ادبیات اقلیت ـ شعری از فرزاد آبادی:
نگاه
اما حالا
اما اینجا
اما اینجور
نالهها در مرکبها میدوند
پرونده با اینکه بسته است
در کشو رفته است
صدای التماس قطع نمیشود
پس از پایان وقت اداری
در پوشههای کاغذی
.
نگهبان گوشش پر است از دادگستری
پیک موتوری گریخته چیزهایی شنیده
راننده تاکسی فحشی حواله کرده از پنجره
باد میآمده
خورده توی صورت عابر
بهار بوده لابد
دامن گسترده
چمنها سبز
بازوها لاغر
باد میآمده
نگهبان پارک گفته
پاییز که میشه
مرگ هر برگ
یک پرونده است که دست جارو میافته
باد میآمده
اما دخترم
تنم
نرسیده
در خبرها
به آرامش
وقتی شروع میشه هر صبح
مادر مچالهتر؛
ای کاش پرنده بودیم
تیر میخوردیم
در آسمانی مهربانتر
در بشقابی روشنتر
آرام میگرفتیم
در رستورانی
اما حالا
اینجا
اما اینجور
در گوشۀ عکسها
مات و دور
به دوربین نگاه میکند
به نگاه نگاه میکند.
ادبیات اقلیت / ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین دیدگاه ها