هدف از نگارش مکتبهای داستان نویسی در ایران
ـ اقلیم جغرافیایی تنها منحصر در عناصر مرتبط با مکان و محیط جغرافیایی نیست. مکان همیشه تداعی کنندهٔ زمان و ملازم همیشگی با آن است. در جایی که زمان حضور عینی داشته باشد، سیر تاریخی پدیدهها نیز به طور طبیعی موجودیت خود را به صحنه وارد میکند. بنا بر این، سبکها و شیوههای داستان نویسی، علاوه بر آنکه در بعضی از دورهها در شعاع تأثیر مکان و محیط اقلیمی قرار میگرفتند، از محیط سیاسی و اجتماعی دورهٔ آفرینش خود نیز تأثیر بسیار میپذیرفتند.
علاوه بر آن، تحوّلات تاریخیِ فرهنگ و ادبِ هر منطقه یا پیشینهٔ فرهنگی هر اقلیم نیز ـ که بخشی از آگاهی جمعی را تشکیل میدهد و در ضمیر نیمه آگاه و ناخودآگاه جامعه رسوب کرده است ـ بر کیفیت تکوین آثار نیز همیشه تأثیرات عمده داشتهاند. بنا بر این، سبکهای اقلیمی همواره در دادههای هنری خود، گونههای گوناگونی از ستاندههای فیزیکی، و فکری و فرهنگی جامعه را به طور درهم آمیخته به نمایش میگذارند. درست به همان سان که اغلب آدمها ترکیب درهم بافتهای از همهٔ امکانات موجود در اقلیم جغرافیایی خود هستند.
ـ داستان نویسان پیش از کودتا یا نسل اوّل ایران، بیشتر دغدغههای فکری و فرهنگی و سیاسی و هنری داشتند و بر مشکلات عام و عمومی و فراگیر در کلِّ مملکت و در میان مردم، و نیز بر حساسیتها و خواستها و افکار گروهها و قشرهای متوسط و اندیشمند جامعه تأکید میکردند. اما نسل دومیها که بیشترین گرایش به ادبیات اقلیمی در کارنامهٔ آنها دیده میشود، میکوشیدند مشکلات جامعهٔ ایران را در قالب طرح موضوعات مرتبط با اقلیم و منطقه و محیط زندگی خودشان، و یا گوشهها و زوایای مملکت ـ روستاها و عشایر و حواشی شهرها ـ به تصویر درآورند. بنا بر این، شیوهٔ برخورد اقلیمگرایان با واقعیتهای اجتماعی، انطباق بسیاری با اوضاع عینی و رئالیستی زندگی تودهها و خواستها و خاستگاههای طبقات فرودست داشت، و به این دلیل بود که از درون آن، سبکهای اقلیمی سر برآورد؛ در حالی که روایتهای داستان نویسان نسل اوّل، چندان جنبهٔ اقلیمی نداشت و آنها به جای تمرکز بر واقعیتهای عینی، حساسیت بر ذهن و ضمیر و دیدگاههای فکری و فلسفی را در دایرهٔ دید خود قرار داده بودند.
ـ سبکهای اقلیمی در داستان نویسی و صداهای مختلف در شیوههای شاعرانگی و جریانهای گوناگون شعری، همه بر این واقعیت دلالت دارند که در سالهای پس از کودتا، جامعهٔ ایران در هر گوشه و کناری خواهان مطرح کردن صداهای خود بود و میکوشید به نوعی بر جامعهٔ تک صدایی حاکم غلبه پیدا کند و آن را به جانب چندصدایی سوق دهد. اما در جامعهای که از یک سو حکومتی اقتدار طلب آن را اداره میکند و خواهان سلطهٔ بیمنازع بر همهٔ حرکات و سکنات جامعه است، و در سویهٔ دیگر بسیاری از مردم و بخش عمدهای از روشنفکران آن، آرمانهای خود را نه در آینده بلکه در گذشتههای بسیار دور جستجو میکنند، تمرین دموکراسی کردن، نوعی ادا درآوردن و تلاش برای نظام دادن به یک کارناوال پر هرج و مرج است. امّا نمیتوان انکار کرد که شکلگیری مکتبهای ادبی در ایران، حکایت از آغاز رویکرد جامعه به طور عملی به جانب تعدّد آرا و تکثّر صدا داشت؛ البتّه در ابتداییترین صورت آن. و چون جامعه هنوز تمرین زیادی در این عرصه نداشت، این صداها از عمق و ژرفایی برخوردار نبودند و چندان نیز در گفتگو و چالش با یکدیگر قرار نگرفته بودند و با دیدگاههای تحلیلی و استدلالی به مباحثه و گفتوگو با یکدیگر نمیپرداختند.
این نوع تکثر صدا در آن موقعیت تاریخی البتّه از تشتّت آرا و اندک بودن همصدایی و هماهنگی در حوزههای فکری و فرهنگی حکایت داشت و در کنه و ذات خود به سود حاکمیت و گروههای فکریِ هماهنگ عمل میکرد. امّا چون در آثار همهٔ این دیدگاههای اقلیمی نوعی هماهنگی در تصویر نابرابریها و نابهسامانیها مشاهده میشد، این موضوع مانع از همسویی و هماهنگی با حاکمیت میگردید و در مقابل، زمینههای ایجاد نارضایتی از وضعیت موجود را تشدید میکرد.
ـ در همان دهههایی که ادبیات اقلیمی در ایران، اوج تکامل خود را طی میکرد دو جریان دیگر نیز به موازات آن در حال فعالیت بودند، از یک سو شریعتگرایی کسانی چون شریعتی بود با اندیشهٔ بازگشت به خویشتن اسلامی و خودآگاهی انقلاب و جلال آل احمد با طرح غرب زدگی (و گریز از غرب و رجعت به فرهنگ خودی) و بسیار پیشتر، سید جمال الدّین اسد آبادی با موضوع بازگشت به سیرهٔ سلف؛ در سویهٔ دیگر مهدی اخوان ثالث قرار گرفته بود با مزدشتیسم و پیشتر از او، صادق هدایت با نگرش ناسیونالیستی و تلاش برای احیای فرهنگ پیش از اسلام. سبکهای اقلیمی در داستان نویسی، در حقیقت یک راه معقول و منطقیِ سومی بود در برابر دو راه گذشتهگرایی، که به طور کامل فضای انتقادی حاکم بر فرهنگ دورهٔ پهلوی را تا حدود بسیار زیادی در اختیار خود گرفته بودند. این نگرش اگر چه در بعضی از مناطق به مقدار زیادی تأثیر اندیشههای چپ را با خود به همراه داشت، اما بر محور واقعیت گرایی شکل گرفته بود و آموزههای ایده آلیستی و رمانتیستیِ گذشتهگرای ناسیونالیستها و مذهبیها یا اندیشههای آیندهگرا و سوسیالیستی چپها را تبلیغ نمیکرد.
اقلیمگرایی در ادبیات دورهٔ پهلوی، به صورتی کاملاً رئالیستی تأکیدش بر شناخت وضعیت موجود بود و نگریستن و اندیشیدن در خود. ناگفته پیداست که این نگرش، با آن صورت و سیرت پنهانی که در آثار ادبی داشت، نه در پیِ رویارویی با دو جریان دیگر بود و نه از چنان وضوحی برخوردار بود که بتواند جمعیتهایی از جامعه را با خود همراه کند و به یک جریان جدّی و جاندار تبدیل شود و در برابر جریانهای دیگر خود را به نمایش بگذارد. فقدان شفافیت و دیدگاه انتقادی و اعتراضی که در ذات این نوع از ادبیات وجود داشت، در عمل آن را به یک عامل تقویت کننده و تدارکاتچی برای جریان بازگشت به گذشته از نوع دکتر شریعتی تبدیل کرد.
گذشتهگرایی ناسیونالیستی نیز علاوه بر آنکه سرنوشت مشابهی در پیش رویش قرار گرفت و ابزاری برای ناراضی تراشی برای گروههای مستعرب ـ یا به قول اخوان ثالث: فارسان معرّب ـ گردید، در طول نزدیک به نیم قرن به رغم اختلاف شدیدی که در اندیشههای خود با حکومت داشت، به دلیل اشتراک در تأکید بر گذشته گرایی ناسیونالیستی، با عوامل حکومتی که خواهان بازگشت به عظمتها و اقتدارهای سیاسی گذشته بودند (کتاب «عظمت بازیافته» ی محمدرضا شاه) در نوعی همسویی قرار گرفتند. در حالی که آرمان آنان بازگشت به فکر و فرهنگ اصیل ایرانی بود.
ـ ستیز با کنشِ همسان سازانهٔ حکومت، و ناهمسویی با سیاست سوق دادن همهٔ انواع و اقسام هنرها در همه جای مملکت به درون یک فرهنگ حکومتی خنثی و بیخاصیت، از دیگر هدفهای نویسندگان و شاعران مختلف در شهرستانها بود. و تلاش شاعران و نویسندگان برای تمکین نکردن بر این تحمیلگریها (شماری از شاعران با روی آوردن به موجها و جریانهای غیر سیاسی، و شماری دیگر با گرایش جدّی به ادبیات استعاری) در حقیقت نوعی اعلام خودمختاری و استقلال طلبی به وسیلهٔ آنان در مناطق مختلف بود.
