از گفتمان غربستیز تا گفتمان پسااستعماری
ادبیات اقلیت ـ نفیسه مرادی*: در بررسیِ تاریخ رویارویی ایرانیان با غربیها، پرداختن به این نکته ضروری است که چگونه نگاه ایرانیان به غربیها، از نوعی کنجکاوی برای شناخت پدیدهای ناآشنا و ناشناخته به آموختن از غرب و در مراحل بعد غربگرایی و شیفتگی به غرب تغییر یافت و علتهای چرخش گفتمانی از غربگرایی به غربستیزی در اوایل دههٔ چهل و تثبیت و تشدید گفتمانِ غربستیز در دهههای بعد چه بوده است.
اما چرا بررسی و تحلیل دو گفتمانِ غربستیز و پسااستعماری در تاریخ سیاسی ایران ضروی است؟ گفتمانِ غربستیز نزدیک به چهار دهه، بر تمامی روابط فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ایرانیان و غربیها سیطره داشته است بی آنکه مورد تحلیل و نقد قرار بگیرد. در تمام این دوران، ما در چهارچوب این گفتمان، فکر کردهایم، حرف زدهایم و عمل کردهایم؛ بدون آنکه نسبت به آن نگرشی انتقادی داشته باشیم. در طول این دههها، ادبیات و هنر ما نیز متأثر از چنین گفتمانی بوده است. چنانچه توصیهها و آموزههای امثال سیدفخرالدین شادمان، برای شناختِ هر چه بیشتر غرب، تدوین علمِ فرنگشناسی و نگاه انتقادی به مسألهٔ مواجهه با غربیها، جدیتر گرفته میشد، ایدهٔ خروج از تقابلِ دوتاییِ غرب/شرق در ایران، با شکست مواجه نمیشد؛ اما بیتوجهی به پتانسیلهای تئوریهای روشنفکری و همینطور نادیده گرفتن درونمایههای برخی آثار داستانیِ خارج از گفتمان غالب، سبب شد که سیر حرکت به سوی گفتمان پسااستعماری در ایران به کندی صورت گیرد. برای رسیدن به صلحی جهانی، ما از حرکت به سوی گفتمان پسااستعماری و کنشگری در چهارچوب آن، ناگزیر هستیم. گفتمانِ پسااستعماری، علیرغم آنچه اغلب پنداشته میشود، تنها اشاره به یک دورهٔ تاریخیِ خاص نیست، بلکه گذاری معرفتشناختی و هستیشناختی را مورد توجه قرار میدهد؛ به این معنا که تلاش میکند از دامِ فکر کردن و عمل کردن بر مبنای رابطهٔ تقابلیِ شرق و غرب و تلاش مداوم برای کسب جایگاه سوژه و ابژه توسط هر یک از طرفین این تقابل، بگریزد و در جهتی حرکت کند که امکان گفتگو، مفاهمه و تعامل برای شرق و غرب فراهم شود. گفتمان پسااستعماری در راستای از میان برداشتن شکاف میان شرق و غرب عمل کرده و میکوشد رابطهٔ شرق و غرب را خارج از هیرارشی قدرت بازتعریف کند و بر مبنای چنین دیدگاهی است که هومی بابا و همفکرانش ایدههایی نظیر هیبریداسیون و فرهنگهای بدون مرز و سیال را مطرح میکنند.
در واقع با تحلیل مواجهههای ایرانیان با غربیها از آغاز تا به امروز، حضور چهار گفتمان را در ساز و کار روابط ایران و غرب میبینیم. گفتمانهای شرقشناسانه، شرقشناسیِ معکوس، غربستیزی و پسااستعماری. گفتمانِ شرق شناسانه در ایران در مواجهه با سوژهٔ غرب، چیزی متفاوت از آنچه که میان غرب و شرق در دنیا اتفاق افتاده، نیست؛ حضور غرب در جایگاه سوژهٔ همیشگی قدرت و حضور شرق در جایگاه ابژهٔ ثابت قدرت که بر مبنای شکاف و تقابل ذاتی میان شرق و غرب تعریف شده است. گفتمانِ شرقشناسی معکوس، تلاش میکند تا در روابط قدرت میان شرق و غرب، جای سوژه و ابژه را عوض کند و اینبار شرق را به کنشگری و عملگرایی دعوت کند، اما دعوت شرق به سوژه بودن، راهکاری برای خروج از گفتمان شرقشناسانه ارائه نمیدهد و تنها در مدتی کوتاه، به شکلگیری گفتمان غربستیز میانجامد. یان بروما، پژوهشگر حوزهٔ تاریخ و فرهنگ آسیا، در کتابی با عنوان درآمدی بر غربستیزی، به زمینههای شکلگیری چنین گفتمانی در سطح جهانی میپردازد. او آغاز چنین جریانی را سال ۱۹۴۲ میلادی میداند؛ سالی که ژاپن، ناوگان دریایی آمریکا را در بندر پِرل شکست داد و به نیروهای غربی در جنوب شرقی آسیا غلبه کرد. بروما به این موضوع میپردازد که دیگران غرب را چگونه دیدند و چگونه به بازنمایی آن پرداختند. در ایران، آنگونه که از تحلیل آثار ادبیات داستانی، به خصوص آثار مربوط به دهههای چهل و پنجاه برمیآید، معادل دانستن سه مفهومِ غرب، مدرن و استعمار، نقش مهمی در شکلگیری جریان غربستیزی و بعدها در سیطرهٔ گفتمان غربستیز داشت. مفاهیمی که معادل دانستن آنها، به جای بررسی روابط میان آنها، غرب را بیش از پیش در جایگاه امر ناشناختهٔ مذمومی قرار داد که باید طرد میشد. این نپرداختن به مسأله و طرد آن، به تثبیت و تشدید گفتمانِ غربستیز در دهههای بعد از شکلگیری آن انجامید، تا جایی که دیدگاههای انتقادی و میانهروی کسانی چون سیدفخرالدین شادمان نیز تحت سیطرهٔ چنین گفتمانی قرار گرفت و حتی داستانهایی که در همین دههها نوشته شدند و نویسندگان آنها تا حدی موفق به خروج از گفتمان غالب غربستیز در این آثار شده بودند، نادیده گرفته شد و این همه، حرکت به سوی گفتمان پسااستعماری را دشوارتر کرد.
——
* نویسنده، منتقد و پژوهشگرِ حوزهٔ مطالعاتِ غربستیزی و پسااستعماری
ادبیات اقلیت / ۲۲ دی ۱۳۹۵