چند شعر از نسرین جافری Reviewed by Momizat on . ۱ برای تو فصلی آورده ام از آیه های شفاف برای تو دستی آورده ام از تبرزین و عشق برای تو اسبی آورده ام با یالی از افق های ناشناخته   * ما دو مطلق بودیم دو مذه ۱ برای تو فصلی آورده ام از آیه های شفاف برای تو دستی آورده ام از تبرزین و عشق برای تو اسبی آورده ام با یالی از افق های ناشناخته   * ما دو مطلق بودیم دو مذه Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » شعر » چند شعر از نسرین جافری

چند شعر از نسرین جافری

چند شعر از نسرین جافری

۱
برای تو فصلی آورده ام

از آیه های شفاف

برای تو دستی آورده ام

از تبرزین و عشق

برای تو اسبی آورده ام

با یالی از افق های ناشناخته

 

*
ما دو مطلق بودیم

دو مذهب

که در خم کتاب های مقدس گم شدیم

با عطر گیج خاک های کهنه.

ما دو کودک بودیم

دو خسته

که ریشه های خود را جویدیم

ما دو مطلق بودیم.

 

۲

راه را

در شب و الکل پیچیده ام

با هزار پله گداخته

تا از پیچِ کنار آن حرف بگذرم.

هنوز به خاطرم نرسیده است

که در آن شهر بی سایه

چه چیز را گم کرده ام.

وقتی برمی گشتی صدایت بوی نم می داد

بوی چاهی که

آبهایش در سیاره ای دیگر می ریخت.

رطوبت دستانت جلگه زاری بود

که با مشتی گندم در خاطرم نشستی

سوارانی که از مغرب استخوان هاشان

نوری لخته بر می دارند

از کوچه ای می گذرند

که روزی توبر زبان آوردی

و در همۀ زمانها گم شدی.

چه بی نهایت بودی تو!

اکنون نوازنده ای بی زمان

تمام دلش را در من می نوازد.

 

۳

وقتی با هفت سر نشین شاتل

در شهری آن سوی ترانزیت اندیشه های نا آگاه

پیاده شدم

مثل پیامبری آماتور

میان کاناخانم نسرین جافریل های انتقالی حشراتی که

از ماده ی خود جدا شده بودند

آنقدر محو شدم و انتظار کشیدم

تا “یک بیضی نارنجی به روی یک ساقه”

بروید

و باور کنم که در متر وهای رمزدار

دیگر چیزی منفجر نمی شود

و زنی که مرده است

به شیوه ی خودش جیغ نمی کشد

که زمین بیفتد و دوباره بمیرد

وقتی که حرف می زنم با خودم

موبایل را خاموش می کنم

تا با شناسنامه ی یک جنین

بپرم به روی پوستر های بی مصرف فیلمهایی

که سناریویی برای ایماهای همگونی شان نداشتند

این کامپپوتر خاموش

چه حافظه ی خوبی دارد

که می تواند یک اتفاق کوچک را

روی سایتهای شخصی بنویسد و

زیر صفر نرود

با ” cd ” ” اکسیژن “

خود را در مکان سپبد

میان تجربه های زیست شده ی “پروست”

می بینم

که هی از روی هم می پرند

و هیچگاه پرستیژ خود را

از دست نمی دهند

این شهر

از رخداد ها بی خبرم می کند

و می گذارد با نان همخوان خودم

در پارک های گشت رسانه های جمعی

قدم بزنم

و هیچ نپرسم چرا؟

کابین های این ترن

چقدر خالی ست

خالی از تو

که با گام های بی پایان

روی نا پیوستگی ها

آنقدر چرخیدی

که تبدیل به “پارادوکس” های

درونی شدی

و میان حالت گرفته ی یاس هایی که

طراحی شده بودند برای تبلیغات

یک موجودیت عجیب برای خودت خریدی

و با یک نت اضافی که روی صدایت گذاشتی

از روی سایه ات پریدی

و مفقود نشدی

بسکه خسته ام

از حال می روم و غریبه می شوم

با جنبه ی مثبت افکاری که در سر داشتم

و باورم می شد که انسانم

جرمت چه بود رفیق ؟!

نیچه با “انسانی بس انسانی”

گروه خونم را شناسایی کرد و

از محدوده ی جهان بیرونم انداخت

اکنون مثل یک “ابژه که سخن می گوید”

می توانم زیر باران بدودم

در یک کافی شاپ بنشینم

موسیقی راک بشنوم

قهوه ی تلخ بنوشم

و با یک شیک پوش افراطی

که پشت ویترین نمایشگاهای تجارتی

هی رنگ مویش را عوض می کند

با “این یک چپق نیست”

کنترل دنیا را به دست می گیرد

میانه خوبی داشته باشم

ای کاش “مایاکوفسکی”

بند آخر شعرش را

در کافی نت های جهان می نوشت

و خود کشی می کرد.

فضای داخلی این شهر

پر از علفزار هایی ست

که ار موج های رادیویی عبور می کنند

و تا کسی بخواهد پیر شود

“ریواند” می کند و

به دنبال مولکولهایش می دود.

ادبیات اقلیت / ۸ تیر ۱۳۹۴

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا