کاوه دنبال مرگ میدوید / یادداشتی از هادی تقی زاده
ادبیات اقلیت ـ هادی تقی زاده: اولین روزی را که با کاوه سلطانی در کافه کتاب رادین آشنا شدم، به خاطر دارم. برایم داستان خواند. راستش داستان خوبی نبود. اما خیلی طول نکشید که داستانهای خوبش و شعرهای بهترش را نوشت. تنها زندگی میکرد. آپارتمان کوچکی داشت که بینظمی در آن غوغا میکرد. ذهن پیچیدهای داشت گاهی آنقدر نبوغآمیز سخن میگفت و شعر مینوشت که حیرت آدم را برمیانگیخت. گاهی هم از درک سادهترین چیزها عاجز میماند. اما تنها بود. آدمهای زیادی به حوزۀ شخصیاش راه نداشتند. و شاید همین تنهایی باعث شده بود که یک بازی طولانی با مرگ راه بیندازد. مثل پلیسی که به دنبال مجرمی میگردد، کاوه دنبال مرگ میدوید. در اشعارش، در داستانهایش و در زندگی شخصیاش.
حقوق خوانده بود و همین موضوع باعث شده بود تا ذهنیتی جنایی پیدا کند او در هر پدیدهای به دنبال رد پایی از خیانت و جنایت و پلشتی میگشت. در واقع داستانهای زندگی را به میل خودش تغییر میداد و بازنویسی میکرد. اغراق میکرد. بزرگ و بزرگتر نشان میداد. تا جایی که حاشیههای ذهنش سوژۀ اصلی را گم میکردند. این روشی بود که با آن خودش را شکنجه میداد.
فلسفه را دوست داشت. گمان کنم به فیلسوفان چپ متمایل بود. در آثارش به هیچ وجه سانتیمانتال نبود. اما در خشنترین و خشکترین و دردناکترین شعرهایش نیز جویبارکهایی از احساسات روان بود. رمانس در زبان او، در تنهایی او، در خشم او، در اعتراض او و در نابخشودگی نگاهی که همواره دنیا را متهم میکرد وجود داشت.
هیچ چیزی او را راضی نمیکرد، اما تقریباً همه چیز موجبات نارضایتی او را فراهم میآوردند از این رو دائم به دنبال پناهگاهی میگشت تا خودش را پنهان کند تا خطوط ارتباطیاش با محیط را قطع کند و به حداقل برساند. این پناهگاه گاهی بعضی از خویشان نزدیکش بودند، گاهی بعضی دوستانش، گاهی بعضی معشوقههای ناپایدار و حتا گاهی باغی در اطراف مشهد. باغ خاله بزرگش که کاوه الفتی عمیق با او داشت.
اما مهمترین پناهگاه او، تنهایی بود. هیولای تنهایی که هرگاه کاوه با مرگ به بازی می نشست روی کاناپهای قرمز ولو میشد و بازیشان را نگاه میکرد.
یک بار به او گفتم: اینقدر با مرگ بازی نکن. روزی که مرگ با تو بازی کند. آخر بازی است. و انگار این اتفاق افتاد. آنقدر دم غول تاریک مرگ را کشید تا به سمتش آمد. و خب دیگر وقتی غولها به آدم هجوم میآورند، تکلیف معلوم است.
مرگ، کاوه را در اولین هفتۀ شهریور بلعید. و رفت.