چطور با دختری سبزه (سیاه، سفید یا دورگه) قرار بگذاریم / داستانی از خونو دیاز Reviewed by Momizat on .  چطور با دختری سبزه (سیاه، سفید یا دورگه) قرار بگذاریم داستانی از: خونو دیاز ترجمه: احمدرضا تقوی فر صبر کن تا وقتی که برادر و خواهران و مادرت آپارتمان را ترک کن  چطور با دختری سبزه (سیاه، سفید یا دورگه) قرار بگذاریم داستانی از: خونو دیاز ترجمه: احمدرضا تقوی فر صبر کن تا وقتی که برادر و خواهران و مادرت آپارتمان را ترک کن Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » داستان کوتاه » چطور با دختری سبزه (سیاه، سفید یا دورگه) قرار بگذاریم / داستانی از خونو دیاز

چطور با دختری سبزه (سیاه، سفید یا دورگه) قرار بگذاریم / داستانی از خونو دیاز

چطور با دختری سبزه (سیاه، سفید یا دورگه) قرار بگذاریم / داستانی از خونو دیاز

 چطور با دختری سبزه (سیاه، سفید یا دورگه) قرار بگذاریم

داستانی از: خونو دیاز

ترجمه: احمدرضا تقوی فر

صبر کن تا وقتی که برادر و خواهران و مادرت آپارتمان را ترک کنند. قبلش به آن‌ها گفته‌ای آن‌قدر ناخوشی که نمی‌توانی با آن‌ها به یونین‌سیتی بروی تا آن عمه‌ای را ملاقات کنی که دوست دارد بیضه‌هایت را بگیرد (می‌گفت، جغلۀ گنده‌ای شده). اگرچه مادرت می‌دانست مریض نیستی، با وجود این آن‌قدر روی عذرت پافشاری کردی که گفت باشه فلک زده، همین‌جا بمون.

یخچال را از پنیرهای رانتی پاکسازی کن. اگر دختر اهل تراس باشد، شل‌های پنیر را توی محفظۀ یخ‌ساز بگذار. اگر بچۀ پارک یا سوسایتی هیل باشد، پنیرها را توی کابینت بالای اجاق پنهان کن، آن‌جا هرگز چشمش به آن‌ها نمی‌افتد. زیر بالشت یادداشت بگذار که قبل از صبح پنیرها را بیرون بیاوری وگرنه مادر دمار از روزگارت درمی‌آورد. همه عکس‌های شرم‌آور خانواده‌ات در اردوگاه را از دیوار بردار، مخصوصاً آن یکی که بچه‌های نیمه لخت، بزی را با طناب می‌کشند. آن عکسی که با یک آفریقایی گرفته بودی را هم همین‌طور. مطمئن شو مستراح، آبرومند باشد. از آن‌جایی که مستراحت قادر نیست دستمال توالت‌ها را سیفون بکشد، سطل دستمال‌های گهی را زیر سینک بگذار. سطل را با عطر لیسول اسپری کن و درش را ببند.

دوش، شانه، لباس. توی مبل بنشین و تلویزیون تماشا کن. اگر طرف بچه‌محلت نباشد، پدرش همراهی‌اش می‌کند، شاید هم مادرش. والدینش اجازه نخواهند داد پسری اهل تراس را ملاقات کند- ملت توی تراس چاقو می‌خورند- ولی طرف کله شق است و این‌بار راهش را باز می‌کند‌. اگر دختری سفید پوست باشد، حتم داشته باش حداقل، جلق کمکی را تقدیمت می‌کند. نشانی را با بهترین دست‌خطت برایش فرستادی پس والدینش کشف نخواهند کرد که گاگولی. از توی مبل بلند شو و پارکینگ را وارسی کن. هیچ. اگر دختر بچه‌محلت باشد، عرق نریز. هروقت که حالش را داشته باشد به تو سری خواهد زد.

گاهی دست به دامان دوستانش می‌شود و جمعیتی عظیم پدیدار می‌شود و اگرچه حضور این جماعت بدین معناست که تو هیچ گهی نخواهی خورد، ولی خوش می‌گذرد و تو آرزو خواهی کرد که این جماعت بیش از پیش زیارتت کنند. گاهی دختر قالت می‌گذارد و روز بعد توی مدرسه خواهد گفت متأسفم و لبخند می‌زند و تو باور می‌کنی و تو به قدر کافی هالو هستی که پیشنهاد دوباره‌ای بدهی.

تو صبر می‌کنی و پس از ساعتی، سر کوچه می‌روی. ترافیک سنگین است. مسافرانِ هر روزه، سرتاسر محله ویراژ می‌دهند و همه چیز را سخت می‌کنند برای بچه‌ها و فاحشه‌ها که با خیابان‌های خلوت خو گرفته‌اند.

یکی از رفقایت را صدا بزن و وقتی می‌گوید هنوز منتظر اون جنده‌ای؟

بگو، با تمام‌وجود.

به داخل برگرد. به خانه‌اش تلفن کن و وقتی پدرش گوشی را برمی‌دارد بپرس که آن‌جاست؟ اگر صدایش شبیه به مدیری باشد یا رئیس پلیسی، یاروی گردن کلفتی، کسی که هرگز مجبور نیست پاسخ‌گوی اعمالش باشد، قطع کن. بنشین و صبرکن. و صبر کن تا وقتی که معده‌ات در آستانۀ فروپاشی است، هوندایی یا جیپی چِروکی کنار خواهد زد و ترمز خواهد گرفت. او خواهد آمد.

خواهد گفت سلام.

خواهی گفت بیا تو.

خواهد گفت ببین مامانم می‌خواد ببیندت. الکی این همه شلوغش می‌کنه.

عصبی نشو. بگو هی، خیالی نی، مثل پسر سفیدها دستی به موهایت بکش، اگرچه آفریقا، تنها چیزی است که به‌راحتی از بین موهایت عبور می‌کند. خوبی‌ات را نشان می‌دهی. تو دخترهای سفید را بیشتر دوست داری، این‌طور نیست؟ اما حومه‌شهری‌ها معمولاً سیاه‌اند- دختران سیاهی که با باله و سازمان‌های آموزش آداب شهروندی بزرگ شده‌اند و در راهِ ماشین‌روی خانه‌هایشان سه دستگاه اتومبیل دارند. اگر طرف دورگه باشد، از سفید بودن مادرش شگفت زده نشو. بگو سلام، خواهد گفت سلام و خواهی دید که از تو نمی‌ترسد. واقعاً نمی‌ترسد. خواهد گفت برای بیرون آمدن به نشانی راحت‌تری نیاز دارد. اگرچه تا حالا بهترین نشانی را توی دامنش دارد، نشانی تازه‌ای به او بده. خوشحالش کن.

اگر دختر اهل تراس باشد هیچ کدام این‌ها اتفاق نمی‌افتد.

تو گزینه‌هایی داری. اگر اهل همین دور و برهاست برای شام به آل‌سیابو ببرش. همه چیز را به اسپانیولیِ افتضاحت سفارش بده. اگر سیاه باشد شگفت‌زده‌اش کن و اگر لاتین است بگذار اشتباهاتت را تصحیح کند. اگر اهل همین دوروبرهاست، رستورانِ «وندیز» جواب خواهد داد. سمت رستوران که می‌روی، دربارۀ مدرسه حرف بزن. دختران محله نیازی به شنیدن قصه‌های محله ندارند. بقیه شاید. از آن قرمساقی بگو که جعبه‌های گاز اشک‌آور ارتشی را توی زیرزمین خانه‌اش انبار کرده بود و روزی همگی ترکیدند و محله متحمل دوازده عدد از آن چیزهای نیرومند ارتشی شد. نگو بویش مادرت را یاد آن سالی انداخت که ایالات متحده آمریکا به جزیره‌ات تجاوز کرد.

امیدوار باش به تور آقا بالا سرت هاوی، نیفتی؛ آن پسر پورتوریکویی با دو سگ دورگۀ قاتل که سرتاسر محله می‌گرداندشان و گاه‌گداری سگ‌ها، گربه‌ای را دوره می‌کنند و جرش می‌دهند تا تکه‌تکه شود. هاوی می‌خندد، گربه توی هوا چنگ می‌اندازد و گردنش مثل گردن جغد، مدور می‌چرخد و گوشت سرخ از میان چرم نرم بیرون می‌ریزد. اگر سگ‌ها گربه‌ای را دوره نکرده‌اند، مطمئن باش هاوی پشت سرت خواهد بود و خواهد پرسید، یارو زیرخواب جدیدته؟

بگذار حرف بزند. هاوی صد کیلویی وزن دارد واگر میلش بکشد می‌تواند درسته قورتت بدهد. ولی توی خاکی راهش را کج می‌کند. کفش‌های اسنیکر نو پوشیده است و دلش نمی‌خواهد خاکی شوند.

اگر دختر غریبه باشد، در پاسخ به عبارتِ «چه کون معرکه‌ای»، فس‌فس می‌کند. دختری که اهل محله باشد، پیاپی سرش جیغ می‌کشد، مگر این‌که خجالتی باشد. در هرصورت از این‌که هیچ گهی نخوردی، شرمنده نباش. هیچ وقت در اولین قرار زندگی‌ات بازنده نباش.

شام متشنج خواهد بود. توی حرف زدن با آدم‌هایی که نمی‌شناسی تعریفی نداری. دختری دورگه به تو خواهد گفت که والدینش توی جنبش با همدیگر آشنا شدند. بعدش می‌گوید مردم فکر می‌کنند کاری افراط‌گرایانه است. تو فکر می‌کنی والدینش این قصه را توی مخش چپانده‌اند. قصه‌ای که برادرت هم شنیده بودش و گفته بود، جنبش مثل یه عالمه عمو تام می‌مونه. هرگز این جمله را جایی تکرار نکن.

همبرگرت را توی بشقاب بگذار و بگو حتماً خیلی سخت بود.

خواهد گفت، بود.

از توجهت قدردانی خواهد کرد. خواهد گفت سیاها؟ باهام خیلی بدرفتاری می‌کنند. واسه همینه که اصلاً ازشون خوشم نمی‌یاد. از خودت می‌پرسی پس دربارۀ دومنیکنی‌ها چه فکری می‌کند. نپرس. بگذار دربارۀ سیاه‌ها حرف بزند و وقتی غذایت را خوردی، توی محله قدم بزن. آسمان حیرت‌انگیز خواهد بود. آلاینده‌ها باعث شده‌اند غروب‌های جرسی یکی از شگفتی‌های جهان باشد. این موضوع را پیش بکش. شانه‌اش را لمس کن و بگو، قشنگ نیست؟

مصمم باش. تلوزیون تماشا کن ولی هشیار بمان. جرعه‌جرعه بنوش از آن برمودزی که پدرت توی کابینت جا گذاشت. و او آن‌قدر خواهد نوشید که شجاعتش را به دست بیاورد. دختران محله، لمبر و کون قشنگی دارند ولی زود نمی‌گذارند دستشان بزنی. مجبورند توی همان محله‌ای زندگی کنند که تو زندگی می‌کنی. چه بسا وقت بگذرانند و به خانه بروند- چه بسا تو را ببوسند و ترکت کنند یا شاید هم بی‌ملاحظگی کنند و بربادش بدهند. ولی این به‌ندرت اتفاق می‌افتد. بوسیدن کافی خواهد بود. دختری سفیدپوست ممکن است در دم بر بادش بدهد. جلوش را نگیر. آدامسش را از توی دهانش بیرون خواهد آورد و به پوست پلاستیکی مبل می‌چسباندش و نزدیکت می‌شود. شاید هم بگوید چشمای قشنگی داری.

بگو موهایش، پوستش، لب‌هایش را دوست داری، چون به‌راستی از مو و پوست و لب‌های خودت قشنگ‌ترند.

خواهد گفت از جغله‌های اسپانیولی خوشم می‌یاد. اگرچه هیچ‌وقت اسپانیا نبودی، بگو ازت خوشم می‌یاد، پوست نرمی داری.

تو با او خواهی بود تا حدود هشت و نیم و بعد می‌خواهد دست به آب برود. توی مستراح، آهنگی را زمزمه می‌کند که از رادیو پخش می‌شود و میان‌تنه‌اش مکرر با لب سینک ضرب می‌گیرد. تصور کن وقتی مادر پیرش دنبالش می‌آید پیش خودش چه فکری می‌کند اگر می‌دانست دخترش همین چند دقیقه پیش زیر تو بود و نامت را توی گوش‌هایت نجوا می‌کرد. درحالی‌که دختر توی مستراح است، شاید به یکی از رفقایت تلفن کنی، بگو، تپوندمش حرومزاده! یا توی مبل سرجایت بنشین و لبخند بزن.

ولی معمولاً اوضاع از این قرار نیست. آماده باش. نمی‌خواهد که ببوسدت. خواهد گفت غلافش کن. دختری دورگه، شاید خودش را عقب بکشد و هلت بدهد. دست‌هایش را صلیب خواهد کرد و خواهد گفت، از ممه‌هام بیزارم. وانمود کن که تلوزیون تماشا می‌کنی و بعد نگاهش کن و دستی به موهایش بکش اگرچه می‌دانی دوباره پس‌ات می‌زند. خواهد گفت، دوست ندارم کسی به موهام دست بزنه. مثل کسی رفتار خواهد کرد که تو نمی‌شناسی. توی مدرسه به خاطر خندۀ خمارشکن‌اش شهره و مرغ ماهی‌خوارِ دست‌نیافتنی و دورپروازی بود، ولی حالا این‌جاست و پریشانت می‌کند. نمی‌دانی چه بگویی. خواهد گفت، تو تنها کسی هستی که بیرونم می‌کنه. همسایه‌هایت مثل کفتار زوزه می‌کشند، انگار الکلی که تو نوشیده‌ای توی خون آن‌ها باشد. خواهد گفت، تو و اون پسرای سیاه‌پوست!

می‌خواهی بگویی، کی خواست بیرونت کنه؟ ولی تو خودت خوب می‌دانی. بگذار دکمه‌های پیراهنش را ببندد و صدای شانه زدن‌هایش، مثل آواز آتش، مابینتان گر می‌گیرد. وقتی پدرش زنگ خانه را می‌زند، بگذار بدون خداحافظی برود، او نمی‌خواهدش. سرتاسر یک ساعت بعد تلفن زنگ خواهد خورد. وسوسه خواهی شد جواب بدهی. جوابش نده. برنامه‌هایی را که می‌خواهی تماشا کن، در غیاب خانواده‌ای که بخواهی با آن‌ها جر و بحث ‌کنی. از راه‌پله پایین نرو. نخواب. افاقه‌ای نمی‌کند. پنیرهای رانتی را سر جایشان بگذار، پیش از آنکه مادر دمار از روزگارت دربیاورد.

Junot Diaz
How to date a brown girl (black girl, white girl or halfie)
New Yorker
December 25, 1995

ادبیات اقلیت / ۲۸ خرداد ۱۳۰۰

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا