شعری از ستاره انصاری Reviewed by Momizat on . ادبیات اقلیت ـ شعری از ستاره انصاری: بیمارم این روزها از فرط چمدانی که بگذار فکر کند همیشه می‌توان چیز به درد بخوری که فراموش شده ناگهان، از درونش یافت بگذار بم ادبیات اقلیت ـ شعری از ستاره انصاری: بیمارم این روزها از فرط چمدانی که بگذار فکر کند همیشه می‌توان چیز به درد بخوری که فراموش شده ناگهان، از درونش یافت بگذار بم Rating: 0
شما اینجا هستید:خانه » شعر » شعری از ستاره انصاری

شعری از ستاره انصاری

شعری از ستاره انصاری

ادبیات اقلیت ـ شعری از ستاره انصاری:

بیمارم این روزها

از فرط چمدانی که بگذار فکر کند

همیشه می‌توان چیز به درد بخوری که فراموش شده ناگهان، از درونش یافت

بگذار بمیرد بیمار که بی هیچ سفری عزیمت کرده از ناکجا

با چمدانی که فراموش نمی‌شود

بیماری از غصۀ زنی که خودش را انقلاب کرد و باخت.

بیمارم از دموکراسی

این‌گونه که راحت گوش می‌دهم:

به میل‌های مخالفم، دوستت ندارم‌های عشاقم و تمام حرف‌های نزده.

بیمارم از بیماری‌ات که بیماری اویی

او با چمدانی زیبا، هیتلر را به ایران می‌آورد

با پوست سفیدمان، زرد می‌شویم از یرقان

فقر صدا

می‌ترسیم از گفتن این‌که مخالفیم

این تویی که نمی‌فهمی، زن!

و این‌که سال‌هاست اشتباهی دوست می‌داشته‌ای

اشتباهی گرفته‌ام تو را و این بیماری لاعلاج را..

 

میان ما، چمدان‌ها، فاصله افتاده

بگیر، داد از چمدانی که سفر را فراموش کند، بیداد از تو وقتی دست‌هایت را در جیب می‌گذاری

با قدم‌هایی آهسته چشم می‌بندی بر تکرار، در عبور ِ خودت و دیگری

این دردها درمان نمی‌شوند، له می‌شویم،

غصه می‌خوریم و گلومان خشک می‌شود.

او هرگز نمی‌آید و

این چمدان ابله همیشه فکر می‌کند چیزی…

او نمی‌آید و با هیچ سفری سنگ می‌شویم

و تنها به درد ِ قبر کسی خواهیم خورد.

ادبیات اقلیت / ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۶

پاسخ (1)

تمامی حقوق برای پایگاه اینترنتی «ادبیات اقلیت» محفوظ است.

رفتن به بالا