانِ اثری لیبرال‌منش و اعتراضی مورد توجه بوده و هست. رمان و فیلم مقتبس از آن را همواره در صف مهم‌ترین آثار سیاسی با موضع لیبرال گنجانده‌اند. اتیکوس فینچ همواره به عنوان قهرمانی عدالت‌خواه تقدیس شده بی‌آنکه پرسیده شود نقش سیاهان در این اثر چیست؟ این انفعال از چه ناشی می‌شود؟ جز از یک موضع معتقد به برتری سفید نسبت به سیاه؟ و آیا چنین اثری را می‌توان اثری پیشرو دانست؟ نه در زمانۀ انتشار و نه در این زمان نمی‌توان قائل به چنین حکمی بود.

احمد ابوالفتحی

منتشر شده در «نامه نقد» نشریۀ داخلی انجمن نقد ایران

ادبیات اقلیت / ۴ اسفند ۱۳۹۴

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا