::مدرسه خوشبختی::
کلکسیونر لحظات
ادبیات اقلیت ـ کلکسیونر لحظات در مجموعۀ مدرسه خوشبختی نوشتۀ مرتضا کربلایی لو:
***
بخش نخست:
این شعار سفید در متن آبی میگوید: «لحظات را جمع کن نه چیزها را.» منظورش لحظات شادی است: حواست را جمع کن و شادیهای کوچک را از اینجا و آنجای شبانهروز، جمع کن تا خوشبختیات افزونتر بشود. کلکسیونر اشیا نباش. کلکسیونر لحظهها باش. اما دقیقتر که نگاه کنیم، میبینیم چیزها مگر جز لحظههایی که میسازند، کارکرد دیگری هم دارند؟ یک چیز جامد بیجان با لحظهای که میسازد، به روح و روان ما متصل میشود. لحظه میتواند میانجی شود، چون نه جامد است نه روح ولی با هر دو طرف میتواند ارتباط بگیرد. یک ساعت گرانقیمت میخریم و همان لحظات اول از داشتنش شاد میشویم. این لحظۀ شادی، سهم ماست از آن ساعت. این لحظۀ شادی است که از سختی و تاریکی فلز ساعت میکاهد و چرخدندهها و عقربهها را لطیف و روشن میکند. اما چقدر این شادی پایدار است؟ یک شب، دو روز؟ کمی که میگذرد، ساعت برایمان عادی میشود و ما فقط برای دانستن وقت به آن نگاه میکنیم. کمی بیشتر که بگذرد، حتا نمیبینمش، انگار برگشته به تاریکی. بنا به عادت ساعت را دست میکنیم و بیرون میرویم.
اما مگر «لحظه» را میتوان جمع کرد؟ لحظه فقط یک لحظه میپاید و بعد میگریزد و از دسترس ما محو میشود. چگونه میتوان لحظه را جمع کرد؟
***
بخش دوم:
سؤال همچنان باقی است: چگونه میتوان لحظات را جمع کرد؟ بهخصوص که ما از لحظات شادی حرف میزنیم نه دقایق غم. غم سنگین و کندپاست و باید بسیار کوشید تا از دستش خلاص شد. اما شادی چابک و گریزنده است. باید شگردی به کار بست تا نگاهش داشت. نویسندگان استاد این کارند: بهترین شگرد برای نگاه داشتن شادیها، توصیف آنهاست. فرقی ندارد توصیف شفاهی یا کتبی. این شخص وسطی در عکس، جیمز جویس است، و بهرغم اخمی که دارد، یکی از نویسندگان حساس به لحظات شاد است. رمانهای او پر است از این توصیفهای لحظهها. پیاده رفتن و افتادن چشمت به مربعهایی که در زمین از بازی لی لی بچهها مانده. یکپا بالاگرفتن و از این خانه به آن خانه جستن، شادی است. آن عددها شادند. از دوستی پرسیدم آخرین لحظۀ شادی را که گذراندی یادت هست؟ فکری کرد و گفت: «نیمروز تابستان در اتاق پشتی خانه دراز کشیده بودم و پنجره باز بود و نسیمی که میوزید عطر برنج میآورد از شالیزار پشت خانه.» شادیای که او تجربه کرده، با گفتنش دوباره زنده شد و بر من هم اثر کرد. این تأثیر و تأثر از آن لحظۀ شادی، یک جشن دونفره است. یک جشن ادبیاتی. و شادی را ماندگار کرد. طوری که هنوز پس از پانزده سال از خاطر من نرفته است و هربار که به آن فکر میکنم، آن شادی را حس میکنم. شادی عطر شالی.
(یادداشتهای اینستاگرامی مرتضا کربلایی لو)
ادبیات اقلیت / ۳۰ مرداد ۱۳۹۷