کسی در اتوبوس پروست نمیخواند!
بخش نخست از گزارش نخستین نشست «یک شب، یک نویسنده» با حضور محمد محمدعلی
گزارش از: معصومه فرید
ادبیات اقلیت ـ محمد محمدعلی، داستاننویس در اولین جلسه از سری نشستهای «یک شب، یک نویسنده» که روز چهارشنبه، پنجم اردیبهشت ۹۷ در مؤسسۀ ادبی ـ فرهنگی هفت اقلیم برگزار شد، از تجربههایش در داستاننویسی و مشقتهای این کار سخن گفت.
محمدعلی در این جلسه که در آن محسن فرجی در مقام میزبانِ جلسه حضور داشت، به پرسشهای میزبانِ جلسه و شرکتکنندگان پاسخ گفت. آنچه میخوانید، بخش اول از گزارش این نشست است:
***
نزدیک ۱۸ سال، شبها فقط ۴ ساعت خوابیدم
محمد محمدعلی در پاسخ به این پرسشِ محسن فرجی که محمدعلی فضای داستاننویسی امروز را در مقایسه با گذشته، برای جوانان بهتر میبیند یا بدتر، گفت: «بهنظر من بحث بهتر یا بدتر شدن نیست؛ بهنظر من بحث تغییر است. از نظر من تغییری پیش نیامده؛ یعنی، کماکان، داستاننویس در ایران توانایی آن را ندارد ــ اکثر قریببهاتفاق ــ که از راه نوشتن داستان زندگی را بچرخاند. البته در خارج از ایران هم برای بیش از ۹۵ درصد به همین صورت است. حتی با اینکه کارهای برخی از نویسندگان آنها خوب فروش میرود، شغلهای تماموقت یا پارهوقت دارند… در ایران هم از مشروطه تقریباً همینطور بوده… البته کسانی مثل فاضل ــ البته او هم یک شغلی داشت ــ یا ارونقی کرمانی بودند؛ نویسندگان بهاصطلاح عامهپسند که پرفروش بودند و تا حدودی میتوانستند زندگیشان را از این راه تأمین کنند. ولی نه نویسندهای که بتواند حرف یا پیام جدیدی را عرضه کند.
خود من سی سال کارمند بودهام. هفده سال در سازمان بازنشستگی کشوری و دوازده سال در وزارت علوم. از ساعت ۷ صبح تا حدود ۴ بعدازظهر که به خانه میرفتم، کار میکردم. گاهی با اخموتخم و گاهی با خنده و شادی ــ طوری که خانم و بچهها در حالت رودربایستی بگویند داریم به پارک میرویم ــ و تو فضای خلوتی پیدا میکنی تا بتوانی تا ساعت دو، سه یا چهار شب بنویسی؛ هفت صبح هم باید کارت بزنی! چیزی حدود نزدیک هجده سال من شبی چهار ساعت خوابیدم؛ تازه فتح خیبری هم نکردهام و توانستم تا دهۀ هشتاد ده، پانزده تا کتاب منتشر کنم… اگر بخواهی با یک دست چند تا هندوانه برداری ـ کار، تفریح، نوشتن و… ــ مجبوری از خوابت بزنی…
هدایت هم دلش میخواست کارهایش فروش برود!
نویسندۀ کتاب آدم و حوا در پاسخ به پرسش بعدی فرجی و اشارۀ او به نقلقولی از خودش در یک نشست (دوست دارم فهیمه رحیمی را در جیب کوچکم بگذارم ــ سینما ایران، سال ۸۰) گفت: «من فکر نمیکنم بهغیر از چند نفر که در شرایط زیستی مساعدی قرار داشتند، خواستهای غیر از این داشتهاند که رمانهایشان پرفروش شود… من از دهۀ چهل بهبعد میدیدم که تلاشهایی هم میشد. حتا خود هدایت هم گله میکرد، از اینکه کارش فروش نمیرود. برعکس آن این است: که من دلم میخواهد کارهایم فروش برود. جلوتر میبینیم کسان دیگر هستند: بزرگ علوی، جمالزاده، صادق چوبک و… اینها اتفاقاً کتابهایشان به چاپهای چندم رسید و به فروش هم میرسید. ولی فروش کتابهایشان هرگز به اندازۀ نویسندههای عامهپسند نمیرسید. ضمن آنکه برخی از آنها هم با ناشرانی کار میکنند که پول حاصل از میزان فروش واقعی آثارشان به آنها نمیدهند.
برخی آگهیهای زمان شاه، جملات قصار سپانلو بود!
محمدعلی ادامه داد: برای مثال ذبیحالله منصوری از افراد پرفروش بود؛ ما به خانۀ او رفتیم. خانهاش جزء کوچکترین خانهها در کوی نویسندگان بود. یک زندگی بسیار معمولی داشت. ناشرانی که با آنها کار میکنند، غالباً به تعهدات خودشان عمل نمیکنند. ولی بههرحال آنها از این راه میتوانستند زندگی بکنند… ولی کسی مثل سپانلو، هیچ جا استخدام نشد، هرچند همیشه یکجایی کار میکرد. مثلاً مؤسسۀ پدیده، برخی از آگهیهایی که زمان شاه میدیدید، جملات قصار سپانلو بود… برخی نویسندگان با اسم مستعار در مطبوعات کار میکردند…
محمد علی افزود: آدم و حوای من حدود شصتهزار نسخه منتشر شد و من هم بدم نیامد! اکثر ما دلمان میخواهد مخاطبهای جوان داشته باشیم. شاید من بهعنوان شاعر بتوانم برای یک حلقۀ پنجنفره یک شعر خصوصی بگویم، ولی در داستان بهخاطر ساختاری که دارد و اینکه از حیطۀ خیلی از امیال خصوصی خارج میشود، تو باید به دودوتای آن پاسخ بدهی و باید در آن رابطۀ علت و معلولی وجود داشته باشد؛ بهناگزیر پای داستاننویس روی زمین قرار دارد. یعنی بیشتر از یک شاعر با واقعیت سروکار دارد. من بهعنوان یک نویسنده دلم میخواهد کارهایم فروش برود… عامهپسند دارد در دنیا کار خودش را میکند و اگر میبینید علیرغم وجود اینترنت و رسانههای دیگر و چه و چه هنوز ناشران سر پا هستند، بهخاطر همین آثار عامهپسند است.
کسی در اتوبوس پروست نمیخواند!
نویسندۀ مشی و مشیانه ادامه داد: اینکه شما میبینید سرانۀ مطالعه در کشورهای دیگر بالاست، در اتوبوس و… کتاب میخوانند، این کتابهاست [آثار عامهپسند]. کسی در اتوبوس پروست نمیخواند! هریپاتر میخوانند…
او در ادامه به مقایسهای بین تعداد تیراژ کتاب در سالهای مختلف و محتوای آنها پرداخت و گفت: من بسیاری از کتابهای عامهپسند را خواندهام. دختر یتیم نوشتهی جواد فاضل، کارهای میمندینژاد، صدرالدین الهی، ر.اعتمادی و… آنها کار خودشان را کردهاند و مخاطب خودشان را هم دارند. اتفاقی که برای کلیدر افتاد این بود که توانست بخشی از این مخاطبان را هم جذب خود کند.
محمدعلی در پاسخ به سؤالی دربارۀ اهمیت زبان در نوشتار نویسندگان کنونی گفت: برخی به آن علاقه دارند ولی برخی زور میزنند و کار آنها مصنوعی از آب درمیآید و مردم میبینند… آنها میفهمند که یکی زبان را از دلوجان به کار میبرد و دیگری از دست دیگری مینویسد و این راهی نیست که ادامه پیدا کند… کسی که چند تا کتاب مینویسد بالاخره راهش را پیدا میکند؛ کتابهایش فروش نمیرود، زخم میخورد یا در مجلات و… به او چیزی میگویند و بزرگ میشود…
ادبیات اقلیت / ۹ اردیبهشت ۱۳۹۷
آخرین دیدگاه ها