یادداشتی دربارۀ کتاب “نوشتن مادام بوواری” اثر گوستاو فلوبر / آرش خُراشادی
ادبیات اقلیت ـ یادداشتی از آرش خراشادی دربارۀ کتاب نوشتن مادام بوواری اثر گوستاو فلوبر:
سبکِ ادبیِ نوشتن مادام بوواری چه آن را اثر تدوینی بدانیم و چه تکوینی، از تخاطبی حکایت میکند میان نویسندهای و گیرندهای. این روح-نوشتهها، که حاصل امتزاج قلم فلوبر بر تن عریان کاغذ نامه است، نه الزاماً خطاب به بانویی است به نام «مادام کوله»، نه به مادام یا موسیویی ناشناس، و نه حتی به خود فلوبر. مخاطب یک نوشتۀ واقعی، چنانکه خود فلوبر تأکید میکند، هر آن کسی است که خویشتنِ خود را در نسبتی معنادار با حال و هوای نویسندۀ مادام بوواری بیابد.
گلواژۀ این نامهها، که چون ترجیعبندی در کتاب تکرار میشود، توصیهای است ساده به هنرمندان. توصیهای که از فرط سادگی گاه ممکن است شکل اندرز به خود بگیرد: برای بهتر نوشتن باید مشق کرد و منظم مشق کرد و بیشتر مشق کرد.
چه خوب که فلوبر ابداً لحنی تصنعی به خود نمیگیرد و خود را اصلاً به حول و حوش منبر هم نزدیک نمیکند. بلکه با چنان صراحت و جدیتی مینویسد که گویی برایش حتی خود عمل نامهنویسی هیچ کمتر از تمرین جدی نوشتن یک اثر ادبی ندارد. تمرین نویسندگی همان جنونی است که فقط با بیش از پیش نوشتن و به از قبل نوشتن ارضا میشود. عملِ نوشتن همانند آتشی است که تنها قرار است با افزودن نفت خاموش شود.
شاید اگر بتوان فارغ از زبان بذلهگو، وقیح، و از فرط صداقت کوبندۀ فلوبر، در پی اخلاقی در ورای نامهها بود، گزینهای جز «رواقیگری اروتیک» را نتوان یافت. اگر اخلاق و مسلک رواقی را، آنچنانکه در آثار اپیکتتوس، اورلیوس و برخی نوشتههای اسپینوزا دیده میشود، همعنان دانیم با نوعی از تزکیۀ نفس، رواقیگری فلوبری را میتوان در هم تنیده دانست با تنانگی، گوشت و خون. گواه این مدعا تنها اطلاع از ابتلای فلوبر به بیماری مقاربتی سفلیس در هنگامۀ نوشتن این نامهها نیست؛ کافی است توجهی کرد به کنایههای جنسی نثر فلوبر به بهخصوص آنجایی که در توصیف «ماهیت اثر ادبی» میگوید: «اثر ادبی تو باید وسیع باشد، به اندازۀ انسانیت و باریک، به اندازۀ لای پاها. [نقل به مضمون]» آیا میتوان بویی از رواقیگری در لای پاها جست؟ پاسخِ فردیِ مثبت و منفی به این پرسش علیالسویه است. چراکه برای فلوبر این وسعت اثر ادبی است که در سویدای عظمتش مستلزم رنج و مرارت ذاتی است. این مرارت نه از عقلی والا مقام میآید و نه از مراقبه. از تکرار مشق و مشق و مشق کردن است این مرارت. مشقی در تنهایی؛ همانند تمامی آن لحظاتی که داری برای معشوقی چه در زندگیات باشد و چه نباشد، نامهای در انزوا مینویسی و با بیرونریزی تمامی افکار و احساساتت خود را از هر آنچه غیر توست پاک میکنی.
نکتۀ دیگری که باید بر آن انگشت تأکید نهاد، تحلیل کوتاه اما درخشان فلوبر از گوهر اثر ادبی است. گوهر اثر ادبی تنها جایی نمایانده میشود که واژگان آنقدر چلانده شده باشد که نُتی جز سکوت را بر صفحۀ ذهن مخاطب ثبت نکنند. سکوت واژگان برای فلوبر راجع است به آنچه فلوبر «هیچ» مینامدش. کافی است لختی پلک بر هم نهاده به این جملات گوش فرا دهید و لمحهای آگاهی خود را از کیستیِ نویسنده و چیستی کتاب برهانید تا فکر کنید این جملات از دهان عارفی هیچ-گرا برون میآید. هرچند که «هیچی» که فلوبر از آن سخن میگوید بهغایت در پردۀ ابهام میماند، آنچه او بیتعارف طرح میکند خطر ظهور «ابتذال هیچ» (بخوانید: تصنع در ساختِ اثر ادبی) در آیندهای است که بیشک هنوز ما خوانندگان امروزی فلوبر پا در گل آنیم.
از جمله نقاط قوت کتاب نوشتن مادام بوواری ترجمۀ ستایشآمیز اصغر نوری است. تلاشی که علاوه بر متعهد بود به معنای تحتاللفظی کلمات، برای بازآفرینی نثر فلوبر در فارسی آستین همت را بالا زده است. مثالهای این ترجمۀ موفق محدود به جملهپردازی، انتخاب کلمات، و رسایی عبارات نیست. بلکه ترجمه در کلیت خود بدون آنکه به ناکجاآباد تصنع-ستان ره بسرپد، آوایی وزنآگین و زبانی مقفّا را به من و توی خواننده پیشکش میکند. امید است در چاپهای آتی این کتاب موجز و مناسبقیمت، شناسهای در خود (شامل فهرست دقیق اسامی خاص) به آن افزوده شود تا دست پژوهشگران نیز از این نامههای پرمغز کوتاه نماند.
ادبیات اقلیت / ۱۴ دی ۱۴۰۰