علاوه بر سبکهای اقلیمی در داستان نویسی، پدید آمدن محفلها و انجمنها و دایر شدن نشریات مختلف در شهرستانها، و پیشگام شدن بعضی از شاعران شهرستانی در جریان سازیهای شعری، همگی از حرکتهای به نسبت همسو برای عصیانگری و فرا روی از فرهنگ مسلط حکومتی و پدر سالاری فرهنگ پایتختی بود؛ این حرکتها و جریان سازیها حتّی اگر به وسیلۀ هنرمندان مهاجر در پایتخت نیز به انجام میرسید در ذات خود چنین هدفی را دنبال میکرد. مثل شعر جیغ بنفش هوشنگ ایرانی همدانی، شعر موج نو احمدرضا احمدی کرمانی، شعر حجم یدالله رؤیاییِ سمنانی، شعر ناب منوچهر آتشیِ جنوبی و دوستانش. این جریانها همچنان که بعضی از بنیانگزاران آنها نیز گفتهاند همه به خوبی دلالت بر مرکز گریزی شهرستانیها و تلاش آنها برای مطرح شدن و سری توی سرها درآوردن بود.
ـ نویسندگان ادبیات اقلیمی در پی آن بودند که ظرفیتها و امکانات موجود در محیطها و مناطق مختلف را در یک دورهٔ خاص از تاریخ فرهنگ ایران، بر ظرفیتهای موجود ادبی و داستانی بیفزایند و آن را با قدرت و غنای بیشتری همراه کنند و محدودیتهای سوژه گزینی به وسیلهٔ نویسندگان پایتخت نشین را برطرف کنند. آنان در عین حال میکوشیدند تا همهٔ گوشهها و زوایای مختلف جامعهٔ ایران را با تصویرهای تجسم پذیرِ عینی به نمایش بگذارند، تا خنثاکنندهٔ آن تصویرهایی باشد که عوامل پیدا و پنهان سیاستمداران، با روش همیشگی خود، و به صورتی وارونهنما در رسانهها و مطبوعات رسمی گزارش میکردند. در نگرش آنان، داستان وسیلهای برای ترسیم واقعیتهای اجتماعی در برابر رسانههای تحریفگر دولتی بود. از این منظر میتوان گفت یکی از هدفهای اصلی در شکل گیری ادبیات اقلیمی ایران، شورش و عصیانگری در برابر سلطهٔ فرهنگِ واقعیت ستیزِ حکومتی بود.
ـ شکلگیری مکتبها یا سبکهای اقلیمی در داستان نویسی ایران، به نوعی تحت تأثیر قیامهای کشورهای جهان سوم و مستعمره در برابر کشورهای استعمارگر نیز بود. به همان سان که کشورهای مستعمره با رسیدن به خودآگاهی، کوشیدند خود را مطرح کنند و به استقلال برسند، نویسندگان اقلیمهای مختلف ایران نیز در برابر پدر سالاری نویسندگان پایتخت نشین و فرهنگ حاکم بر جامعه به پا خاستند و هر کدام از آنها به طرح پتانسیلهای ادبی و هنری و فکری موجود در منطقهٔ خود پرداختند و از سوی دیگر واقعیتهای مختلف اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی و محرومیتهای ملازم با آن را در منطقهٔ خود به نمایش گذاشتند تا هم خود آنها و هم مخاطبان آن روزگار شناخت درستی از وضعیتی که در آن قرار گرفته بودند داشته باشند. چرا که همیشه شناخت درستِ وضعیت موجود، مقدّمهٔ احساس نیاز به تغییر یا عدم تغییر و درکِ ماهیت و چند و چونِ آن، برای آدمهای درگیر در آن وضعیت بود.
ـ به همان سان که بازگشت گرایان به ایران کهن و آریایی، دارای دو دستگی بسیار شدید و تضاد آمیز بودند، رجعت گرایان به فرهنگ بومی نیز، بسیار بدتر از آنها، دارای چند دستگی بودند. گروهی از آنها مثل خراسانیان، طرفدار بازگشت به زبان و فرهنگ کلاسیک ایران بودند و با غربگرایی و تکنولوژی میانهٔ خوبی نداشتند. اما گروه دیگر که اصفهانیها باشند، در مقابل آنها، میانهٔ خوبی با اندیشههای غربی و تکنولوژی و صنعت آن داشتند. آذربایجانیان دارای نگرشی دوگانه بودند، در عین طرفداری از بازگشت به فرهنگ بومی، خود عملاً از اندیشه و فرهنگ اروپایی و امریکایی نیز در بسیاری از حوزهها استفاده میکردند (مثل گرایش ساعدی به روانشناسی، و گرایش براهنی به نقد مدرن و نظریههای ادبی و نگاه مدرنیستی به پدیدههای فرهنگی) و نویسندگان کرمانشاه دارای اندیشههای چپ مارکسیستی بودند که یک دیدگاه بیگانهگرا بود و نویسندگان جنوب نیز چنین دیدگاهی داشتند و در همان حال به شدّت غرب ستیز بودند.
ادبیات اقلیت / ۸ آبان ۱۳۹۴