گزارشی از جلسه نقد سه گانۀ فلسفه برای کودکان نوشته سید علی شجاعی
ادبیات اقلیت ـ گزارش ارسالی: در ادامه جلسههای ادبی گروه داستان جمعه، جلسه نقد سه گانۀ سید علی شجاعی با رویکرد «فلسفه برای کودکان»، با حضور زهرا عبدی و معصومه میرابوطالبی به عنوان منتقد، پنجم آبان ۹۶، در مجتمع ناشران قم برگزار شد.
در این نشست، نخست سید علی شجاعی آخرین کتاب از این سه گانه را با نام “چرا بادبادکها همۀ چیزها را فراموش میکنند؟ ” برای حاضران خواند. سپس زهرا عبدی به بررسی اولین کتاب از این مجموعه با نام «اگر آدم برفیها آب نشوند» پرداخت و گفت: درست است که ما در داستان فانتزی برای تخیل آزاد هستیم، اما این تخیل باید رابطه علی و معلولی منطقی داشته باشد. در داستان، یک آدم برفی بزرگ به همۀ مردم شهر دستور میدهد و نمیگذارد بهار به آنجا بیاید!
وقتی ما عنصری را در داستان به کار میگیریم، باید قابلیتهایی را که به آن میدهیم متناسب با آن باشد. این بچهها سالهای قبل هم در اینجا بودهاند، اما چرا آدم برفی که سالهای قبل ساختهاند، این قدرت را نداشته است؟
یک پسر، بچهها را مجبور میکند تا آن را بیشتر و بزرگتر بسازند. اما این پسر چه ویژگیای داشته که دیگران را مجبور به ساختن این آدم برفی میکند؟ بچهها گرسنه و خسته به ساختن آدم برفی مشغول میشوند. و البته ذکر همین جمله به روال منطقی ساختار داستان کمک کرده و به مخاطب نشان میدهد ما در زندگی به هر بعدی بیشتر بپردازیم، از همان آسیب خواهیم دید و دیگر ابعاد را قربانی خواهیم کرد.
در ادامه، معصومه میرابوطالبی در مورد این کتاب گفت: در این داستان با فرآیند حل مسئله مواجهیم. فرض مسئله به ناگاه در داستان تغییر میکند و رفتن آدم برفی برای آمدن بهار، به حفظ آدم برفی در هر شرایطی تبدیل میشود. موانع با توجه به فرض تغییر یافته، عوض میشوند و در نهایت هدف، تنها میشود حفظ آدم برفی در هر شرایطی.
خورشید در داستان نشانهای از حضور مخاطب است. گرچه داستان مسئلۀ دیکتاتوری آدم برفی را حل نمیکند، اما با همخوان کردن با مخاطب کودک در این داستان میتوان کودک را به اندیشیدن در مورد پایان داستان و چگونگی غلبه بر آدم برفی رساند.
“چرا بادبادکها همه چیز را فراموش میکنند؟” دومین کتابی بود که مورد نقد قرار گرفت. عبدی گفت: ما در فلسفه برای کودکان میخواهیم از اموری صحبت کنیم که کودکان به صورت تجربی نمیتوانند به آنها پی ببرند. یک کودک میتواند دو سیب را کنار دو سیب دیگر بگذارد و متوجه شود چهار تا میشوند و عمل جمع را خوب یاد بگیرد. اما در مواردی که نمیتواند به صورت تجربی آنها را کشف کند، نیاز دارد کمکش کنیم تا یاد بگیرد چگونه پرسش کند و چگونه به دنبال پاسخ برود. اما همین عنوان کتاب میگوید: همۀ بادبادکها همه چیز را فراموش میکنند. حالا ما باید دنبال دلیلش برویم.
در داستان، یک بادبادک مغرور میشود و از بچهها جدا و از آنجا دور میشود و در اثر حوادث جَوّی از بین میرود. رفتار این شخصیت در داستان نوعی هجرت است. در داستان کودک، هجرت به دو گونه میتواند باشد: اول، شخصیتی که از موقعیت خود ناراضی است، سفر میکند و میرود. بعد تجربهای نو به دست میآورد و برمیگردد. دوم، شخصیتی که از موقعیت خود ناراضی است، جسارت به خرج داده رنج سفر به تن میخرد و سفر میکند. بعد از طی مشکلات به پایانی خوش میرسد. اما در این داستان نوعی تفکر قالبی و محافظهکارانه به مخاطب منتقل میشود و رفتار اشتباه یک بادبادک به دیگر همنوعانش تعمیم داده میشود و بچهها بعد از آن نخ همۀ بادبادکها را کوتاه میگیرند. این، با هدف فلسفه برای کودکان در تضاد است. چون در فلسفه میخواهیم به کودک یاد بدهیم پرسش و پاسخ، جستوجو و تفکر را یاد بگیرد نه اینکه نوعی طرز تفکر را به او تحمیل کنیم و داستان پندآموز برایش بگوییم.
پس از آن، معصومه میرابوطالبی درباره این کتاب گفت: از منظر جامعهشناسی به کودک در دوران کودکی به پنج شکل میتوان نگاه کرد: ۱. کودک شرور؛ ۲. کودک بیگناه؛ ۳. کودک فطری؛ ۴. کودک با رشد طبیعی؛ و در آخر: ۵. کودک ناخودآگاه. این داستان به نظریۀ جان لاک در کودک فطری مربوط است و سعی دارد همراه با بچههای داستان به سمت کسب یک تجربه و به سمت نظریۀ اصالت تجربه برود.
آخرین کتاب از سه گانۀ فلسفه برای کودکان که مورد نقد قرار گرفت، «احتیاط! خطر حملۀ موشها و دیگران…» بود. عبدی در مورد این کتاب گفت: در این داستان نویسنده سوژۀ خوبی پیدا کرده است. سوژهای که به فساد تنیده در بسیاری از نظامها، اشاره کرده است. منتها برای بیان این هدف در قالب داستان بهخوبی شکل نگرفته است.
تمام داستان در پی تلاش برای شکست موشهاست، اما جایی گفته میشود: «ما دشمن موشها نیستیم» همین جمله تصور کودک را دچار تردید میکند: مگر نه اینکه هر کس منافع ما را تهدید کند، دشمن ما خوانده میشود؟
وی در ادامه گفت: در داستان اگر گربهای ماهیهای یک رود یا حوض آب را بخورد، بد نیست اما اگر ماهیها با هم بازی کنند، حرف بزنند، به گردش بروند و بعد یکی آنها را بخورد، برای کودک خشونتآمیز خواهد بود. در این داستان به موشها شخصیت داده شده، ولی در طی داستان کشته میشوند، خورده میشوند و در پی نابودیشان برنامه چیده میشود و بعد درگیری… حتا مردم می گویند: با داس و تبر و چاقو به جانشان میافتیم. به نظر من اینگونه نوشتن خشونتآمیز است.
میرابوطالبی نیز گفت: داستان از سه منظر قابل بررسی است. اول اینکه اثر یک کار تصویری است، نه مصوّر. یعنی تصویر به غنای اثر و تأویل هر چه بیشتر آن کمک میکند. دیگر اینکه اثر به سمت شکلگیری زیربنای تفکر انتقادی میرود و در آن مراحل استدلال، به چالش کشیدن موضوع و یافتن حقیقت وجود دارد. نکتۀ دیگر وجههای کلیتر اثر است که از خواندن تمام متن به صورت یک جا قابل برداشت است: تجربه کردن، کسب اطلاعات، سنجیدن استدلالها، توسعه دادن نگرش. این اثر به سمت گسترش و آشنایی ذهن کودک با تفکر انتقادی میپردازد و به او کمک میکند همراه مردم دِه و در نهایت در مقابله با آنها مراحل مختلف تفکر انتقادی را طی کند.
ایشان در جمعبندی صحبتهایش گفت: این سه داستان با توجه به فرآیندهای کسب تجربه، و داشتن بسترهای مناسب برای فرایند حل مسئله و تفکر انتقادی، کودک را به درنگ و تحلیل داستان سوق میدهد و امکان تفکر و بحث را برای او فراهم میکند.
ادبیات اقلیت / ۱۴ آبان ۱۳۹۶